تازه چه خبر

نویسنده
شهلا گروسی

بازداشت می‌کنند، حتی احمد غلامی را !

با وجود آنکه حدود دو هفته از بازداشت احمد غلامی،سردبیر روزنامه شرق گذشته است اما هنوز وضعیت بازداشت وی و سه عضو دیگر این نشریه مبهم است.

هر چند که در طول یک سال اخیر بازداشت روزنامه‌نگاران و نویسندگان در ایران به امری عادی تبدیل شده است اما به دلیل مشی احمد غلامی کمتر کسی تصور می‌کرد که وی با یورش ماموران امنیتی در روز دانشجو دستگیر و روانه‌ی زندان شود.

غلامی که روزنامه‌نگاری را در سال 1360 و با روزنامه‌ی اطلاعات آغاز کرده متولد شهرستان ساوه است و یکی از رزمندگان جنگ ایران و عراق بوده است.

تاثیر جنگ در آثار این نویسنده کاملا مشهود است.از جمله آثار داستانی و رمان سردبیر زندانی روزنامه  شرق می‌توان به عشیره، کسی در باد گریه می‌کند،همه زندگی، فعلاً اسم ندارد، کفش‌های شیطان را نپوش، تذکره الانسان و تو می‌گی من اونو کشتم  اشاره کرد. که”داستان فعلا اسم ندارد” از او برگزیده دوره سوم جایزه هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۱ شده. غلامی همچنین دبیر هیات داوران جایزه منتقدان مطبوعات است.

 

 

مذهبی و محافظه کار

خبرنگارانی که تا امروز با غلامی همکاری کرده‌اند جملگی او را فردی صادق با گرایشات مذهبی و ذاتا محافظه‌کار معرفی می‌کنند.

رویکردی که در دوره‌ی اخیر انتشار شرق و بعد از سه بار توقیف در سال های ۱۳۸۲، ۱۳۸۵ و ۱۳۸۶ انتقادات زیادی را مخصوصا در بخش سیاسی به دنبال داشت.

سردبیر شرق در آغاز دور تازه انتشار این روزنامه گفته بود: “بیشتر به موضوعات فرهنگی و اجتماعی توجه خواهد کرد”. اما این رویکرد هم باعث نشد تا دادستان تهران، غلامی،کیوان مهرگان، فرزانه روستایی و همچنین علی خدابخش، مدیر عامل و سرمایه‌گذار شرق را بازداشت نکند.

 

جرم امنیتی برای نویسندگان

چند روز بعد از بازداشت این افراد عباس جعفری دولت‌آبادی تایید کرد که: “چهار عضو هیات تحریریه روزنامه شرق همراه یک فرد مرتبط با امور مالی و پشتیبانی این روزنامه به دلیل ارتکاب جرایم امنیتی بازداشت شده‌اند و تحقیقات درباره‌ی اتهامات آنان ادامه دارد.”

این که چرا اتهامات این افراد امنیتی ذکر شده است هنوز پرسشی بی پاسخ است اما گفته می‌شود از جمله دلایل این بازداشت “تصمیم به انتشار” لایحه دفاعیه مدیرمسوول روزنامه ایران در جریان شکایت مهدی هاشمی بود.

 

باز هم هاشمی‌ها

وقتی دادستان تهران در دستورالعملی دیرهنگام و با وجود انتشار کامل متن اتهامی مدیر مسوول ایران علیه فرزند هاشمی رفسنجانی در خبرگزاری‌ها،روزنامه‌ها را از انتشار آن منع ساخت، مسوولان روزنامه شرق تیتر یک این روزنامه را به دستور دادستانی تهران، شبانه در چاپخانه حذف کردند.

این روزنامه تیتر “زونکن پرونده مهدی هاشمی” را برای لایحه دفاعیات کاوه اشتهاردی، مدیرمسوول روزنامه دولتی ایران انتخاب کرده بود.

پیش بینی می‌شود که از دیگر اتهامات این مجموعه انتشار ویژه‌نامه‌ای در روز دانشجو باشد.

 

جمعه‌هایی که غلامی غیبت می‌خورد

یونس تراکمه، داستان نویس و منتقد در متنی خطاب به غلامی از غیبت دوست دیرینش در بازی هفتگی نوشته است: “ آقای غلامی، این جمعه نبودی، بچه‌‌ها منتظرت بودند. سوت شروع بازی که زده می‌شود، تو باید باشی تا مسابقه شروع شود. آقای غلامی، این بازی فوتبال عصرهای جمعه را هیچ‌وقت و در هیچ شرایطی تعطیل نکردی. یادت هست چه گرفتاری‌هایی برایت پیش می‌آمد، چه در خانه و چه در محل کار؟ اما تو همیشه سرِ ساعت در زمین بازی و در میان بچه‌ها حاضر بودی. حالا هم باید باشی. جمعه عصر، سرِ همان ساعت مقرر در زمین و در کنار بچه‌ها خواهی بود. مگر می‌شود تو نباشی؟”

 

غلامی انتقامجو نبود

به نوشته‌ی تراکمه “احمد غلامی هم مثل خیلی‌های دیگر جبهه رفته،‌ جنگیده،‌ هم‌رزمانش در کنار و اطراف او به‌خون غلتیده‌اند، خون دیده، جسد دیده و بارها مرگ را از نزدیک ملاقات کرده اما مثل خیلی از آن خیلی‌ها، جنگ که تمام شد طلبکار کسی نبوده و نیست. انتقام آن‌همه با مرگ دست و پنجه نرم کردن را از همسایه‌ها و همشهری‌هایش نگرفته و نمی‌گیرد. خشمگین از آن‌همه سختی و عذابی که در جنگ کشیده، کتابفروشی آتش نزده، شیشه‌ی سینما پایین نیاورده و تیر و تیغ بر روی دیگران،‌ دیگرانی که به جبهه نرفته‌اند نکشیده و نیانداخته است.”

 

خانه‌ی ما ادبیات است

سید رضا شکرالهی،مدیر سایت خوابگرد هم در یادداشتی برای غلامی نوشته: “ آخرین بار که دیدم‌ات، مراسم پارسالِ جایزه‌ی منتقدان مطبوعات بود. (یک سال؟!) چشم‌هایت از حضور محمد قوچانی در مراسم جمع و جورمان برق می‌زد که تازه از زندان بیرون آمده بود و دعوت‌ات را پذیرفته بود و او را ستودیم و برایش دست زدیم و اشک ریختیم.

حالا، در آستانه‌ی مراسم دوره‌ی یازدهم جایزه، تو را برده‌اند جایی که دیگر همه‌مان می‌دانیم چه جور جایی ست. حرف چرتی ست اگر بگویم نمی‌دانم “چرا” تو و بهترین همکارانت را برده‌اند و چرت‌تر است اگر بگویم می‌دانم “به چه جرمی” تو و بهترین همکارانت را برده‌اند. بارها می‌گفتی: خانه‌ی ما “ادبیات” است. و یکی دو باری گفتم: ولی جان‌به‌جان‌مان هم بکنند، کرم سیاست توی خون‌مان وول می‌زند. می‌گفتی: خیلی تلاش می‌کنم احتیاط کنم حتا با به جان خریدن انواع تهمت‌ها و ناسزاها، تا به‌ام گیر ندهند، چون بیرون بودن برای انجام کاری حداقلی، بهتر از نبودن و هیچ کاری نکردن است و حفظ رسانه‌ای کوچک برای حرفی کوچک زدن بهتر از نداشتن آن و اصلاً حرف نزدن است. و در گوش هم گفتیم: مشکل این است که با نفس وجود و حضور برخی آدم‌ها مشکل دارند، و اگر این برخی‌ها خود اهل درد باشند و زخم‌ بر جان داشته باشند، مشکل‌شان بیش‌تر است!”

وی ادامه داده: “نمی‌دانم چه پرونده‌ای برایت درست کرده‌اند و چه خوابی برایت دیده‌اند، نمی‌دانم الان داری به چه جور سؤال‌هایی جواب می‌دهی، نمی‌دانم داری کدام خاطره‌ی تلخ از جنگ برای دفاع از این آب و خاک را به رخ آن‌ها می‌کشی، نمی‌دانم داری به کدام لحظه از زندگی با دختر و همسرت فکر می‌کنی و دندان برهم می‌فشاری، نمی‌دانم تهِ قلب‌ات چه می‌گذرد و نمی‌دانم هم چگونه آرامش همیشگی چهره‌ات را حفظ می‌کنی. اما می‌دانم، آن تو که هستی، چند وقتی (که کاش کوتاه‌تر از تا همین امشب باشد) آسوده‌ای و نفسی راحت می‌کشی، از تهمت‌ها و توهین‌ها و تحقیرهایی چون: همکار سانسورچی، باندباز، کوتوله، انحصارطلب، قبادوز، جایزه‌برگزارکن، نان‌قرض‌بده، ادبیات‌ندان، بی‌سواد، برج‌عاج‌نشین، تعیین‌تکلیف‌کن و عافیت‌طلب! آسوده از نفَس و نگاه این همه آدم از خانه‌ات “ادبیات” که می‌نویسند، ولی هنوز (حتا بعد از انتخابات هم) نفهمیده‌اند کجا زندگی می‌کنند، نمی‌دانند چگونه زندگی می‌کنند، نمی‌دانند برای چه می‌نویسند و بدتر آن که نمی‌دانند که نمی‌دانند!”