تنهایی، ماسک و یک نویسنده‌ی خوب

نویسنده
سمانه پرویزی

» استاتوس‌های منتخب هفته

 

شبکه‌ی 1 در هر شماره گزیده‌ای از استاتوس‌های کاربران شبکه‌های اجتماعی را با محتوای ادبیات، فرهنگ و هنر منتشر می‌کند.

 

پرویز جاهد: ترس و لرز

مجموعه داستان “ترس و لرز” غلامحسین ساعدی را در جوانی خواندم و از فضای وهمناک و ماکابر و آدم‌های شوم و پریشان آن واقعا لرزیدم. قبل از آن هرگز داستانی به این شکل نخوانده بودم و واقعیتش این‌که بعد از آن هم کم‌تر داستان ایرانی بوده که به اندازه‌ی ترس و لرز مرا تکان داده باشد. شاید لحظه‌هایی از ملکوت بهرام صادقی یا بوف کور هدایت، چنین تاثیری داشت. خوشحالم که اینک ترس و لرز بعد از سال‌ها ممنوعیت دوباره در ایران منتشر شده است. ساعدی نویسنده‌ی بی‌همتایی بود. یادش زنده باد.

 

نیلوفر اعتمادی: تنهایی

تنهایی راه نمی‌رود.تنهایی می‌خزد. مثل یک کرم می‌لولد… تنهایی حرف نمی‌زند. می‌نشیند جلوت و فقط نگاهت می‌کند. نمی‌توانی یقه‌اش را بگیری و بپرسی چی از جونم می‌خوای لعنتی. چون نمی‌فهمد.نه این‌که لعنتی نباشد ها نه. کر است. گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست. تنهایی خیلی هم شکموست. می‌تواند ظرف چند ثانیه تمام خنده‌هایت را درسته قورت دهد. سر کیف که باشد حتی امکانش هست بیاید توی خیالات و خواب‌هایت. همه‌ی چیزهای خوب خوب را بجود و تمام. به خاطر همین هم هست آدم‌های تنها حتی یک خواب خوب هم نمی‌بینند لامصب. چون قبلا با عرض پوزش خورده شده! -از تجربیات یک آدم بی‌رویا در مواجه با تنهایی.

 

سمیرا اسکندرفر: ماسک

فکر می‌کنی چقدر مرا می‌شناسی؟
فکر می‌کنی قرار ست چقدر مرا بشناسی؟
فکر می‌کنی چقدر قرار ست مرا بشناسی؟
گاهی فکر می‌کنی این جامعه، سنت و مذهب هستند که پنهان شدن را به تو تحمیل می‌کنند… گاهی همین طور هم هست
گاهی از پنهان شدن بیزارم
ولی چرا دروغ بگویم. گاهی ماسک‌هایم را می‌پرستم. چرا که از من در برابر تو محافظت می‌کنند… تو خواهی خواست نابودم کنی. اگر من را بشناسی

نگاه کن به تصویرت وقتی توی خودت پنهان می‌شوی
توی یک اتاق توی یک خانه لابلای یک جمع
تو پنهان می‌شوی چون مجبوری پنهان شوی
جور دیگر که باشی.

 

حسین نوش‌آذر: یک نویسنده‌ی خوب

داستان‌نویسی فقط به این معنا نیست که کلمات را کنار هم بنشانیم، صحنه‌ای بیافرینیم و شخصیت‌هایی را روی صحنه بیاوریم. این‌کار را خیلی‌ها به خوبی و حتی استادانه انجام می‌دهند. مهم‌ترین چالش این است که یک نویسنده بتواند با خودش صادق باشد. یعنی پیش از آنکه درباره دیگران قضاوت کند، با بدبختی‌ها و مصیبت‌ها و چاله‌های شخصیتی‌اش آشنا باشد و بتواند این مشکلات را با دیگران در میان بگذارد. نویسندگی عرصه زورآزمایی و گود زورخانه هم نیست. با نوشتن یک کتاب نمی‌توان تشخص پیدا کرد. تشخص یعنی شخصیت داشتن. اگر شخصیت معیوب داشته باشیم، کتابی هم که می‌نویسیم معیوب است. سال ۷۷ بود. در کلن با نویسنده‌ای قرار داشتم. تازه از ایران آمده بود. به طرف دفتر کارش می‌رفتیم. آن زمان رسم بود که از هم بپرسیم چه خبر و خبر هم یعنی چه کار تازه‌ای دست گرفته‌ای. گفت من دو رمان را هم‌زمان می‌نویسم. کمیته نوبل به من پیشنهاد داده که جایزه امسالش را به من بدهد. اما من رد کردم. همان‌موقع فهمیدم پرت است. فهمیدم هم پرت است هم فکر می‌کند ما هم مثل او پرت هستیم. کسی که دیگران را احمق فرض کند و خودش را فراتر از بقیه انسان‌ها بپندارد، هرگز نویسنده خوبی نخواهد شد. او می‌گفت پدر من باغ دارد. ما متمول بودیم. پس من نویسنده بزرگی هستم، به همین دلیل هم دیگران عددی نیستند. بنابراین حق من این نیست که پناهجو باشم و دولت آلمان یک مستمری ماهانه به من بدهد. پس او که کاری بلد نبود به هر کاری روی آورد و با هر کس که دست در جیبش می‌کرد طرحی از رفاقت ریخت. یک نویسنده خوب باید بتواند در شرایط اضطرار خودش را حفظ کند. یک نویسنده خوب مبنا و ملاک داوری‌اش درباره انسان‌ها حد نفوذ آن‌ها، قدرت و ثروت و مقام آن‌ها نیست. او حتی اگر گرسنه هم باشد، درباره انسان‌ها از روی پوشاک و اتوموبیل و خانه و زندگی‌شان قضاوت نمی‌کند. یک نویسنده خوب همیشه طرفدار حقیقت است و به همین دلیل هم بندباز و بی‌شرف نمی‌تواند باشد. برای مثال با یک قمارباز به خاطر ثروتش طرح دوستی نمی‌ریزد، زن صیغه‌ایش را با وعده به خارج نمی‌کشاند که بعد آبروریزی بالا بیاورد و او را بیندازد در بغل آن مرد قمارباز و آن زن بیچاره هم شبانه به کلانتری پناه ببرد و ادعا کند که می‌خواستند به او تجاوز کنند و بعد اینها را بنویسد و در شهر بپراکند. یک نویسنده خوب در رفاقت پایدار است. پشت‌هم‌انداز و دروغگو نیست. چون با خودش صداقت دارد، اصولاً نمی‌تواند خسارت زیادی به بار بیاورد. برای مثال با مدیر یک مؤسسه رفیق نمی‌شود که از امکانات مالی آن مؤسسه و حقوق بالا بهره‌مند شود که بعد سر به زنگاه دسیسه کند بر ضد همان مدیری که به او اظهار ارادت می‌کرد. این‌کار دلال‌هاست. یک نویسنده خوب پیش از همه قدرشناس است. حقایق را هم وارونه جلوه نمی‌دهد. وقتی مثلاً مهمان یک دانشجوست و بر سر سفره او می‌نشیند، بیست سال بعد از روی جاه‌طلبی و حماقت، دروغ به هم نمی‌بافد. او مثل یک انسان متعادل مبنا را بر مهمان‌نوازی و احترام می‌گذارد. در نظر یک نویسنده خوب آزادی و آزادی بیان یک دکان دونبش نیست. او بیانیه‌ای را امضاء نمی‌کند که بعد امضایش را پس بگیرد که بعد در شرایط دیگری ادعا کند آن بیانیه را امضاء کرده که از مقدار ناچیزی امکانات مادی برخوردار بشود. او از آزادی و آزادی بیان دفاع می‌کند، چون به آن اعتقاد قلبی دارد. یک نویسنده خوب وقتی به عنوان یک پناهجو به ساحل امنی رسید، هموطنان پناهجویش را تحقیر نمی‌کند. نمی‌گوید من از جنس این اشخاص نیستم. تافته جدابافته‌ام. این کار را یک مرد یا یک زن بسیار بسیار خودخواه که از خودش و پیشینه و تاریخش شرمنده است، انجام می‌دهد، نه یک نویسنده خوب. اگر سلمان رشدی بگوید من با هندی‌ها فرق دارم، شما درباره او چی فکر می‌کنید؟ یک نویسنده خوب از ولایت فقیه دفاع نمی‌کند. قطعاً زن صیغه‌ای ندارد. یک نویسنده خوب جبراً روشنفکر هم باید باشد. او می‌بایست بر فرهنگ و سیاست کشورش تسلط داشته باشد. او همواره از حرمت انسان دفاع می‌کند. تریبون‌ها در جامعه مدنی را با منبر اشتباه نمی‌گیرد. وقتی امکانی در اختیارش می‌گذارند، می‌داند، این را به خوبی می‌داند که این امکان را در اختیار همه مردم سرزمین‌اش قرار داده‌اند. از چنین امکاناتی برای خودنمایی و جلوه‌فروشی سوءاستفاده نمی‌کند که بعد آن امکانات را از او در طی فقط یک سال سلب کنند. به یک معنا او فرهنگ سرزمین‌اش را یتیم نمی‌کند. وقتی یک نویسنده خوب مطرح شد، از خودش می‌گذرد و آن دیگری و آن دیگری و آن دیگری می‌شود، تا آنکه سرانجام همه جا را از وجودش سرشار می‌کند. به یک نویسنده خوب مثل ابراهیم گلستان، غلامحسین ساعدی، هوشنگ گلشیری یا منصور کوشان می‌توان تکیه کرد. اما به یک شبه‌نویسنده نه تنها نمی‌توان تکیه کرد، بلکه با حماقت‌هایش همان تکیه‌گاه‌های نامطمئن و سست را هم از تو می‌گیرد. یک نویسنده البته پیامبر نیست. جایزالخطاست. او هم می‌تواند اشتباه کند، اما همواره با خودش درگیر است و به اشتباهاتش فکر می‌کند. یک نویسنده خوب موهبت است. یک نویسنده بد، چون احمق و از خودراضی‌ست یک ویروس، یک “ابولا”ی فرهنگی‌ست‌. یک نویسنده خوب فرهنگ را با معناهای تازه سرشار می‌کند. یک نویسنده بد به فرهنگ تجاوز می‌کند. او یک سوءاستفاده‌چی، یک دلال، یک قواد است. یک نویسنده خوب عاشق انسان و حیوان و طبیعت است. یک نویسنده بد فقط خودش را دوست دارد. چنین است که زمانه رو به رشد، نویسنده خوب می‌پروراند. زمانه دوز و کلک و حقه‌بازی، نویسنده بد تحویل می‌دهد. یکی از راه‌های شناخت دوره و زمانه ما، این است که از خودمان بپرسیم چند نویسنده خوب سراغ داریم؟

 

اکبر منتجبی: ویژه‌نامه

روزنامه‌ی فرهیختگان به مناسبت ۸۰ سالگی آقای هاشمی ویژه نامه‌ای منتشر کرده است. اشکالی هم ندارد. حالا برخی که خودشان شبانه روز با پول مردم و بیت مال بولتن‌های مختلف منتشر می‌کنند، ادعا کرده‌اند که این کار فرهیختگان چنین است و چنان. با شهریه‌ی دانشجوها فلان کرده‌اند. عجب. مگر در صدا وسیما، و روزنامه‌هایی مثل همشهری و جوان و جام جم و… که هزینه‌اش از نهادها و ارگان‌های مردمی تهیه می‌شود تا به حال ویژه‌نامه تهیه نکرده‌اند؟ همین دوستان یادشان رفته که در روزنامه‌ی ایران در دولت پیش چه ویژه‌نامه‌های منتشر می‌شد؟ چگونه است که ویژه‌نامه‌های آنان در آن نشریات خوب است و اصلا هم کسی ککش نمی‌گزد که از بیت‌المال هزینه شده است و اینجا بد است و شهریه‌ی دانشجو تباه شده است؟ به زعم من فرهیختگان مرتکب اشتباهی نشده است. اشتباه این‌جا بود که جلوی توزیع ویژه‌نامه را گرفتند. در آخر این را هم بگویم که واقعا از رفتار خبرنگاران این خبرگزاری‌ها و نشریات که آگاهانه کمر به نابودی یک رسانه می‌بندند تعجب می‌کنم. چرا؟ هیچ‌وقت از خودتان نپرسیدید که چرا ؟ تفاوت سلیقه و تفاوت نگاه آیا باید منجر به این شود که من تمام تلاشم را برای نابودی یک نشریه به کار ببندم؟