بهنظر میرسد که با کمال تاسف، «نفرت» از «غیرخودی» در میان ایرانیان، در ماههای اخیر، از رواج محسوسی برخوردار شده است. این ادعا، البته متکی بر پژوهشی علمی و تحقیقی میدانی نیست، اما گمان میرود که مفروضی بیراه نیست. متاسفانه، رخدادهای پس از انتخابات ریاستجمهوری دهم، بهویژه چگونگی مواجههی حکومت با مطالبات معترضان به نتایج انتخابات و سرکوب خشن و گسترده، چنین مفهومی را در کنش و ضمیر شهروندان پرشماری، بیش از قبل، مستولی ساخته است. وضع ناگوار و قابل تاملی که «سبزها» و کنشگران مدنی جنبش سبز ایران، باید بیش از دیگران نسبت به آن هوشیار و حساس باشند.
«نفرت» چنان که پژوهشگران و صاحبنظران روانشناسی معتقدند، یکی از 6 نوع پریشانی عمدهی روانی محسوب میشود که مهمترین و دردناک ترین آسیبها را به ساختار زندگی انسان وارد میکند. «خشم» و «خشونتورزی» از سر «نفرت» با آنچه که «خشم از روی مهربانی» توصیف میشود، متفاوت است. چنانکه خشم بر فرزند خردسال خویش که رعایت وضع خطرخیز خیابان را نکرده و ناگهان بهسوی خیابان دویده است، از جنسی کاملا” متفاوت با خشم ناشی از نفرت برخوردار است. صاحبنظران روانشناسی، پنج عامل اصلی را در بهوجود آمدن خشم برمیشمارند؛ روانشناسان معتقدند در هنگام خشمگین شدن اغلب یکی از این موارد به خطر می افتد و شخص برای حفظ تعادل خود خشمگین می شود: قدرت(زمانی که فرد در اثر رفتار یا گفتار دیگران، احساس آسیبپذیری و ناتوانی میکند)؛ امنیت و سلامت؛ خودکفائی؛ اعتماد به نفس؛ و سرانجام، حریم مقدسات و باورهای فرد. به نظر میرسد مقولههای پیش گفته، به نسبتهای مختلف در روند رویدادهای اخیر، مورد تجاوز و خدشه قرار گرفته است.
برای تامل و نقد این وضع، میتوان سخن را از نقطه عزیمتهای گوناگونی شروع کرد؛ اما در مجال باقیمانده، از منظری عینی و کاربردی، با تمسک بر کنش و رفتار انسانهای والا و خودساخته و سالمی چون گاندی و ماندلا، بحث پی گرفته میشود.
نلسون ماندلا، رهبر برجستهی آفریقا که در دوران آپارتاید، 27 سال از عمر خود را در زندان و تبعید بهسر برده، ویژگیهای غریب و ستایشبرانگیزی از فائق شدن بر نفرت را از خود بروز داده است. بهعنوان نمونهای از مصائبی که وی تحمل کرده، این مورد قابل اشاره است: در دوران حبس در جزیره روبن، وی و دیگر زندانیان مجبور به کار طاقتفرسا در یک معدن سنگ آهک بودند. زندانیان براساس نژادشان از هم جدا می شدند و در این بین سیاهان پستترین شرایط را داشتند. ماندلا در زندگینامهی خود توضیح میدهد که چهطور بهعنوان پایینترین طبقهی زندان، هر شش ماه مجاز به داشتن تنها یک ملاقات و یک نامه بوده است. ماندلا در طول دوران حبس ۲۷ ساله خود، تنها سه بار همسرش را ملاقات کرد. ازجمله دیگر سختیهایی که او تحمل کرد، زندگی در سلول هایی بود که همیشه مرطوب بود: «وقتی این موضوع را با افسر فرمانده در میان گذاشتم، او به من گفت که بدن ما آن رطوبت را جذب خواهد کرد. به هر نفر، سه پتو داده شد و چنان نخ نما و پوسیده بودند که واقعا آن سوی آن ها نیز قابل رویت بود… سلول ها چنان سرد و پتوها چنان نازک بودند که ما همیشه با لباس میخوابیدیم…»
اما نکتهی مهم، آنکه پس از انتخاب آزاد، سالم و دموکراتیک ماندلا بهعنوان رییس جمهور آفریقای جنوبی در سال 1994 میلادی، او نه تنها به کینهجویی و بسط نفرت در جامعه، رو نیاورد، بلکه جلوههایی ستایشبرانگیز و استثنایی از تساهل و مدارا و دوستی با دشمنان دیروز را متبلور ساخت؛ ماندلا با بزرگمنشی و آزادگی، رییس جمهوری پیشین رژیم نژادپرست را بهعنوان معاون خود برگزید، و دادستان سابق (که ماندلا را محکوم ساخته بود) برکنار نکرد و… و اینگونه، کوشید تا با فراهم آوردن حداکثر همدلی و مشارکت، «راه دشوار آزادی» را - آن چنان که خود توصیف میکند- همچنان طی، و در ابعاد جدیدتری تعریف کند.
کنش و رفتار و روح بزرگ ماندلا، یادآور باورها و منش انسان والایی دیگر است: گاندی. ماهاتما گاندی، پیشوای خشونتگریز و حقیقتجو و انساندوست هند، همیشه تاکید میکرد که اصول او ساده هستند و از باورهای سنتی هندو به نامهای ساتیا (حقیقت) و آهیمسا (ضدخشونت) گرفته شدهاند. او تصریح مینمود: «من چیز جدیدی ندارم که به دنیا یاد بدهم؛ حقیقت و ضدخشونت بودن همسن کوهها هستند». وی بر این باور بود که «خود را قربانی کنیم بهتر است تا دیگران را»، و نیز اینکه «مرزها را هرگزخداوند به وجود نیاورده است.» راهبر پرآوازهی نهضت آزادی هند، معتقد بود: «تنها از طریق عشق است که میتوان به حقیقت رسید، زیرا خداوند، نه تنها حقیقت است بلکه عشق نیز هست. در نتیجه، بدون عشق به حقیقت، هیچ تجربهای از حقیقت وجود نخواهد داشت، به بیانی دیگر، اگر میخواهیم روزی شاهد نفوذ حقیقت در تمامی جهان باشیم، باید بهجایی برسیم که کماهمیتترین موجود جهان خلقت را به اندازهی خود دوست بداریم.»
گاندی همچنین در فضای آکنده از نفرت هندوستان زمان خود، تاکید میکند:«عدم خشونت فقط وقتی خواهد بود که ما کسانی را دوست بداریم که از ما نفرت دارند. میدانیم که عمل کردن به این قانون بزرگ محبت چقدر دشوار است. اما آیا انجام تمام کارهای بزرگ دشوار نیست؟» این سخن گاندی، ترجمان سخن مشهور عیسی مسیح است: «هنر آن نیست که کسی را که تو را دوست میدارد، دوست داشته باشی؛ هنر آن است که دشمنان خود را نیز دوست بداری». و گاندی چون عیسی مسیح بر این باور بود که «محبت نیرومندترین قدرتی است که جهان را در اختیار خود دارد و در عین حال سادهترین نیرویی است که بتوان تصور کرد.»
عمل به توصیهها و محقق ساختن دیدگاههای گرانسنگی از جنس آنچه گاندی میگفت و متبلور مینمود، یا آنچه ماندلا در عمل نشان داد، بیشک کار آسانی نیست؛ یک راه عملی، آن است که فرد باور کند، خود تبلور و نمایندهای از اعتقادات خویش است و باید بخشی از جذابیت باورهای خویش باشد. از این زاویه، فرد باید ثابت کند که ارزش باورهای او با بدگویی و تهمت و خشونتورزی و کینه و نفرت دیگران، کاسته نمیشود. پرهیز از نفرت و عشق ورزیدن به دیگر انسانها کاری بس دشوار است؛ ولی چنان که گاندی گفته است: « آیا انجام تمام کارهای بزرگ دشوار نیست؟»
جنبش سبز و تمامی «سبزها» باید نشان دهند که از عهدهی «کارهای بزرگ» برمیآیند. انساندوستی، پرهیز از نفرت و خشونتورزی به همنوع، اجتناب از کینهتوزی، عشق ورزیدن به «انسان»، حتی دشمن، و بسط بزرگمنشی و مدارا و عقلانیت در کنش سیاسی و تعاملات اجتماعی، بخشی از این «کارهای بزرگ» در ایران امروزاند؛ کارهای بزرگی که به نظر میرسد تبلور روزافزون و محقق ساختن بیش از پیش آنها برای «سبزها»، چندان دشوار نیست.