من روزنامه نگاری ایرانیم . برایم مهم نیست در ماجرای دانشگاه کلمبیا”بازنده اصلی اسراییل باشد” یا نباشد؛ رئیس دانشگاه کلمبیا” در چنان پست معتبری باقی بماند” یا نماند. من به جای”اخلاق سیاست” با واقعیت سرو کار دارم ،واقعیتی که می گوید: محمود احمدی نژاد پیش از کلمبیا، در تهران مورد تحقیر و توهین قرار گرفته بود. از همان موقع که با بی احترامی به ملت ایران، زمینه های نامحترم شدن خویش را فراهم آورد.
این فیلم جلسه است. دیدن آن، زمینه ایست برای بحث در واقعیت ها.
روشن نیست ـ به شکرانه ریاست آقای احمدی نژاد و همفکرانش بر نظام اطلاع رسانی در ایران ـ که شایعه مربوط به شرط آزادی خانم هاله اسفندیاری در ازای سخنرانی در دانشگاه کلمبیا، درست است یا نه، اما اگر هم نباشد، آیا کسی منکر علاقه رئیس دولت نهم به حضور در”تیتر روزنامه ها”ست؟
احمدی نژادی کردن مطبوعات ایران،و البته به شیوه دولتمردان نهم، بر کسی پوشیده است؟ چرا نگران باشیم که این برخوردها به درد تیتر روزنامه ها می خورد؛ وقتی کسی خود انتخابی جز این ندارد؟
پس به انتخاب بنگریم و در عین حال، متن سخنانی را که قرار است در یکی از مهم ترین دانشگاه های جهان ایراد شود، بازخوانی کنیم. اینکه آنها چه گفتند و چرا گفتند، باز مسئله من نیست؛ اما بی تردید این مسئله من ایرانیست که رئیس جمهوری که “سقراط” می خوانندش و “معجزه هزاره سوم” است، در دانشگاه کلمبیا، قرار است از چه بگوید و با چه واژه هایی که پیش از این در سه سال ریاستش بر جمهوری اسلامی، نگفته باشد.
الحق و والانصاف خانم مترجم، همه احساسات خویش را بر ترجمه افزود. صدایش را بالا و پایین برد، به نرمی گفت و به تندی؛ دکلمه کرد بنده خدا؛ اما یک انشاء ساده دبیرستانی را کار دیگر هم مگر می شود کرد؟جملاتی مانند”انسان آلوده با حقیقت مقابله می کند”،”عالمان انسان را از جهل نجات می دهند”،”قلب باید از کینه خالی باشد”،”ما برنامه داشتیم که به قربانیان مظلوم 11 سپتامبر ادای احترام کنیم”، “عیسی چنین گفت..” ، “قران با اقرا آغاز می شود.”… به چه کار می آید در یک محفل دانشگاهی؛ آن هم وقتی که باعملکرد خویش، جماعتی را آماده کرده ایم تا برای شنیدن “دیکتاتور کوچک سنگدل” هورا بکشند؟
برای طرح دو سئوال “هولوکاستی” که هزاران بار در طول دو سال گذشته، از سر غرض و مرض، تکرار شده، رفتن به دانشگاه کلمبیا لازم بود؟ آن هم وقتی که درصد قابل توجهی از دانشجویانی که الزاما “صهیونیست” نیستند و شاید حتی اسراییل را هم ندیده اند، اما کلاه های کوچک شان نشان از ایمان مذهبی شان دارد، سالن را پر کرده اند.
اصلا آقای احمدی نژاد، نماینده ایران بودند یا نماینده مردم فلسطین؟ این فرصتی بود که در اختیار حماس و مقتدی صدر گذاشته شده بود یا رئیس جمهور ایران؟ [بگذریم که می شد به زبان شیرین فارسی گفت به نام خداوند بخشنده و مهربان تا حاضران انگلیسی زبان فکر نکنند رئیس جمهوری ایران به زبان عربی سخنان خود را آغاز کرده]
نه؛ مشکل اینها نبود. مشکل آنجا بود که کسی که می گوید قلب باید از کینه خالی باشد، دانشجویان میهنش به جرم توهین به وی، روزها و روزها در بندهای انفرادی، شکنجه هایی می شوند که حتی رئیس کل دادگستری آن مملکت هم تاب شنیدنش را ندارد. آنجا که مطبوعات کشوری تنها به دلیل آنکه مدیحه سرای دولت نیستند ـ انتقاد که پیشکشان ـ یکی بعد از دیگری درهایشان تخته می شود و با شکایت دفتر رئیس جمهور. آنجا که کسی می گوید در ایران ما دست مادران را می بوسیم، اما زنان جوانی که در حرکتی مسالمت آمیز سخن از حق شان می گویند، به زندان و شلاق محکوم می شوند. آنجا که هنوز مهر لایحه زن ستیز خانواده مان خشک نشده است. آنجا که می گوییم در کشور ما همجنسگرا نیست و “پارک دانشجو” را انکار می کنیم.آنجا که از علم و عالم سخن می گوییم و استادان مان را به جرم دگر اندیشی،خانه نشین می کنیم. آنجا که از آزادی انتخابات می گوییم و سرداری را برای نظارت بر انتخابات می گماریم که “طرح محدودیت احزاب” را می ریزد، به این نیت که نه فقط اصلاح طلب حکومتی که”اصولگرای منتقد” هم در جمع یکپارچه ما باقی نماند.
نه، مشکل اینها نیست. مشکل این است که از صلح آمیز بودن برنامه هسته ای خود سخن می گوییم و دیگرانی را به جرم تلاش برای جا اندازی این تفکر به جاسوسی، متهم و زبان شان را می بندیم، رئیس سابق پرونده هسته ای را از سفری، نیمه کاره، باز می گردانیم و خود هر روز “خبرخوش اتمی”می دهیم. مشکل این است که نمی گوییم اگر آمریکا ابوغریب دارد برای خارجی ها، ما سوله های کهریزک را داریم برای آنها که به نام”اراذل و اوباش” شبانه و با نقاب بر صورت دستگیرشان کرده ایم و به سه سوت، بر دار. نمی گوییم …
آری، واقعیت این است که “روسای دانشگاه های ایران، اگر منتخب استادان و نه منتصب دولت بودند” آلان باید شدیدتر ازرئیس دانشگاه کلمبیا به رییس جمهوری اعتراض می کردند که به عنوان “نماینده یک ملت مستقل و کهنسال” در طول زمانی کوتاه، با عملکرد خویش، جهان را چنان بر کشور ما شورانده که هر چه می توانست امتیازی باشد برای ما، شد چشم اسفندیار ما. کسی که با گفتار و رفتار خویش، “بن لادن را به یاد جهانیان” می آورد؛ آنکه ….
کوتاه کنیم این کلام را که می تواند به درازا بکشد؛ درازایی هم اندازه ستمی که بر ملت ما رفته است؛ و بگوییم آقای احمدی نژاد، پیش از رفتن به کلمبیا، آنگاه که احسان منصوری را به جرم توهین به وی، چنان به زیر مشت و لگد گرفتند که هنوز اشگ چشم مادر از آن درد خشک نشده؛زمینه های توهین به خویش را فراهم آورده بود. آن زمان که چنان بر سر منصور اسانلو کوبیدند که نور از چشمانش بگرفتند، آنگاه که معلمان را با نابکاران به بندهایی کشیدند که علم از اندوه آن گریست، کارگران گرسنه را به رگبار بستند تا شکم، نان را به فراموشی بسپارد، برکرد و ترک و بلوچ چنان تاختند که هجی”ملت” را فراموش کنند، روزنامه نگاران ایران را آواره جهان کردند و بر آنان که مانده بودند، ترس را هدیه…..از همان زمان توهین به آقای احمدی نژادآغاز شده بود و خود کرده را تدبیر نیست.
من از تمامی آن همایش شرم آور، از پس اشگ، تنها به پلاکاردی می نگرم که روی آن نوشته است:“نه احمدی نژاد ایران است، نه بوش آمریکا”.