من اعتراف می کنم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

… یا چگونه غنچه قوامی به تبلیغ علیه نظام متهم شد؟

 

بازجو: اعتراف کن!

متهم: به چی؟

بازجو: به جرایمی که کردی….

متهم: بخدا من جرمی نکردم. به پیغمبر من خلافی نکردم، به حضرت عباس من اصلا روحم خبر نداره.

بازجو: یعنی شما می گید قوه قضائیه ایران برخوردی غیرمسئولانه داره و بیگناهان رو دستگیر می کنه و بیهوده به اونها تهمت می زنه و افراد رو بدون اینکه جرمی داشته باشند، به زندان می بره؟

متهم: من کی چنین حرفهایی زدم، من اصلا حرفی نزدم…

بازجو: پس شما می پذیرید که اتهاماتی که به شما زده شده کاملا منطقی و درست است و اعتراف می کنید که این اتهامات واقعی است و شما مجرم هستید، اما چون می دونید که ما با رافت اسلامی برخورد می کنیم توبه می کنید و از ما می خواهید که شما را بخاطر اینکه دفعه اولی است که جرمی مرتکب می شید ببخشیم، اما چون شما در بازجویی خودتون با لجاجت و خیره سری در برابر اجرای عدالت مقاومت کردید، ما شما رو نمی بخشیم و خواستار اشد مجازات برای شما هستیم و شما هم هیچ اعتراضی به حکم صادره ندارید. درسته؟

متهم: هر چی شما بگید، من هم حاضرم اعتراف کنم، ولی من نمی دونم به چی اعتراف کنم، برای منم فرق نمی کنه، هر چی شما تعیین کنید. بخدا من به فکر خودم نیستم، فقط من نمی خوام به چیزی اعتراف کنم که فردا روزی که شما بخواهید منو محکوم کنید اصلا هیچ دلیلی برای محکومیت من نباشه. به همین دلیل شما بفرمائید من به چی اعتراف کنم.

بازجو: دهه کی! شما جرم انجام دادین من بگم به چی اعتراف کن؟ خودت موضوعش رو تعیین کن.

متهم: برادر من! بخدا من نمی خواهم توهین کنم، ولی من اصلا یادم نمی آد که چه اشتباهی کردم. بهتون برنخوره، قصد توهین ندارم، ولی هر چه فکر می کنم یادم نمی آد چه جرمی انجام دادم. شما بفرمائید، من قول می دم هر جرمی شما بفرمائید حداکثر در ده دقیقه بهش اعتراف کنم.

بازجو: یعنی تو نمی دونی به چی متهم هستی؟

متهم: ابلفضلی نمی دونم، به روح مادرم نمی دونم، به جان بچه ام نمی دونم…

بازجو( بیرون می رود و برمی گردد): بیخودی سعی نکن با حرفهای دروغ و فریب قانون جریان رو منحرف کنی، من الآن رفتم و دیدم که در پرونده تو هیچ چیزی بجز کارت و عکسی که موقع انتقال به اوین صادر می شه هیچی نبود. به همین دلیل خیلی سریع و دقیق اعتراف کن که به چه دلیل دستگیر شدی و چه کسی تو رو دستگیر کرده؟ و با شرح جزئیات بگو در هنگام دستگیری چه حرفهایی بین تو و ماموران رد و بدل شده.

متهم: من دستگیر نشدم. من همینجوری اومدم.

بازجو: تو غلط کردی همین جوری اومدی. ورود به زندان برای افرادی که مجاز نیستند جرم محسوب می شه. به چه دلیل ورود غیرقانونی به زندان کردی؟ و قصد جاسوسی برای کدام سرویس اطلاعاتی داشتی؟ و عکس هایی که از زندان گرفتی کجا هستند؟ و کلیه اعضای تشکیلات جاسوسی خودت رو معرفی کن…؟

متهم: برادر باز جو! من که خودم وارد زندان نشدم. من از شهرستان امروز صبح به تهران اومدم، در فرودگاه سئوال کردم کدوم هتل برم، یکی گفت برو هتل اوین، منم به راننده گفتم هتل اوین. راننده هم خنده ای کرد و منو جلوی یک در آبی پیاده کرد. من به محض پیاده شدن از تاکسی دیدم جلوی یک نگهبان هستم، بهش گفتم هتل اوین کجاست. خندید و گفت همین جا، منم گفتم می خوام چند روز بمونم، طرف هم گفت برم پذیرش، منم رفتم، اونجا هم منو دستگیر کردند و الآن یک ماهه اینجا هستم و از کار و زندگی افتادم، بخدا من اصلا کاری نکردم، تا حالا دو نفر اومدن گفتن اعتراف کن، هر چی می گم به چی اعتراف کنم، بهم نمی گن. من اصلا نمی دونستم هتل اومدن این همه دردسر داره، حالا شما به من بگید چه کنم من همون کار رو می کنم، فقط یک کاری بکنید که تکلیف من روشن بشه.

بازجو( پوزخند می زند): یعنی تو فکر کردی من گاگولم؟ فکر کردی من اسگلم؟ فکر کردی پپه یابو گیر آوردی؟ تو سرتو انداختی پائین و الکی اومدی این تو؟ تو گفتی منم باور کردم.

متهم: برادر! حاج آقا! اصلا منو بی خیال. مگه شما نمی گی من خلاف کردم، شما بفرما من چه خلافی کردم، من بهش اعتراف می کنم. حضرت عباسی به ناموس زهرا هر چی بگی نه تو کار نمی آرم.

بازجو( فکری می کند): ببینم، تو وایبر و واتس آپ و تانگو داری؟

متهم: نه حاج آقا! ما از این بی ناموسی ها بلد نیستیم، من می دونم پریود چیه، ولی نمی دونم اینها که گفتین چیه؟

بازجو: حقه بازی نکن مرتیکه پدرسوخته، تو چطوری از موبایل تلفن می زنی؟

متهم: دکمه اش رو فشار می دم و تلفن می زنم…

بازجو: وایبر و واتس آپ نداری؟

متهم: نه، اصلا نمی دونم چیه…

بازجو: پس اگر نمی دونی چیه، چطوری از این طریق به امام خمینی توهین کردی؟ برای چی به بنیانگذار نظام مقدس جمهوری اسلامی اهانت کردی؟ خجالت نمی کشی مزدور کثیف؟

متهم: بخدا من نه می دونم وایبر و واتس آپ چیه، نه هیچ کاری به سیاست ندارم.

بازجو: ببین، تو بیا اعتراف کن که به امام خمینی توهین کردی و اونو منتشر کردی توی وایبر، این جوری منم کمک می کنم که سریع محاکمه بشی و یک سال زندان بری و بعد آزاد بشی. سریع تکلیفت روشن می شه. خوبه؟

متهم: هر چی شما بگین، ولی من اصلا این وایبر و اینها که می گین نمی دونم چیه، چی کار کنم؟

بازجو: اون که کاری نداره، خودم جیک ثانیه برات اپلیکیشن دانلود می کن و برات اکانت وایبر می گیرم و خودم هم توهین آماده و توپ علیه امام خمینی دارم سند می کنم برات، حله؟ موافقی؟

متهم: هر جور شما بفرمائید، ولی اگر می فرمودین در این وایبر چطوری مقاله می نویسند، خوب بود، منم یک جوری اعتراف می کردم که اسباب شرمندگی شما نشه…

بازجو( سری تکان می دهد): بابا! تو دیگه خیلی حالت بده، اسگل می گه مقاله می نویسن توی وایبر، انگار دفتر چهل برگه. بیخیال وایبر، اصلا این جرم رو بی خیال. به یک چیز دیگه اعتراف کن….

متهم: من برام فرقی نمی کنه، شما بفرمائید، من دستم تو کار نیست.

بازجو: می خوای با یک ان جی اوی منحط وابسته به سرویس های جاسوسی ارتباط داشته باشی که بهش اعتراف کنی؟ اینجوری سریع محاکمه می شی، یک سال زندان می ری دیگه تمومه…

متهم: ام جی او چیه؟ من بی ام و دیدم، ولی ان جی او نمی دونم چیه، اگر توضیح بفرمائید اعتراف می کنم…

بازجو: ام جی او نه، ان جی او، یعنی توی اوشکول نمی دونی فرق بی ام و و ان جی او چیه؟

متهم: شرمنده ام، بخدا فرصت نداشتیم، در منطقه ما امکانات نبود و فقر فرهنگی داشتیم، من بی ام و می دونم چیه، حتی بی بی سی هم چند بار گوش کردم، ولی این یکی ان جی او رو بلد نیستم…

بازجو: بی خیال! ولش کن، اصلا بگو رابطه ات با فتنه چطور بود؟

رنگ متهم می پرد: یعنی شما همه چیز رو می دونید، خدایا!!!!

بازجو یک دستی می زند: بگو رابطه ات با فتنه چگونه بود و در طول فتنه چکار می کردی؟

متهم: من کلا دو سال با فتنه رابطه داشتم، ولی بعد از اون دیگه هیچ رابطه نداشتم، و قسم می خورم که هیچ کاری نکردم.

بازجو: در روز عاشورای سال 88 چکار می کردی؟

متهم: بله، عاشورای 88 من از صبح با فتنه همراهی می کردم، تازه شناخته بودمش و خیلی بهش علاقه داشتم، همه زندگیم شده بود

بازجو: پس اعتراف می کنی که دنباله روی فتنه بودی؟

متهم: اوایل بله، واقعا همه فکرم دنبالش بود و اشکالاتش رو نمی دیدم، ولی بعدا اون دنبال من بود…

بازجو: یعنی اعتراف می کنی که تو فتنه رو اداره می کردی؟

متهم: بله، البته بخاطر این که خیلی به من وابسته شده بود. اگر من نبودم معلوم نبود چه اتفاقی براش می افته…

بازجو: پس در واقع تو از رهبران فتنه بودی، اعتراف می کنی؟

متهم: من فکر نمی کنم کسی جز من روی فتنه تاثیر داشت، خیلی از کسانی که بهش نزدیک بودند این رو می گفتند…

بازجو: یعنی تو از میرحسین موسوی هم روش بیشتر تاثیر داشتی؟

متهم: میرحسین موسوی کیه؟

بازجو: میرحسین موسوی دیگه، همون رهبر فتنه گران…

متهم: آهان، همون که قدیم ها کوپن می داد، چند سال قبل هم می خواست رئیس جمهور بشه که دعوا شد، ولی فتنه اصلا کاری به موسوی نداشت، اصلا، اصلا فکر نکنم می شناختش…

بازجو: بیخودی دودره بازی نکن، می خوای موسوی رو تبرئه کنی، موسوی همه کاره فتنه بود…

متهم: راست می گی؟ من پدرش رو در می آرم، من آبروش رو می برم….

بازجو: پدر کی رو در می آری؟

متهم: پدر همین موسوی رو، تازه فهمیدم که چرا فتنه از من طلاق گرفت و منو بیچاره کرد و رفت، پس تقصیر این موسوی بود، من احمق رو بگو که هر روز به فتنه تلفن می کردم و بهش التماس می کردم، ببین سرش کجا گرم بود….

بازجو: ببین، من قاطی کردم، منظورت از فتنه چیه؟ اصلا شاید ما منظور همدیگه رو متوجه نمی شیم…

متهم: فتنه زن سابق من بود، فتنه شهابی، خیلی دوستش داشتم، قبل از اینکه با همین موسوی که شما گفتی رابطه برقرار کنه که من اصلا تا همین الآن نمی دونستم، من فکر کردم از من بدش می آد که منو گذاشت و رفت، نگو با موسوی سروسری داشته…

بازجو: یعنی اسم زنت فتنه بود؟

متهم: پس انتظار داشتی چی باشه؟ پس یه ساعته از من می پرسی، هنوز نفهمیدی؟

بازجو: ببین، بی خیال فتنه بشو، اصلا این رو ولش کن، بیا به یه چیز اعتراف کن دو هفته ای جمعش کن برو بیرون، ما این سلول رو برای زندونی های جدید لازم داریم….

متهم: چشم، به چی اعتراف کنم؟ شما بگو…

بازجو: مرتیکه الدنگ! همه کارها رو که من نباید بکنم، من تو رو دستگیر کردم و آوردم اینجا، تو هم یک کاری بکن، من که نمی تونم هم تو رو دستگیر کنم و بازجویی کنم، هم جرم ات رو مشخص کنم، بالاخره تو هم یک کمکی بکن….

متهم: باشه، هر چی شما بگی، می خوای من اعتراف کنم تروریست هستم؟

بازجو: تروریست؟ نه، اصلا خوب نیست. به محض اینکه اعتراف کنی تروریست هستی، بعدش باید بگی می خواستی کی رو ترور کنی، بعد هم وقتی خبرت رو منتشر کنیم و بگیم می خواستی فلانی رو ترور کنی بقیه مسئولین حسودی شون می شه، ترور اصلا جواب نمی ده، به یه چیز دیگه اعتراف کن…

متهم: می خواین اعتراف کنم که قصد داشتم کودتا کنم؟ فکر کنم بد فکری نباشه…

بازجو: کودتا کنی؟ نه، اصلا جرم خوبی نیست. تا بری بیرون فورا ده تا فرمانده سپاه می آن سراغت و بهت سفارش کار می دن برای کودتا، الآن کلی فرمانده داریم که اسلحه دارن ولی کسی رو ندارن کودتا کنه، اگه بفهمن تو اینکاره ای می ریزن دوروبرت و سرت شلوغ می شه، اون وقت ما باید بگیریمت و می آی همینجا، کلی برامون دردسر می شه، به یه چیزی اعتراف کن که سریع جمعش کنیم بره.

متهم: چطوره بگم جاسوس بودم؟ این جرم خوبیه، خیلی هم کلاس داره، این جوری شخصیت جالبی پیدا می کنم که ممکنه فتنه دوباره بهم علاقمند بشه…

بازجو: فکر بدی نیست، منتهی شرایطی داره، باید تافل یا آیلتس داشته باشی و زبانت خوب باشه، ضمنا باید حداقل ده پونزده سفر خارجی رفته باشی، تافل داری؟

متهم: نه، من اصلا زبانم اوکی نیست، پاسپورت هم ندارم، تا حالا هم فقط یه بار حج عمره رفتم…

بازجو: پس کاملا بی خیال بشو…

متهم: می خوای اعتراف کنم که دزدی بیت المال کردم….

بازجو: چقدر؟

متهم: هر چقدر شما بگین، مثلا صد میلیون تومن…

بازجو: صد میلیون تومن که جرم نیست، جلوی بچه بگذاری قهر می کنه، زیر صد میلیون دلار اصلا توی اوین راه نمی دیم.

متهم: صد میلیون دلار؟ یعنی چن تومن؟

بازجو: حدود سیصد میلیارد تومن….

متهم: اووووف، خیلی زیاده…. ولی اگر اعتراف کنم چی می شه؟

بازجو: باید پس بدی اش، وگرنه همین جا می مونی تا آخر عمرت…

متهم: نه، می شه بگم قصد داشتم صدا و سیما رو منفجر کنم؟

بازجو: فایده نداره، اصلا بازار اتهام انفجار خوب نیست، بخصوص صدا و سیما، به محض اینکه اعتراف کنی، دیگه نمی تونیم ببریمت دادگاه، چون همه مسئولین ازت حمایت می کنن، همه شون خوششون می آد که صدا و سیما رو می خواستی منفجر کنی…. بعد باهات ملاقات می کنن و می فهمن دروغ گفتی، فایده نداره.

متهم: می تونم اعتراف کنم که با دولت مخالفم، نظرت چیه؟

بازجو بروبر نگاه می کند: تو از کدوم دروداهاتی اومدی الاغ؟ اگر اعتراف کنی با دولت مخالفی که بهت ده تا جایزه می دن و می شی محبوب مجلس و قوه قضائیه و حکومت.

متهم: خوب، چه اشکالی داره، بعدش هم همه موافقت می کنن که من آزاد بشم، مشکل حل می شه…

بازجو: زکی! مشکل تو حل می شه، تازه اون موقع منو می اندازن زندون، چون به من می گن یک مخالف دولت رو زندونی کردم؛ همه سابقه و حیثییت و آبروی من به باد می ره…

متهم: اعتراف کنم از دیوار مردم بالا رفتم؟

بازجو: نه بابا، این که جرم نیست، همه این کارو می کنن…

متهم: اعتراف کنم که مواد مخدر می کشیدم؟

بازجو: مگه نمی کشی؟

متهم: نه، اصلا

بازجو: خاک بر سرت، تو چطور ایرانی هستی که مواد نمی کشی، ناامیدم کردی. مرد حسابی! مملکت چهار میلیون معتاد داره، اینم شد جرم که تو می خوای اعتراف کنی؟

متهم: من دیگه عقلم قد نمی ده، شما بگو….

بازجو فکری می کند و گل از گلش می شکفد: آهان! این شد یه چیزی.

متهم می خندد: ای دستت درد نکنه، چه عالی، چی؟

بازجو: تو رو متهم می کنم به تبلیغ علیه نظام، الآن روی بورسه، اعتراف می کنی و توبه می کنی، یک هفته ای آزادت می کنم و می ری از شرت راحت می شم، قبوله؟

متهم: بله، خیلی هم عالی، دستت درد نکنه که شرمنده مون کردی. هر چی بفرمایی در خدمتم…

بازجو: خوبه، حالا یکی دو تا توهین به نظام بکن….

متهم: جدی؟ الآن توهین کنم؟

بازجو: آره، سعی کن حسابی توهین کنی….

متهم: باشه، ولی قول بده عصبانی نشی و دعوام نکنی….

بازجو: خره، من می خوام محکومت کنم که زودتر بری، زود باش توهین کن….

متهم: حکومت ابله و نادان و دزد و فاسد جمهوری اسلامی…..

بازجو حوصله اش سر رفته: من که نگفتم مشخصات حکومت رو بگو، گفتم توهین کن، اینایی که گفتی که همه اش قابل اثباته، یک توهین بکن که بتونیم محکومت کنیم، بگووووو

متهم: همین حکومتی که مردم را به فقر و گرسنگی دچار کرده و کارگران را بیکار نموده و…

بازجو( خمیازه می کشد): این جمله ها رو که رهبری هم می گه، می گم توهین کن، یک چیزی بگو که خیلی زشت و کثیف باشه….

متهم: حکومت دیکتاتور و واپسگرا و مرتجع که می خواهد ایران را به هزار سال قبل ببرد….

بازجو( عصبانی): مرد حسابی! من بهت می گم توهین کنم، تو تبلیغات انتخاباتی می کنی؟ تو اگر بگی طرفدار دیکتاتوری هستی و می خوای کشور رو به هزار سال قبل ببری که می تونی تو هر انتخاباتی کلی طرفدار بین مسئولین پیدا کنی، این ها که توهین نیست. یک توهین درست و حسابی خیلی خیلی خیلی بد بکن.

متهم( ناامید شده): والا هیچی به عقلم نمی رسه، کاش می شد یک هفته فکر کنم و از طریق عقلانیت و تفکر راهی برای حل مشکلات پیدا کنم، مطمئنم که راهی پیدا می کنم…..

بازجو( با دقت گوش می دهد، از جا بلند شده): چی گفتی؟ همین رو تکرار کن…

متهم( با تردید): چیزی نگفتم، من بخدا چیز بدی نگفتم…

بازجو: نه نه نه نه، همونی که گفتی تکرار کن. گفتی چی؟

متهم: گفتم از طریق عقلانیت و تفکر راهی برای حل مشکلات پیدا کنم…. همینو گفتم…

بازجو: دقیقا، خیلی عالی. همین خوبه.

متهم: باشه، من چی بگم؟

بازجو: بگو که از نظر من نظام جمهوری اسلامی می خواهد از طریق عقلانیت و تفکر راهی برای مشکلات کشور پیدا کند…

متهم: یعنی واقعا، اینجوری که نیست که….

بازجو: مثلا گفتم، باشه…

متهم( با خوشحالی): باشه، قبوله، به نظر من نظام جمهوری اسلامی می خواهد از طریق عقلانیت و تفکر راهی برای مشکلات کشور پیدا کند….

بازجو( در جلد بازجو فرو می رود): پس شما معتقدید مسئولان عالیرتبه نظام قصد دارند از طریق عقلانیت و تفکر راهی برای مشکلات کشور پیدا کنند….

متهم: بله، اعتراف می کنم

بازجو: یعنی شما معتقدید مسئولان نظام به دنبال عقل و تدبیر بوده و با پیروی از علوم انسانی کثیف غربی و از طریق آویختن به اندیشه های اومانیستی و ضد الهی غربی، ایمان الهی خویش را از دست داده و به جای پیروی از منابع دینی به دنبال افکار پوچ جهان مادی و نیهیلیستی و شیطان گرایی و راسیونالیسم غربی رفته و از این طریق قصد ایجاد انحراف در اساس نظام را دارند….

متهم: بله، اعتراف می کنم

بازجو: یعنی رهبری و مجلس و شورای نگهبان و مسئولان عالیرتبه نظام رامتهم می کنید که قصد رفتار عقلانی داشته و دچار انحراف شده و به جای پیروی از ایمان دینی به تفکر فاسد غربی روی آورده اند و معتقد هستید که نظام جمهوری اسلامی نظامی ماسونی و غربی و منحط و دموکرات و گلوبالیستی بوده که علیه اهداف عالیه نظام جمهوری اسلامی مبارزه کرده و خدای ناکرده قصد دارد کشور را به منجلاب پیشرفت و توسعه دچار کند، اعتراف می کنید که به این موارد معتقدید؟ و آیا قبول می کنید که این حرفها را برای تبلیغ علیه نظام زده اید؟

متهم: بله، اعتراف می کنم….

بازجو: اینجا رو امضا کن…

متهم امضا می کند.

بازجو: ببین، من الآن یک فیلم ازت می گیرم که توبه می کنی، بعد هم می گی گه خوردی، اگه لازم شد مقداری هم می خوری، سعی می کنم یک هفته ای آزادت کنم بری، البته خیلی این حرفهایی که زدی تند بود، ممکنه یکی دو بار به اتهام تبلیغ علیه نظام اعدامت کنیم، من سعی می کنم اعدام نشی، ولی خیالت راحت باشه، اگر تا هفته دیگه اعدام نشی، تا دو هفته دیگه آزادت می کنیم. فعلا خداحافظ

( پرده می افتد، نمایش به پایان می رسد.)

 

برادر غنچه قوامی: “خواهرم به تبلیغ علیه نظام متهم شده است.”