دائی سهراب و دائی مجتبی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

امروز خبرگزاری ها کشف کردند که همانطور که ندا به وسیله مجاهدین خلق کشته شده، دائی سهراب اعرابی هم جزو مجاهدین خلق بوده و در عراق است. پس نتیجه گرفتند که سهراب اعرابی هم منافق بوده و یک بار دیگر باید اعدام شود. البته سهراب تنها کسی نیست که دائی اش در عراق بوده و با مجاهدین کار می کرده، همین آقا مجتبی خامنه ای، پسر آقا که قرار است کیم جونگ ایل آینده ایران شود، ایشان هم دائی اش، یعنی شیخ علی تهرانی، سالها در بغداد بود. چند تفاوت دائی مجتبی و دائی سهراب ذیلا به عرض می رسد:

اول، دائی سهراب احتمالا بچه بود که فریب مجاهدین خلق را خورد و رفت عراق، دائی مجتبی هفتاد سالش بود که رفت عراق و اتفاقا رهبر انقلاب شاگردش بود.

دوم، دائی سهراب احتمالا یک عضو ساده مجاهدین خلق بود که بعد از یک سال و نیم تازه کشف شده که وجود دارد، دائی مجتبی خامنه ای یکی از رهبران مجاهدین خلق و سخنگوی سازمان بود.

سوم، دائی سهراب احتمالا نه راه پیش دارد و نه راه پس، به همین دلیل مانده است در دست مجاهدین و آمریکایی ها، دائی مجتبی هم راه پیش داشت که ایران بود، هم راه پس که فرانسه بود، با این حال هشت سال به کشور خیانت می کرد.

چهارم، دائی سهراب طرفدار براندازی بود، ولی خود سهراب طرفدار اصلاحات بود، دائی مجتبی هم خودش طرفدار براندازی بود هم پسرش.

پنجم، دائی سهراب احتمالا یا توبه می کند و سی سال زندان می رود یا تا آخر عمر آواره می شود خواهر زاده اش هم کشته شده است، دائی مجتبی نه توبه کرد، نه آواره شد، آمد در ایران و پول بیت المال را می گیرد و خواهرزاده اش هم می شود رهبر بعدی حکومت.

 

نتیجه گیری سیاسی: بچه حلال زاده به دائی اش می رود، مگر به اذن ولی فقیه.

اوج اقتدار سیاسی

به نظر من آقای خامنه ای حق دارد که احساس کند که جمهوری اسلامی در اوج اقتدار سیاسی است، منتهی این تکه ها به همدیگر ربط ندارد، یکی باید آنها را به هم بچسباند.

یک، تمام دشمنان جمهوری اسلامی در داخل از میان رفته اند، هیچ دوستی هم ندارد.

دو، جهان از ما می ترسد، یا ما بدیم یا بقیه، طبیعتا بقیه بدند و ما در اوج اقتدار سیاسی هستیم.

سه، تمام روحانیون ما را دوست دارند، البته این روحانیون طلاب خارجی هستند.

چهار، همه مردم از ما حمایت می کنند، البته همه مردم لبنان.

پنج، ما می توانیم مشکلات صنعتی را کاملا حل کنیم، البته مشکلات صنعتی کشور بولیوی را چون حتی کومور هم نه .

شش، ما می توانیم برای همه مردم خانه بسازیم، البته برای مردم ونزوئلا و جنوب لبنان.

هفت، ما می توانیم به دولت هرچقدر خواست پول بدهیم، البته به دولت افغانستان و کومور و حزب الله لبنان که بعدا دولت شود به امید خدا.

هشت، ما می توانیم رضایت کلیه زنان را جلب کنیم، البته زنانی که شوهرشان وزیرند تا مشاور وزیر شوند مشاور امور بین المللی حتی اگر متخصص مامائی هستند.

نه، ما تاریخ را می نویسیم، البته بعد از دستگیر کردن تاریخ نویسان دیگر.

ده، در هیچ زمانی در ایران کسی چنین قدرتی نداشته، اگر کسی چنین ادعایی بکند، بسرعت دستگیر می شود، پس ما در اوج اقتدار سیاسی هستیم.

 

طلاب ایرانی و طلاب غیر ایرانی

 

آیت الله خامنه ای در قم با طلاب غیرایرانی گفتگو کرد و این یک گفتگوی بسیار موفق بود. او توانست در میان استقبال بی نظیر طلاب خارجی نظراتی بگوید که هیچ کس با آن مخالفتی نداشت، مثل دیدار با دانشجویان یا هنرمندان ایرانی نبود که همه مخالف آقا باشد. در همین راستا باید ببینیم اصولا فرق طلاب خارجی با ایرانی چیست؟

اول، طلاب خارجی فارسی بلد نیستند، بنا براین خیلی بهتر می فهمند رهبر چه می گوید.

دوم، طلاب خارجی قبلا در زیمبابوه بودند و حالا در قم هستند، بنا براین موقعیت ایران را درک می کنند. بهشت است لامصب.

سوم، طلاب خارجی از دولت شهریه می گیرند و به همین دلیل مشکلات اقتصادی ایران را درک می کنند.

چهارم: طلاب خارجی تاریخ ایران را نمی دانند، به همین دلیل چه می دانند موقعیت تاریخی ایران چیست.

پنجم: طلاب خارجی از کانادا و سوئد و آمریکا که نیامدند، از چاد و زامبیا و اتیوپی آمدند، به همین دلیل درک عمیقی از حقوق بشر دارند.

 

حرکت به سوی خدا، از جلو یا عقب؟

 

احمدی نژاد: “ ماموریت انسان حرکت به سوی خدایی شدن است.”

 

همه از خدائیم و به سوی خدا می رویم. رو به جلو، رو به عقب

 

برای رفتن به سوی خدا از دو طریق می شود حرکت کرد، روش رو به جلو:

اول، انقلاب می کنیم و حکومت الهی تشکیل می دهیم و می زنیم توی سر مردم.

دوم، نماینده امام در ارتش می شویم و بقیه را می فرستیم جبهه، خودمان دعا می خوانیم.

سوم، رئیس جمهور می شویم و نخست وزیر مملکت را اداره می کند، ما دیدار می کنیم.

چهارم، شیخ اکبر نوغی دست ما را می گیرد و ایکی ثانیه سوات دار شده و رئیس همه می شویم.

پنجم، چون نیم ساعته ولی فقیه شده ایم، با سرعت نور بطرف خدا حرکت می کنیم.

ششم، نایب الامام می شویم و به امام زمان می گوئیم تو درنیا که من درآمدم.

هفتم، بدون اطلاع مسلمین جهان، ولی امر آنها می شویم و روزی هفت بار دستور می دهیم.

هشتم، امام قبلی را پرت می کنیم به زباله دانی تاریخ و تاریخ را از اول تعریف می کنیم.

نهم، به قم می رویم و غدیر قم برگزار می کنیم و با طلاب خارجی ملاقات می کنیم.

دهم، حالا دیگر خدا هستیم، پیامبر هم بیاید، باید معرفینامه شان را به ما نشان بدهد.

 

رفتن به سوی خدا، از طریق حرکت رو به عقب:

 

اول، یک آدم معمولی هستیم که بابا ننه داریم و در دانشگاه درس می خوانیم.

دوم، بخشی از عقل مان را می گذاریم کف پای مان و مقلد رهبری شده و شهردار می شویم.

سوم، حواس انسانی مان را از دست می دهیم و به دستور عمل می کنیم و وزیر شده و در مرحله هموساپینس قرار می گیریم.

چهارم، واقعیات را انکار می کنیم و کلیه دستآوردهای بشری را انکار می کنیم و در حال تبدیل شدن به انسان کرومانیون رئیس جمهور می شویم.

پنجم، به این نتیجه می رسیم که انسان ها همه کارهایی که می کنند اشتباه است و ما باید جهان انسانی را تغییر بدهیم، کم کم در مرحله موجود نئاندرتال قرار می گیریم و مردم در همه جای دنیا با تعجب به ما نگاه می کنند.

ششم، حالا یک میمون کامل هستیم و می توانیم برویم بالای درخت و احساس می کنیم بالای قله هستی نشستیم و همه دارند به ما سنگ می اندازند.

هفتم: بتدریج همه مردم را خس و خاشاک و جانور و میکروب و ویروس می بینیم و تبدیل به موجود تک یاخته ای می شویم.

هشتم، حالا همه مثل هم هستیم، نیازی به فکر نداریم و می توانیم از یک خدایی که ایجاد کردیم اطاعت کنیم.

نهم، یک انفجار بزرگ رخ می دهد و همه جهان را تبدیل می کنیم به همان چیزی که از اول بود.

دهم، همه از خدائیم و دنده عقب به سوی خدا می رویم.