تماشا

لیلا سامانی
لیلا سامانی

به تماشای دنیای فرهنگ و هنر

کسی باید آوارها را از جاده ها کنار بکشد

 

 

آیینه ای در برابر زندگی

فوریه ی هر سال یادآور تولد “فرانسوا تروفو” کارگردان شهیر فرانسوی ست. کارگردانی که بدنه ی سینمای سنتی فرانسه را پوسیده می دانست و خود را سردمدار موج نو ی سینما لقب می داد. زندگی تروفو با سینما و عشق دیوانه وار او به این هنر عجین شده بود، او که ازهمان کودکی پناه بردن به سالن سینما را مسکن دردهای روح ش یافته بود، می کوشید تا تصاویری از تاریکی ها و فراز و نشیب های زندگی خود را بر روی پرده ی عریان سینما ارائه دهد، تصاویری که با مسائل فلسفی، فرهنگی و اجتماعی گره می خوردند و مواردی چون تاثیر خانواده بر زندگی فرد، تنش میان فرد و جامعه، بحران شخصیتی و جستجوی دیوانه وار برای یافتن عشق را به نمایش می گذاشتند. تروفو طی مدت بیست و چهار سال بیست و یک فیلم بلند کارگردانی کرد که به جرات نیمی از آنها درخشان اند و بعضی شان شاهکارهایی بی همتا. او با شور و شیدایی مثال زدنی اش نسبت به سینما، در عین پایبندی به سنن ادبی وسینمایی نویسندگان و کارگردانانی چون “بالزاک” و “هیچکاک” کلیشه ها و قراردادها را در هم می شکست و در حقیقت سینما را می زیست شاید از همین رو بود که خودش می گفت: “ من بازتاب زندگی را به خود زندگی ترجیح می دهم.”

 

 

تجسس در آلام بشری

صد و ده سال از تولد “ژرژسیمنون ” یکی از پرکارترین نویسندگان قرن بیستم می گذرد، نویسنده ای که طی حیات هشتاد و شش ساله اش بیش از ۲۰۰ رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه خلق کرد. داستانهایی که یا به ژانر جنایی با محوریت شخصیت “بازرس مگره” تعلق داشتند و یا به تصویر گرفتاری انسان ها در محیطی آکنده از یاس و حیرانی و جبر می پرداختند. محیطی تیره و تار با فضایی سنگین که گویی تداعی کننده ی دوره ی کودکی خود او بودند.

سیمنون در داستانهای پلیسی اش به کند و کاو در لایه های نا خود آگاه انسانها می پردازد و از دیدگاه روانشناختی عقده های خفته، ترسهای ذهنی و امیال سرکوب شده ی آنها – که در زیر نقاب زندگی روزمره نهفته شده اند – را زیر ذره بین قرار می دهد، همان عقده ها وسرخوردگی هایی که در شرایط خشم و بحران از درون شعله می کشند و منجر به رقم خوردن بی رحمانه ترین جنایتها و فجیع ترین خشونتها می شوند.

 او با خلاقیتی مثال زدنی و با بهره گیری از فضاسازی های ادیبانه و هنرمندانه همین داستانهای پلیسی – جنایی اش را مبدل به متون ادبی می سازد، تا جایی که منتقد سخت گیری چون “آندره ژید” هم این داستانها را در حیطه ی ادبیات خالص طبقه بندی می کند.

 

پرنده در فضا

صد و سی و هفت سال پیش در چنین روزهایی کنستانتین برانکوشی پیکر ساز برجسته ی رومانیایی متولد شد، هنرمندی که برخی وی را پدر طراحی صنعتی مدرن لقب داده و گروهی دیگر آثار او را ترجمان سه بعدی آثار پیکاسو دانسته اند. برانکوشی از پیشروان مجسمه سازی مدرن است و آثارش به لحاظ فرم مختصر و بر پایه ی ایجاز بیان بنا شده اند.

این مجسمه ساز در یکی از برجسته ترین آثارش با نام “پرنده در فضا” توانسته است این اختصار را به کمال برساند و باور خود در زمینه ی “روح اشیا” را به نمایش در آورد. او در این اثرساده و گویا، با ظرافت و هوشمندی تمام و با بهره گیری از حداقل شکل موجود روح پرواز در زمان را به بیننده منتقل می کند. در “پرنده در فضا” نشانی از بال و پر پرنده نیست، سر و گردن و منقارش در یک بیضی نا متقارن اریب خلاصه شده و تنه ی کشیده ی او القا گر حس تعلیق اثر در فضاست.

 

 

ریشخند جنگ و خشونت

با آمدن فوریه ی امسال خاموشی ویسلاوا شیمبورسکا، شاعر لهستانی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبی یک ساله شد، زنی که نگاه شاعرانه و نوازشگرش را با طنزی تلخ در لابه لای کلامش می گنجاند تا از سیاهی واژگانی چون جنایت و جنگ بکاهد:

“بعد از هر جنگی

کسی باید ریخت و پاش ها را جمع کند.

نظم و نظام

خود به خود بر قرار نمی شود.

کسی باید آوارها را از جاده ها کنار بکشد

تا ماشین های پر از جسد

عبور کنند.”

شعر “ویسلاوا شیمبورسکا”، واقع بین و هوشمند است، شعری توصیف گر که به دور از پیچیدگی های ظاهری و با زبانی ساده نگاه فلسفی و پرسشگرانه اش را به سوی مسائلی چون احوال آدمی، ارتباط بشر با طبیعت و وقایع پیرامونش، تاریخ و جبر روزگار معطوف می کند، او درعین بیان اندیشه و تفکر خود، به تصویر سازی بی قضاوت و به دور از نصیحت دست می زند و با کند و کاو در لایه های ذهن آدمی او را به تفکر و ژرف اندیشی می خواند.

 

 

جراحی یک شاهکار کلاسیک

“ماریو پدرو بارگاس یوسا” درکتاب “عیش مدام” با این اعتراف که خواندن مادام بواری و غرق شدن در یک یک سطرهایش وی را به وادی نویسندگی رهنمون ساخته، دست به کند و کاو در لایه های مختلف این رمان زده و در سه فصل و از سه زاویه ی متفاوت این اثر ادبی را مورد بررسی قرار داده است.

یوسا، رمان مادام بواری را به سبب در هم فشردن مسائلی چون طغیان، خشونت، ملودارم، مسائل جنسی و حتی شی بارگی غوطه ور در آن تحسین می کند و آن را بر رمانهایی چون “ مسخ” ِ “ کافکا” و یا آثار فاکنر ترجیح می دهد. چرا که به عقیده ی او پایان بسته ی مادام بواری از تعلیق و پرسشی که آن رمان ها برای خواننده ایجاد می کنند، مبرا ست و یوسا این امر را مزیتی برای این رمان بر می شمرد. این نویسنده بر خلاف دیگرانی چون “ جیمز جویس”، “ویرجینیا وولف” و “ ویلیام فاکنر” معتقد است که باید ابتدا طعم حقیقت را چشید و بعد به داستان سرایی پرداخت؛ در واقع او پرداختن به عینیت را بر ذهنیت مقدم می داند.

یوسا، با آن که عصیان مادام بواری را عصیانی شخصی می نامد ولی از قدمت و عمر وسوسه ها و دغدغه های “اما” هم سخن می گوید دغدغه هایی که هنوز هم بر زندگی بشر امروز و به خصوص زنان سایه افکنده و به خانه ی پر ملال و سرد “شارل بواری” محدود نمانده اند و وسوسه هایی که تنها منحصر به همسر سودایی و عاصی آن پزشک دل مرده و کسالت آور نبوده و نیستند.

وی نام این کتاب را ازیکی از عبارات نامه ی “گوستاو فلوبر” – نویسنده ی رمان “مادام بواری” - به دوشیزه “لوروایه دشانتپی” برداشت کرده است: “تنها راه تحمل هستی این است که در ادبیات غرقه شوی، همچنان که در عیشی مدام.”

 

من غریبه نیستم

با درختها فارسی حرف می زنم

درختها پاسخم می دهند

درون این خویشاوندی

غریبه نیستم…

این ها زمزمه های شاعرانه ی مردی ست که بر خلاف نامش بی غوغا و هیاهو زیست و یک سال پیش در چنین روزهایی در همان غریبگی رخت از دنیا برکشید. مردی که درغربت هم همان مسلک بی ادعایش را پیش گرفت و “فریاد” خاموشش را در دل خاکی که در آن رحل اقامت افکنده بود نیز به طنین افکند.

شعر فریدون فریاد، ترکیبی ست از شعر متفکر یونانی و شعر فارسی که موسیقی وار و بر آمده از احساس است. او شعرش را با همه ی جوانب زندگی اش می آمیخت و با زبانی روان و به دور از تصنع سخن می گفت. شعرهای او گاه به هایکوهایی می مانند که سکوت و وقفه در آنها با وقاری خاص جلوه می کند و خاتمه ی آنها با برشی غافلگیرانه رخ می دهد:

 بر بنفشه ای

نام تو را نوشتم

پروانه ای بر لبهایم نشست