باید شعری تاریک بنویسم

نویسنده
رها حسینی

» مانلی/ شعر ایران

غنیمت

محمدعلی سپانلو

راه راه و یقه سیاه

پیراهنت هم‌آغوشم

هر شامگاه

یادگار گرم و فربه

و امشب سرد و نرم تو.

 دستم به سوی تو می‌پوید

آستین زمانه کوتاه است

هوای رابط را می‌بوید

پیراهنی که از تو خالی‌ست

و از من پر نمی‌شود

هنوز هم که پس از هدیه گرفتن

سرآستینش را اتو می‌زنم

چین‌ها می‌روند و فاصله کوتاه نمی‌شود

آن‌چه می‌ماند همین معمای راه راه است

از جنس بوی پرتقال و مدادهای تراشیده

در کیفِ خاک خورده‌ی شاگرد مدرسه

تنها غنیمت من

شمیم تنت ماند

گنج‌نامه را زیر بالش می‌گذارم

تا رویایم متبرک شود.

 از کتاب “کاشف از یاد رفته‌ها”- انتشارات نگاه

 

قسم به گرگ، قسم به تازیانه، قسم به تاریکی

سیدعلی صالحی

 شاید فقط احتمالاً تو،

و تو شاید احتمالاً

که فقط به فهمِ راه می‌رسی

می‌رسی به راه

و احتمالاً به وضوح می‌بینی

منظور من از واژه

فقط به احتمال اشاره است

یا اشاره به احتمال فقط،

ولی واژه‌ها نمی‌گذارند من به عبارت آسان خودم برسم.

هی می‌رسم… ولی به راه

ولی به شاید

ولی به احتمال.

پپس تو چه‌کاره‌ای اینجا به فهم وضوح؟

وقتی من می‌گویم واژه

اشاره‌ام به یک شاید خالی نیست

شایدها بسیارند

و اشاره‌ها، و خالی‌ها، و من، و… واژه حتی!

و این فقط

فقط… فقط است به وقت فقط!

یعنی فقط راه باشد

برای رفتن،

که بن‌بست

بهترین راه برای رسیدن به بی‌نهایت است.

از کتاب “عاشقانه‌های بعد از گرگ”- انتشارات مروارید- زمستان ۹۱

 

پرنده‌ای در آسمان

علیرضا روشن

با مشتی دانه در دستت
پرنده‌ای را در آسمان خواهی دید
که از میان حجم سفید ابرها می‌‌گذرد
کسی 
همزمان با تو 
به آن پرنده نگاه می‌کند
او در دستش تفنگی دارد
دست تو پیروز است
یا دست او؟
به این فکر می‌کنی 
و نمی‌دانی 
که پرنده‌ی مرده 
دانه نمی‌خورد
و به دام نیز نمی‌افتد

شعر تاریک

سجاد گودرزی

ممیز گوش به زنگ است
باید شعری تاریک بنویسم
بی لب
بی آغوش
شعری که تو در آن نگنجد
نشود در آن روی یک تخت خوابید
تاریک
به حدی که مخاطب در لایه های زیرین خیال هم
نتواند تو را به نازکی لمس کند…
از مجموعه شعر “سی زن”