ایستاده ایم و دختران ما...

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

» حرف اول

 

باز در قاهره تب کردم

خون می ریخت

شیما ایستاده می مُرد

و عابران دست در دماغ می گذشتند…

در قاهره

مروارید د رخونم طلوع کرد

و بازیر جامه آبی اش افق را رنگ زد

نظامیان، دستان زنانه اش را بر خاک می کشیدند

از اشک هایم دریاها بر آمد

و همه مردان عاشق راصلا در داد:

-ایا یا ایها الساقی….

اکنون شما وفصل مروارید…

بر کرانه جهان ایستادم و دیدم:

مردان عاشق

از دریاهای دور دست

با نوزاد مرده ای بازگشتند

قاهره دوباره در خون شیما تب کرد

نظامیان، پنهان در سایه ها

تفنگ های روسی را به شانه انداختند

و سوت زنان رفتند…

ایستاده ایم، با قلاده های بسته

و دختران ما را

در تهران، در قاهره تیر باران می کنند

وبانوی بلند آزادی را در پس کوچه های پاریس سر می برند….

۱۰ بهمن ۹۳