این را برای کسی مینویسم که هرگز او را ندیده ام، کسی که آخرین ثانیه های “ندا”ی ایران را به ثبت رساند و در میان خونی که از قلب و چشم های ندا بیرون میزد، تنها فریادهای گریه اش شنیده شد.
بارها با خود گفته ام که ندا آقا سلطان دوبار به دنیا آمد. یکبار از مادری راست قامت که امروز در ناباوری از مرگ ندا موی سپید کرده و قامت خمیده است و یکبارهم “دیگری”، او را با دوربین کوچک موبایلش به دنیای بزرگ ما آورد. تا زمانی که عکس ها و پوسترهایش میهمان دیوارهای شهرهای جهان و تلویزیون می شود یکبار دیگر پی ببریم که دنیای ما تا چه اندازه کوچک است و هیچ فاصله ای میان آن کوچه کوچک قلب پایتخت جمهوری اسلامی تا آسمانخراش های بزرگ نیویورک و بندری افسونگر چون “لچه” در جنوب ایتالیا نیست.
ندا آقا سلطان قهرمان نبود، مشق رزم هم با حکومت روحانیون نمی کرد. او یکی بود مثل صدها هزار نفری که روز سی خرداد به خیابان ها آمده بودند، تا بهت زده شاهد “جهنمی” باشند که پاسداران حکومت رهبر جمهوری اسلامی در تهران برپا کرده بودند. در داستان های مذهبی آمده است زمانی که نمرود به نخوت و غرور دچار آمد و خود را خدای نامید، در رقابت با پروردگار آسمانها بهشتی زمینی خلق کرد و نامش را “عدن” گذاشت که البته به برقی از آسمان گرفتار آمد و بساطش جمع شد. عجیب آنکه آیت الله خامنه ای و انصارش در رقابت با خدا، جهنمی زمینی ساختند و در خیابانهای تهران و کهریزک و دهها بازداشتگاه مشهود و مخفی، آن کردند که حتی در وعده های کیفرهای اخروی و الهی تصویری از آن نیست.
ندا قطره ای بود از دریای خشمگین ایرانیان از اظهارات رهبر حکومتشان و عملکرد دولتشان. او یکی از قربانیان استبداد و رعب شد، اما دوربینی که لحظه شهادت او را به ثبت رساند و جهانی را با خبر کرد، از او قهرمانی جاودانه ساخت.
در حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری بسیاری ها کشته شدند، نام برخی از آنها بلند آواز شد و نام برخی دیگر به گوش ها نرسید و تصویرشان دیده نشد.
گرچه فداکاری همه آنها به یک اندازه بود و همه در باغچه ذهن تاریخ ایران ، شقایق وار خواهند زیست و میان آنها هیچ فاصله ای نیست. اما همه چیز به نقش وآن “دیگر” داستان بستگی داشت، اینکه باید فردی دیگر می بود تا قصه را روایت کند. این همان کسی است که شایسته تقدیر است، آنگونه که فردوسی شایسته تجلیل است که روایت پهلوانی در سیستان را شهنامه ای ماندگار کرد که هیچ باد و بارانی را توان بر باد دادنش نیست. آنگونه که زینب از لب های تشنه و سرهای بریده عاشورا گفت و داستان حسین را سرمشق شهیدان خلق های خاورمیانه کرد.
حق با علی شریعتی است، “آنها که میروند کار حسینی می کنند و آنها که می مانند باید کار زینبی کنند” تا این خون ها و روایت این ظلم ها به سینه تاریخ ثبت و ضبط شود که در هنگامه بیداد مردم در خانه ها به انزوا ننشستند، سر در گریبان نکردند و رخت رخوت نپوشیدند.
شاید اگر فیلمی از آخرین لحظات و مبارزه با مرگ محسن روح الامینی، امیر جوادی فر و دیگر کسانی که در کهریزک به شهادت رسیدند ثبت می شد دنیای ما بارها و بارها بیشتر متاثر می شد و تکان می خورد. این موضوع به خوبی نشان میدهد که نقش راوی - آن شهروندی که امروز نام و چهره اش از دنیای ما پنهان است – تا چه اندازه مهم است و اگر نبود دنیای ما، و قصه پر غصه سی خرداد ما چه گمشده بزرگی داشت.
ندا روز سی خرداد دوباره به دنیا آمد، این بار بزرگتر و افسانه ای تر، تنها در خانه مادر به دنیا نیامد که به یکباره در تمام عرصه گیتی پا گذاشت و در گوشه چشم میلیون ها میلیون انسان و در همه جهان، خوشه اشکی به یادگار گذاشت.
چه بسیار بسیار دختران و پسرانی که در دل آرزو کردند که مرگی اینگونه داشته باشند، چه بسیار قلب هایی که به لرزه افتاد و از خود پرسیدند که به چه گناهی باید این زیبای ایرانی کشته شود؟ چه بسیار کسانی که چشم در چشم بغل دستی های خود انداختند و پرسیدند: آیا این همان عدالت علوی و رحمت اسلامی وعده داده شده روحانیون انقلاب 57 بود؟
مرگ ندا آقا سلطان و آن نگاه آخرینش که طوماری از عشق به زندگی و فریاد از بیدادی بود که ایرانیان را به بند کشیده است، یادگار و نشان از مظلومیت در عین شجاعت ایرانیان است و اینها را باید مرهون بسیاری ها دانست، روح بلند ندا، مادری که او را چنین پروراند و آن دیگری که هیچ کس او را نمی شناسند اما او بود که به همه ما ندا را شناساند.