در سه راه افسریه در جنوب شرق تهران جاده ای است به نام بلوار امام رضا که سرآغاز جاده تهران مشهد است. پانزده شانزده کیلومتر که در این جاده حرکت کنید در سمت چپ چند گورستان می بینید که به اقلیتهای مذهبی تعلق دارد. یکی از این گورستان ها هم به گورستان خاوران است؛ جایی که از 20 سال پیش،شاهد رفت وآمد سوگوارانی است که گل های پرپرشده خود را روی قبرهایی می ریزند که نام صاحب آنها،روشن نیست.گورستان جمعی زندانیان سال 67؛آنان که پس از دادگاه هایی چند دقیقه ای،حکم مرگ گرفتند و تیرها که تمام شد در شوفاژخانه های زندان اوین بردارشدند.
کل گورستانی که اعدام شدگان در آن خفته اند به محوطه ای در ابعاد حدود سی متر در شصت متر خلاصه می شود و در واقع چیزی جز زمینی خاکی نیست، هرچند، بعضی از خانواده ها سنگ قبرهای نمادین و فرضی در جاهایی نصب کرده اند. دو سه سنگ قبر هم هست که می گویند کسانی که آنها را آنجا گذاشته اند به نحوی اطمینان حاصل کرده اند که اعدامی مورد نظرشان در آنجا مدفون شده است.
گورستان خاوران در گذشته ها تنها محل دفن بهاییان بود اما اکنون بخشی از آن به عنوان مدفن کسانی شناخته می شود که طی اعدام دسته جمعی شمار زیادی از زندانیان سیاسی در تابستان 1367 جان خویش را از دست دادند. اعدامهایی که به حکم آیتالله خمینی انجام گرفت و بهانه آن نیز، انجام عملیات “فروغ جاویدان” از سوی سازمان مجاهدین خلق ایران ذکر شد. عملیاتی که پس از پذیرش قطعنامه 598 توسط جمهوری اسلامی و اعلام آتشبس انجام گرفت. اما هنوز برای بسیاری این سئوال وجود دارد که اگر بهانه اعدامها، این عملیات بود، چرا زندانیانی که از سال ها پیش درزندان به سر می بردند ـ از مجاهد و چپ ـ اعدام شدند؟
“رینالدو گالیندو پل”، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در آن زمان شمار زندانیان سیاسی را که اعدام شدند، 1879 نفر اعلام کرد، “سازمان عفوبینالملل” اما تعداد زندانیان اعدامی را بیش از 2500 نفر اعلام کرده و آیتالله العظمی منتظری با ذکر این نکته که تعداد دقیق اعدامشدگان را در خاطر ندارد، تعداد آنان را 2800 یا 3800 نفر اعلام کرده بود. هرچند آماری که گروههای سیاسی ایرانی منتشر کردهاند، بسیار بیش از اینهاست. از جمله میتوان به لیستی که توسط سایت “عصرنو” منتشر شده، اشاره کرد که کاملترین لیست در این زمینه است و تاکنون اسامی 4484 نفر از اعدامشدگان را منتشر کرده است.
(http://asre-nou.net/1381/bahman/13/m-asami-gatlha.html)
محمدجواد لاریجانی، همان زمان در مصاحبهای با بیبیسی گفته بود:” فکر نمیکنم [اعدامیها] تعداد زیادی باشد…. هزار نفر دو هزار نفر چیز زیادی نیست. ما دو میلیون افغانی و بیش از نیم میلیون عراقی را غذا میدهیم.”
تابستان 67
همه چیز از تابستان سال 67 آغاز شد. سالی که با توجه به شرایط کشور، آیتالله خمینی، قطعنامه 598 را پذیرفت و از آن با عنوان «نوشیدن جام زهر» یاد کرد. چندی پس از پذیرش قطعنامه، سازمان مجاهدین خلق، در مرزهای ایران و عراق دست به عملیاتی نظامی زد. این عملیات اما با شکست مواجه شد و بسیاری از نیروهای مهاجم، کشته یا توسط نیروهای جمهوریاسلامی اسیر شدند. اعدامیان اما در این عملیات حضور نداشتند؛برخی از زندانیان باقیمانده از آن دوران نیز گفته اند که کسی در زندان از این عملیات خبر نداشت،چراکه سه ماه قبل از اعدام ها،همه ملاقات ها قطع شده بود.
مقامات جمهوریاسلامی اما تاکنون درباره اتفاقات سال 67 سکوت کردهاند و جز در موارد معدودی، حرف و سخنی از این واقعه به میان نمیآید. تنها منبع رسمی که درباره اعدامها سخن گفته، خاطرات آیتالله منتظری است که به برخی از مکاتبات و اتفاقاتی که در این زمینه رخ داده، اشاره دارد.
آنگونه که ایتالله منتظری نوشته است، پس از عملیات مجاهدین، آیتالله خمینی، با نوشتن نامهای دستور بررسی مجدد پرونده زندانیان را میدهد و مینویسد:” کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجهالاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نمایندهای از وزارت اطلاعات میباشد.” گرچه آیتالله منتظری در انتساب این نامه به آیتالله خمینی تشکیک میکند و آن را مربوط به سیداحمد خمینی میداند.
یرواند ابراهامیان، در این باره مینویسد:” در نخستین ساعات روز جمعه ۲۸ تیرماه ۱۳۶۷ حصارهای آهنینی بر گرد زندان های اصلی در سرتاسر ایران کشیده شد. دروازهها بسته و تلفن ها قطع شد. تلویزیون ها را از برق کشیدند و از توزیع نامه ها، روزنامهها و بسته های دارویی (در زندان ها) خودداری ورزیدند. ساعات ملاقات منحل شد و بستگان زندانیان را از حول و حوش زندان ها پراکنده ساختند. به زندانیان دستور داده شد که در سلول های خود باقی بمانند و از صحبت با نگهبانان و کارگران افغانی خودداری کنند. رفت و آمد به مکان های عمومی مانند درمانگاه ها، کارگاه ها، قرائت خانه ها، تالارهای تدریس و حیاط ها ممنوع شد.”
اما برخی دیگر از زندانیان آن سالها، روایتی دیگرگونه از ماجرا دارند. محسن خاتمی، از اعضای حزب رنجبران، در این باره میگوید:” اواخر خردادماه بود که توسط یک منبع موثق پیغامی به نقل از یکی از بستگانم به من منتقل شد. مرحوم ایتالله جزایری از بستگان نزدیک من بود که در زندان هم تلاش زیادی برای شکستن حکم من انجام داده بود. با تلاشهای او، بعد از اینکه 5 سال زیر حکم اعدام بودم، حکمام به حبس ابد تغییر یافت. آیتالله جزایری اواخر خرداد یا اوایل تیرماه برای من پیغام فرستاده بود که مواظب باشید، کشتار بزرگی در راه است. چندی پس از آن همه ملاقاتها و ارتباطات ما با جهان بیرون کاملا قطع شد. به ما گفته بودند چون قرار است پرسنل زندان اوین به جبههها فرستاده شوند، این اتفاق افتاده است.”
وی درباره اینکه چه زمانی در زندان متوجه شد که اتفاقی در راه است، به روز میگوید:” به ما خبر رسید که یکی از اعضای حزب توده به نام «کیومرث زرشناس» اعدام شد. وی از جمله افرادی بود که با توجه به تحلیل حزب توده ایران، همواره از جمهوری اسلامی دفاع میکرد. با توجه به پیغامی که به من رسیده بود و سپس شنیدن خبر اعدام زرشناس، حدس زدیم باید اتفاقی در راه باشد، هر چند تصور نمیکردیم ابعاد فاجعه تا این حد گسترده باشد.”
گفته میشود کمیسیونی سه نفره ـ شامل حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی و مصطفی پورمحمدی ـ وظیفه داشتند که با زندانیان مصاحبه کنند. این مصاحبه در اکثر موارد به صورت کتبی و گاهی، شفاهی بود. درباره رفتار این کمیسیون نوشتهاند:” حجت الاسلام نیری مصمم بود حداکثر صدمه را (به مخالفان سیاسی) وارد کند. در حالیکه آیت الله اشراقی با حالتی نه چندان قاطع سعی داشت راه اعتدال بپیماید.”
آنگونه که یرواند ابراهامیان به نقل از برخی شاهدان این واقعه مینویسد،ابتدا از هر یک از مجاهدین گرایش سیاسیشان سئوال میشود و اگر کسی میگفت «مجاهدین»، بلافاصله به اعدام محکوم میشد؛چرا که در ادبیات رسمی جمهوری اسلامی مجاهدین را با نام منافقین ذکر میشوند و نفس ذکر نام مجاهدین به معنی موافقت با آنان و«پافشاری بر نفاق» تصور میشد. کسانی که پاسخ داده بودند «منافقین» با سئوالهای دیگری روبرو میشدند. سئوالاتی همچون «آیا حاضرید در مصاحبه تلویزیونی منافقین را محکوم کنید؟»، «آیا حاضرید طناب دار را به گردن یک عضو فعال منافقین بیندازید؟»،«آیا حاضرید میدانهای مین گذاری شده را برای ارتش اسلام پاکسازی کنید؟» و …
سئوالاتی که از نیروهای عضو گروههای چپ پرسیده میشد،اما متفاوت بود. برخی سئوالهایی که از چپها پرسیده میشد، بدین شرح بود: «آیا شما مسلمانید؟»، «آیا به خدا اعتقاد دارید؟»، «آیا به بهشت و جهنم معتقدید؟»، «آیا محمد را بهعنوان خاتم انبیاء قبول دارید؟»، «آیا در ماه رمضان روزه می گیرید؟»، «آیا قرآن می خوانید؟»، «آیا هر روز نماز می خوانید؟»، «آیا ترجیح می دهید با یک مسلمان هم بند شوید و یا یک غیرمسلمان؟»، «آیا حاضرید زیر ورقه ای را دایر بر اینکه به خدا، به پیغمبر، به قرآن و به روز رستاخیز ایمان دارید امضا کنید؟» و «آیا در خانواده ای بزرگ شده اید که پدر در آن نماز می خواند، روزه می گرفت و قرآن می خواند؟»…. سئوال آخر برای آن بود که مشخص شود آیا فرد زندانی، «مرتد ملی» است یا «مرتد فطری».
محسن خاتمی در اینباره میگوید:” برای بسیاری از چپها پرسشنامههایی فرستادند که پر کنند. این پرسشنامهها مملو از سئوالات عقیدتی بود. گروههای چپ، جلسهای گذاشته بودند که با این پرسشنامهها چگونه برخورد کنند. تصمیم گرفتیم که به صورت تاکتیکی به سئوالات جواب بدهیم تا زنده بمانیم. هر اشتباهی میتوانست موجب مرگ شود. مثلا اعلام اینکه به حزب توده و جمهوری اسلامی معتقدم، مجازات مرگ داشت. برای نمونه میتوانم از «بهمن رونقی» نام ببرم که بی هیچ حکم مشخصی در زندان بود. او از اعضای حزب توده بود و به دلیل آنکه اعلام کرده بود طرفدار حزب توده است، اعدام شده بود.”
هوشنگ اسدی، در کتابی که به زبان انگلیسی و با نام “نامههایی به شکنجهگرم” منتشر کرده، تصویری از جلسات دادگاه را به ریاست نیری،که میتوانست به مرگ زندانیان ختم شود را آورده است:
- حزب توده را قبول داری؟
…
- نماز میخوانی؟
…
- جمهوری اسلامی را قبول داری؟
…
- کادر یک حزب بودی؟
…
- شهادتین را بگو
…”
و به همین سادگی، سرنوشت مرگ یا زندگی انسانی مشخص میشد.
یرواند ابراهامیان مینویسد:” این بازجوئیها که به مدت سه ماه ادامه یافت، در اوین و گوهردشت در تالار اصلی دادگاه صورت گرفت. بخشی از بازجوییها حالت شفاهی داشت، و بخش دیگر به شکل پرسش نامه های ماشین شده انجام پذیرفت. بعضی از زندانیان می توانستند بازجویان خود را ببینند ولی دیگران در پشت پاراوان های بلند پنهان شده بودند. کسانی که جوابهایشان پذیرفتنی بود به سوی راست تالار دادگاه و آنها که پاسخهایشان غیرقابل قبول بود به سمت چپ تالار هدایت می شدند، دسته نخست را به بندهای خود باز می گرداندند و به آنها دستور نماز خواندن می دادند. اگر زندانی از خواندن یک نوبت نماز خودداری می کرد از بابت آن ده ضربه تازیانه به او می نواختند و مجازات کسی که در روز از به جا آوردن هر پنج نوبت نماز خودداری می ورزید، پنجاه ضربه شلاق بود. آنهایی که نتوانسته بودند با موفقیت به پرسشها پاسخ گویند و مردود شناخته شده بودند، بعد از یک وقفه ی کوتاه برای تحویل مایملک مختصر و نوشتن آخرین وصایای خود به سوی چوبه های دار برده می شدند. بعضی از آنها به گفته خود توانستند جان سالم بدر ببرند، چون در ازدحامی که بوجود آمده بود اشتباها به سمت دری که نمی بایست هدایت شدند. جان به در بردگان به یاد می آورند که چگونه صحبت مربوط به نوشتن آخرین وصیت نامه را شوخی می پنداشتند چون نمی توانستند تصور کنند که چنان پرسش هایی ممکن است سرنوشت مرگ و زندگی یک نفر را تعیین کند. رفتاری که با زنان صورت گرفت تا اندازه ای پیچیده تر بود. در حالی که زنان مجاهد به عنوان «محارب خدا» به دار آویخته شدند، به زنهای متعلق به سازمانهای چپ، حتی اگر در خانواده های مذهبی هم پرورش یافته بودند، فرصت دیگری ارزانی شد چون آنها (بهعنوان زن) بطور کامل مسئول اعمال خود شناخته نمی شدند. زن بودن در جمهوری اسلامی برای خود امتیازاتی دارد! آنها در قبال هر نوبت نمازی که نخوانده بودند، ۵ ضربه شلاق «تغزیر» می شدند.”
محسن خاتمی میگوید:” نخواندن نماز، تعزیر داشت. خیلی از دوستان ما را با زور شلاق به نماز خواندن وادار کردند. بعضیها روزی 50 شلاق سهمیه داشتند. شرایط وحشتناکی بود. خود من یادم هست که زمان صبحانه 30 نفر سر سفره بودیم، اما وقتی شام را به ما میدادند، تنها 5 نفر بودیم. به معنی واقعی شاهد رقص مرگ در زندان بودیم. بعضی از دوستان ما در گوهردشت میگفتند که جنازهها را با ماشینهای حمل گوشت، به بیرون از زندان منتقل میکردند. در همان زمان، یک شب صدای انفجاری به گوش ما رسید. دود و آتش همه جا را گرفته بود. بعدها بعضی میگفتند که در زندان اوین، جنازه عدهای از زندانیان را آتش زدهاند.”
اما مورخان جمهوری اسلامی، عقیده دیگری دارند. در کتاب «پاسداشت حقیقت»نویسندگان - عباس سیمینمین و رضایی - میگویند:“در این گونه مدعیات مطرح شده … بسیار میتوان مناقشه کرد. بر فرض یکی دو نفر به خاطر آنکه نمیدانند قضیه از چه قرار است نمیگویند حاضریم روی مین برویم یا حاضر به انجام مصاحبه تلویزیونی نمیشوند، یا در پاسخ به این سئوال که تو سر موضعی؟ بلافاصله میگویند بله و خلاصه به این دلایل فوری او را میبرند و اعدام میکنند. اما مگر بقیه تا این حد ساده لوح و ابلهند که بلافاصله نفهمند قضیه از چه قرار است و مثلاً در مقابل این سئوال که آیا حاضری روی مین بروی یا خیر؟ در حالی که نه اصلاً مینی موجود در آنجا موجود است که فرد مزبور ناچار باشد عملا هم گفته خود را ثابت کند و نه به دلیل پذیرش قطعنامه از سوی ایران قرار به ادامه جنگ است که او را به جبهه بفرستند و خواستار وفای به عهدش شوند، طبعا پاسخ مقتضی را برای دچار نشدن به سرنوشت نفر قبلی میدهند.”
بعد از فاجعه
یرواند آبراهامیان مینویسد:“به خویشاوندان قربانیان تا بعد از تاریخ ۴ آذر ماه هیچ اطلاعی درباره ی اعدام آنها داده نشد. بعضی از آنها با تلفن، به کمیتهها و معدودی نیز به خود زندان اوین احضار شدند تا اثاثیه شخصی و یا آخرین وصیتنامه های اعدام شدگان را، در مواردی که این وصیتنامهها بی زیان تشخیص داده شده بود، تحویل بگیرند. برای آنکه از ازدحام جلوگیری شود آنها را در گروه های جدا از هم و طی چندین هفته به مراکز مورد نظر فراخواندند. به بستگان اعدام شدگان صریحا اعلام شد که حق برگزاری مراسم چهلمین روز درگذشت آنها و گرد آمدن در گورستان های بهشت زهرا و گلزار خاوران را ندارند. در این گورستان ها، مارکسیست ها را به این عنوان که «نجس» هستند جدا از دیگران به خاک سپردند. به این ترتیب احکام مربوط به ارتداد درباره مردگان نیز به مرحله ی اجرا گذاشته شد.”
بسیاری از اعدام شدگان را به طور دسته جمعی در گورستان خاوران دفن کردند. هنوز جای دفن بسیاری از آنها مشخص نیست و تا چند سال پیش حتی به خانواده آنها نیز اجازه حضور در گورستان خاوران نمیدادند. تنها چند سال است که به طور محدود خانوادهها اجازه دارند بر سر قبر عزیزان خود حاضر شوند.
بنیاد عبدالرحمن برومند که در ۲۲ خرداد، نسخه انگلیسی بررسی اعدامهای سال ۶۷ را منتشر کرده بود، اینک به مناسبت سالگرد این اعدامها نسخه فارسی تحقیقات قاضی جفری رابرتسون را در اختیار عموم قرار داده است. انتشار این گزارش در ابتدا با انتقادهایی همراه بود. بنیاد در پاسخ منتقدان گزارش مینویسد: “ اکثریت کسانی که در این باره نظر دادهاند، از محتوای گزارش اطلاعی ندارند و آن را نخواندهاند.”
آیت الله خمینی وقتی در تابستان ۶۷ فرمان داد که «کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سرموضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند محارب و محکوم به اعدام میباشند»، ناگهان ارتباط زندانها با دنیای خارج بریده شد.و تنها هیاغت بازپرسی قرار شامل یک قاضی شرع، دادستان انقلاب و یک افسر عالیرتبۀ اطلاعاتی امکان ورود یافتند. بنا بر گزارش بنیاد برومند، این هیات مسئول تفتیش عقیده زندانیان عقیدتی شد و رای به «محارب» بودن تعداد زیادی از زندانیان داد.
این گزارش میافزاید:“هیات بازجویان تنها یک پرسش از زنان و مردان جوانی داشت - که بیشترشان در اوایل دهۀ۱۳۶۰، فقط به اتهام شرکت در تظاهرات خیابانی یا اجتماعات سیاسی، و یا داشتن نوشتههای «سیاسی» بازداشت و به زندان محکوم شده بودند. زندانیان نمیدانستند که مرگ یا زندگیشان بسته به پاسخی است که به پرسش بازجویان میدهند. چشم زندانیانی را که بر عقاید سیاسی و مذهبی خود پافشاری میکردند میبستند و گروه گروه به سمت چوبههای دار میفرستادند و سپس پنهانی اجساد آنان را در گورهای جمعی دفن میکردند.”
انتشار این گزارش در ۲۲ خرداد با واکنشهای متفاوتی روبرو شد.مسئولین این بنیاد در همین رابطه میگویند: “ انتشار این گزارش فارغ از موضوع اصلی آن، یعنی جنایت یک دولت علیه بشریت، بحث مهم «انتخاب بین مصلحت و حقیقت» را در میان هواداران دموکراسی در ایران دامن زده، خود نتیجۀ مثبتی است. مسئولان بنیاد به دقّت این بحث را دنبال کرده و متوجه شدند که اکثریت کسانی که در این باره نظر دادهاند، از محتوای گزارش اطلاعی ندارند و آن را نخواندهاند. برای روشن کردن اذهان و به امید تشویق عموم به ادامۀ این بحث، بنیاد برومند سالگرد صدور فتوای کشتار ۶۷ را وقت مناسبی برای انتشار ترجمۀ فارسی فشردۀ گزارش قاضی رابرتسون دانسته و به این مناسبت، با ادای احترام به یاد قربانیان این جنایت فجیع، متن مذکور را در اختیار عموم قرار میدهد.”