نگاه ♦ سینمای جهان‏

محمد عبدی
محمد عبدی

نگاهی به “ سه میمون” ساخته نوری بیلگه سیلان
‎ ‎فیلمی نزدیک به شاهکار‎ ‎

نوری بیلگه سیلان، فیلمساز ترک که در سال 1995 با اولین فیلم کوتاهش در جشنواره کن درخشید، با آخرین ‏فیلمش، “سه میمون” ثابت می کند که کیفیات فیلم های قبلی نظیر “دوردست”، اتفاقی نبوده و با فیلمساز قرص ‏و محکمی روبرو هستیم که فیلم به فیلم بر قدرت زبان سینمایی اش می افزاید و سبک بصری قابل اعتنای خود ‏را با امضای صحنه به صحنه اش می گستراند و چون برگ هایی از یک دفتر نقاشی، نماهایی به غایت ‏قدرتمند را با مخاطبش قسمت می کند.‏

‏”سه میمون” در ادامه جهان این فیلمساز، با قدرتی چشمگیر در خلق فضا خودی می نمایاند و با امتداد مایه ‏های مورد علاقه فیلمساز - درباره تنهایی و پیچیدگی روابط انسانی - نقطه اوجی را در تاریخ سینمای ترکیه ‏رقم می زند و هدیه ای را دست و دلبازانه عطا می کند به دوستداران واقعی سینما- که از زد و بند سینمای ‏تجاری امروز یا اداها و ادعاهای توخالی جشنواره ها خسته اند.‏

‏”سه میمون” نقطه قوتش را در چارچوب شخصیت هایی جست و جو می کند که جملگی - و به تمام معنی- ‏ساده اند، اما در چنبر روابطی پیچیده گرفتار آمده اند که سرنوشت آنها را- هر انسانی را؛ تفاوتی نمی کند- به ‏سوی یک هزارتوی پیچیده رهمنون می سازد و “قصه” شکل می گیرد. از سویی اما داستان ساده فیلم حول ‏محور خیانت به سادگی می توانست به یک فیلم کلیشه ای شعاری تبدیل شود؛ اما تفاوت اصلی روایت آنجا ‏خودی می نمایاند که فیلمساز از سادگی شخصیت هایش به پیچیدگی درونی روابط انسانی می رسد: خیلی زود ‏می فهمیم که زن واقعاً عاشق شده و این تنها یک رابطه توام با هوس یا ارتباطی برای دست آوردن منافع ‏مادی نیست.‏
‏ ‏
از این جاست که جهان فیلم به هزارتوی پیچیده ای گام می گذارد که انتهایی ندارد و صحنه پایانی ( که مرد بر ‏بستری از طبیعت خشن اما زیبا، توخالی و فروخورده به ناکجا آباد و آینده ای محتوم و نامعلوم چشم دوخته ) ‏تماشاگر را با احساس غریبی از پیچیدگی روابط انسانی- مشابه با احساسی که از تماشای آثار اسلاف بزرگ ‏سینما، از برگمان و بونوئل تا آنتونیونی و حتی وودی آلن نصیب ما می شود- از سینما بیرون می فرستد؛ با ‏جهان قدرتمندی که تا مدت ها در ذهن او باقی می ماند.‏

این میسر نمی شود، مگر به مدد قدرت تصویری شگفت انگیز فیلم. نوری بیلگه سیلان که کارش را با عکاسی ‏شروع کرد- و می توان “دوردست” را که درباره یک شخصیت روشنفکر عکاس در استانبول امروز است، ‏حدیث نفس اش دانست- هر فریم فیلمش را عکاسی- یا بهتر بگوئیم: نقاشی- می کند. او همه فیلم را به شکل ‏حساب شده ای در هاله ای از نور و رنگ بخصوص- که باید به مدد فیلتر بوجود آمده باشد- قرار می دهد که ‏هر کادر آن با رجوع به نقاشی های کلاسیک- از پیتر بروگل تا فرانسیس بیکن قرن بیستمی- معنا می یابد و ‏احساس درونی شخصیت ها را با ما قسمت می کند. این میان نور- به عنوان عنصری اصلی و اساسی در ‏عکاسی؛ شغل اولیه او- نقش بسیار مهمی ایفا می کند. مثلاً اولین باری که صورت زن را در نور و به شکل ‏واضح می بینیم، زمانی است که بر بالای سر پسر زخمی اش حاضر می شود: بیانگر حس مادری قوی که با ‏حس عاشقانه بعدی مورد تقابل قرار می گیرد و همین پسر عامل اصلی است در شکل گیری و ناکامی این ‏عشق ممنوع( او بهانه دیدار زن است با رئیس برای پول قرض کردن و از سویی حرکت نهایی پسر، تراژدی ‏این رابطه را شکل می دهد) یا صحنه آغازین فیلم، چراغ های اتومبیلی که در تاریکی شب در میان جنگل در ‏حال دور شدن است، هم استفاده بکری را از نور با ما قسمت می کند، هم با وقوع تصادف در تاریکی ما را ‏مستقیم به جهان قصه می برد، هم جبر طبیعت- یکی از مایه های فیلم- را با ما در میان می گذارد؛ و هم- البته ‏و در نهایت- از نظر بصری زیباست.‏

از سویی اما کادرهای حساب شده و زیبای اثر تنها یک بازی فرمی نیست و در جهان اثر معنا می یابد. مثلاً ‏صحنه التماس زن به رئیس که در یک قاب دور و زیبا از طبیعت شکل می گیرد، از سویی عجز زن را با ما ‏قسمت می کند(که تنها از دوردست شاهد او هستیم) و از سوی دیگر جبر طبیعت را بازگو می کند که ‏حضوری مسلط بر روابط انسانی دارد. همین جا با یک جابجایی دوربین مختصر و یک جای دوربین عقب تر ‏در انتهای این صحنه، می فهمیم که پسر از دور در حال تماشای آنهاست؛ بی آنکه نیازی به دیدن او باشد، چرا ‏که پیشتر کارگردان همین تمهید را در صحنه ای که زن از دور به تماشای رئیس و همسرش مشغول است، به ‏کار گرفته بود.‏

از سویی خانه عمودی آنها با عرض بسیار کم (که نمادی است از مفهوم شکننده”خانواده”) با شکل غریبش- ‏مثل کشتی ای در گل نشسته؛ یادآور کشتی کهنه واژگون شده در “دوردست”- حضور سرد خود را بر محیطی ‏جبرگونه- با قطارهای پی در پی ای که در گذرند- گوشزد می کند و پسر خانواده در حرکتی نمادین با پرش ‏هر بار خود از روی دیوار و پا گذاشتن به محیط ممنوع، نوعی ناهنجاری در این حرکت سرد روزگار را ‏نمایان می سازد؛ حرکتی که در انتها، در آن نمای باشکوه پایانی معنا می یابد.‏