به روزهای پیش از انتخابات که فکر می کنم اشک در چشمانم حلقه می زند، نمی دانم این اشک، اشک شوق است یا اشک بر مظلومیت برادران و خواهرانم. برادران و خواهرانی که با هزاران امید و آرزو هر بعد از ظهر به خیابانها می آمدند و با نمادهای سبزشان، با چشمان پر از شور و محبت شان به هم دست تکان می دادند.
پسران و دخترانی که تا دیروز به هزاران چیز متهم بودند و دلیل جلوگیری از حضور آزادشان در کنار یکدیگر، انجام نشدن گناه اعلام میشد. همه مردم شاهد بودند که در بین این خیل عظیم جمعیت نه متلکی بود و نه درگیری. همه به امید یک تحول عظیم آن هم در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی ایران به خیابانها می آمدندو برای کاندیدای سبزشان تبلیغ می کردند.
خیلی ها بودند که تا بحال یک بار هم رای نداده بودند و به قول خودشان شناسنامه هایشان پاکِ پاک بود. دانستن علت حضور همه اقشار جامعه در این اجتماعات آنقدرها سخت نبود؛نه برای ما و نه برای اهالی حکومت. این مردم از فشارها و تنگناها و گرانی به ستوه آمده بودند، از فقر مطلق بیشتر هموطنانشان ناراحت بودند، از بی آبرویی های بین المللی که رئیس جمهور کشورشان هر روز بر تعدادش اضافه می کرد شرمسار بودند، از اینکه می دیدند نماینده رسمی کشورشان ایران با هفت هزار سال تاریخ و تمدن کهن که تمام دنیا حسرت آن را می خورد با کاپشن پاره و کهنه خود در مجامع عمومی و جهانی شرکت می کند احساس خجالت می کردند، آنها از نماینده کشورشان بیزار بودند وقتی می دیدندکفش او در اغلب اوقات حتی واکس هم ندارد.
این مردم به دنبال راهی بودند که دیگر احمدی نژاد نماینده کشور و فرهنگ و تمدن آنها نباشد، سهل الوصول ترین و بهترین راه برای این کار شرکت در انتخابات بود. انتخاباتی که می توانست سرنوشت آنها را تغییر دهد.
از گوشه و کنار دنیا اپوزیسیون های مختلف نظام شروع به تبلیغ علیه انتخابات کردند، از یک سو گروهک رجوی اطلاعیه ای منتشر کرد و دستور(!) تحریم انتخابات را صادر کرد، در اروپا گروه های کمونیست کارگری هم در بیانیه هایی مردم را تشویق به تحریم می کردند و از همه سرسخت تر، اپوزیسیون سلطنت طلب لس آنجلسی دعوت به تحریم انتخابات در ایران می کرد. همه آنها رسانه های کاغذی و تصویری هم داشتند و در تلویزیون هایشان با ساخت برنامه های مختلف سعی در تخریب کاندیداهای انتخابات دهم ریاست جمهوری داشتند. جالب ترین نکته ای که وجود داشت تخریب مهندس موسوی توسط شهرام همایون مدیر یک تلویزیون لس آنجلسی بودکه در برنامه های ساعتی خود در شبکه های متعلق به حزب کمونیست کارگری از هیچ تلاشی دریغ نمی کرد تا همه دوران نخست وزیری مهندس موسوی را زیر سوال ببرد و تمام اتفاق های سال شصت را گردن مهندس بیاندازد. نکته قابل تامل در این بین این بود که او که تا قبل از این دوران، احمدی نژاد را عامل تمام بدبختی های کشور می دانست هیچ سخنی در ارتباط با احمدی نژاد به زبان نمی آورد و چه خوب به مردم ثابت می کرد با حضور مهندس موسوی در راس مسند اجرایی کشور، مشکلات اقتصادی کاهش خواهد یافت و آن جناب دیگر بهانه چندانی نخواهد داشت تا با تحریک احساسات عمومی، از مردم پول بگیرد.
دامنه این تحریم ها حتی به بعضی خوانندگان هم سرایت کرد تا جایی که یکی از آنها با خواندن قطعه ای با تقسیم بندی کاندیداها به بد و بدتر با زیرکی بحث تحریم را تقویت می کرد.
در همین روزها مناظره های کاندیداها در صدا و سیما آغاز شده بود که خود محلی بود برای بیان عقاید و طرح برنامه ها که متاسفانه به جای اینکه رئیس جمهور از دوران چهارساله خود دفاع کند و برای چهار سال آینده برنامه هایش را اعلام کند تبدیل به محلی شد که دریدگی و بی حیایی احمدی نژاد برای همه آشکار گردد آنجا که همه دوران قبل از خود را نفی کرد و زیر سوال برد، آنجا که صحنه گردان انتخابات را هاشمی، و پسرانش را دزد معرفی کرد، آنجا که دولت اصلاحات را عامل رانت خواری اعلام کرد، آنجا که نام افرادی چون ناطق نوری را آورد، آنجا که در نهایت بی شرمی از خانمی صحبت می کرد که گویی آس خود را قرار است در برابر میرحسین موسوی رو کند. خیلی ها یک لحظه فکر کردند الان قرار است پرونده ای اخلاقی از مهندس رو شود. که همگان دیدند سوقات آقای سعیدلو از میان میلیونها پرونده بایگانی شده چه مسئله پوچ و مسخره ای بود.
متخصصان امر برنامه سازی تلویزیون به خوبی دلیل صدای لرزان میرحسین را در آن مناظره می دانستند، مهندس در آن شب استرسی نداشت چون به قول خودش چیزی نبود که قرار باشد رو شود پرونده ای که پاک است چه باک از اینکه باز شود. اما حکایت آن صدای بریده بریده و لرزان مهندس اینچنین بود که صدابردار محترم سازمان، آمبیانس را در میکروفون یقه ای میرحسین بسیار بالا برده بود تا صدای نفس های مهندس همراه با استرس به نظر آید.
اما دقایق پایانی مناظره موسوی و کروبی آنجا که موسوی مشت خود را بر روی میز کوبید و تاکید کرد که بنده یک فرد انقلابی هستم و نشان داد که تا آخر از حقوق ملت دفاع خواهد کرد. آن شب یکی از خاطره انگیزترین شب های زندگی سیاسی ایرانیان شد. شبی که مردم بعد از مدتها احساس کردند یک نفر حرف دل آنها را در رسانه میلی بیان کرده است. آنچنان انرژی بی نظیری به مردم تزریق شد که همه را مصمم تر کرد تا به صداقت و پاکی رای دهند و جلوی کج روی ها و نادانی های رایج را بگیرند.
مردم ایران اما فقط به دنبال شرکت در انتخابات بودند، انتخاباتی که فکر می کردند آزاد است و رای آنها شمرده خواهد شد. همه به پای صندوق های رای رفتند نه فقط در ایران بلکه در تمامی نقاط دنیا. هرجا سفارت بود هرجا کنسولگری یا دفتر نمایندگی بود مردم به آن نقاط می رفتند و رای سبزشان را به صندوق می انداختند. چه بسیار بودند مخالفین عملکرد جمهوری اسلامی در خارج از کشور که برای اولین بار در سی سال گذشته به پای صندوق رای می رفتند.
حوزه های رای گیری در ایران حکایتی دیگر داشت، اولین بار بود که مردم با دیدن صف های طولانی به وجد می آمدند، اینها همان مردمی بودند که از ایستادن در صف پنج یا شش نفره نانوایی هم بیزار بودند. در میان صفوف مردم چشمان بسیاری را میشد دید که با امید به همدیگر نگاه می کنند انگار یک شادی و پیروزی ملی در پیش بود. یک پیروزی بزرگ که مردم را به خیابان بریزد و ساعتها به پایکوبی بپردازند.
آنها حتی بنا بر توصیه بزرگان اصلاح طلب، هیچ گونه نماد سبزی هم به همراه نیاورده بودند، تمام قوانین حوزه های رای گیری را رعایت می کردندو با انداختن رای شان در صندوق بی سرو صدا از محل رای گیری خارج می شدند. آنها به این باور رسیده بودند که نخست وزیر دوران امام،این مرد روزهای سخت که در بمباران های صدام هم نگذاشته بود مردم طعم فقر را بچشند، خواهد توانست کشور را بسازد و ایران و ایرانی را سربلند کند.
حاکمان از همان ساعتهای ابتدایی رای گیری به تکاپو افتاده بودند تا کارشکنی کنند. کارت های ناظرین کاندیداهای اصلاح طلب را یا صادر نکرده بودند یا مشخصات آنها را اشتباه درج کرده بودند، در موارد بسیاری برای آقایان عکس خانم و برای خانمها عکس آقایان الصاق شده بود. عده ای هم اصلا اجازه ورود پیدا نکردند. از طرف دیگر در شبکه تلفن همراه اختلال ایجاد شده و سرویس های پیام کوتاه (اس ام اس) به کلی قطع شده بود. تعداد زیادی از مردم را بدلیل نبود تعرفه (برگه رای) به داخل حوزه ها راه ندادند. در صورتی که آمار رسمی وزارت کشور نشان می داد چه مقدار تعرفه اضافی برای این دوره پیش بینی و چاپ شده بود. در مناطق بسیاری در شهر تهران ازجمله حسینیه ارشاد و سعادت آباد و شهرک غرب بخشی از مردم به این دلیل موفق به رای دادن نشدند.
شب شد و مردم فکر می کردند در محل های رای گیری، برگزارکنندگان انتخابات مشغول شمردن رای آنها هستند. مهندس موسوی بر طبق نتایج اولیه ای که از صندوق های رای توسط ناظرین مخابره شده بود در یک کنفرانس رسانه ای اعلام پیروزی کرد. خیلی ها تا صبح بیدار بودند و منتظر اعلام نتایج. چشممان را دوخته بودیم به مونیتور کامپیوتر و صفحه تلویزیون. شبکه خبر صدا و سیما آمار لحظه به لحظه از وزارت کشور پخش می کرد. قبل از اینکه از نتایج آراء متعجب باشیم از سرعت شمارش متعجب بودیم. نتایج تا صبح اعلام شد و فقط خدا می داند که چه حس و حالی داشتیم. چطور می توانستیم باور کنیم محمود احمدی نژاد 24 میلیون رای آورده باشد. چطور می توانستیم باور کنیم مهدی کروبی در خیلی از شهرها حتی یک رای هم نیاورده باشد. چطور می توانستیم باور کنیم درصد بالایی که در این دوره به تعداد رای ها اضافه شده بود برای رشد اقتصادی و ارزانی مفرط و سربلندی کشور و نظام در جهان به پای صندوق های رای آمده اند و به احمدی نژاد رای داده اند. آیا 22 میلیون رای ای که در سال 76 و 80 به سید محمد خاتمی داده شده بود همگی احمدی نژادی شده بودند؟ آیا آن چند میلیون رای ای که مهدی کروبی در انتخابات سال 84 بدست آورده بود همگی دشمن او شده بودند؟ به کدامین دلیل و برهان؟ آیا وقتی شیخ از همه اقلیت های دینی و حتی بهائیان حمایت می کند و حق زندگی و تحصیل را برای آنان محترم می شمارد آنها به احمدی نژاد رای داده اند؟ آیا آن مردمی که در زیر بمباران جنایتکارانه صدام و در اوج بحران های مالی که گریبانگیر کشور بود فراموش کرده اند که در آن مقطع در فواصل زمانی کوتاه کوپن های گوشت و مرغ به وفور اعلام میشد؟ آیا این مردم یادشان رفته بود دولت موسوی هزینه جنگ را پرداخت می کرد و در عین حال کشورهای جهان نفت ما را نمی خریدند باز این موسوی و سیاست هایش بود که کشور را از آن جهنم سوزان نجات داد.
این مردم با همه گرانی ها به احمدی نژاد رای داده اند؟
شوک و حیرت جامعه را فرا گرفت، کسی جرات نداشت در خیابان به صورت دیگری نگاه کند، چهره ها همه برافروخته و آماده انفجاربود. هنوز کسی نمی دانست چه روزهای تلخی در پیش است. موسوی و بعد از او کروبی با صدور بیانیه هایی اعلام کردند که از حقوق ملت دفاع خواهند کرد. این دو بیانیه ابتدایی قلب ها را کمی آرام کرد ولی تجمع رئیس دولت کودتا و اندک هوادارانش که از پادگان ها به میدان ولیعصر آمده بودند محلی شد برای به تمسخر گرفتن مردم. به طوریکه محمود احمدی نژاد اکثریت مردم را خس و خاشاک نامید. همین قضیه زمینه ساز حرکت میلیونی مردم در روز 25 خرداد ماه شد که مردم شریف که یقین داشتند حقشان تضییع گردیده به خیابانها بیایند و اعتراض خود را با سکوت نشان دهند. دولت کودتا واکنش نشان داد و بسیاری از مردم بیگناه را به گلوله بست. دوستی که در ساعات پایانی آن تجمع شرکت کرده بود اینطور بیان می کرد:
“در ساعات آخر که هوا رو به تاریکی رفت و میدان آزادی محاصره شد و صدای بی امان شلیک کودتاچیان سکوت معترضین را می شکست، اشهد خود را خواندم و آماده مرگ شدم، ناگهان چشمم به بنای برج آزادی افتاد قطره های اشک یکی پس از دیگری بر روی گونه هایم می غلتید، چرا که من در میدان آزادی پایتخت کشورم حتی این آزادی را هم نداشتم که با سکوت راه بروم و حق خود را مطالبه کنم، ای کاش اسم این میدان چیز دیگری می بود.”
4 روز بعد یعنی 29 خرداد اعلام شد که مقام معظم رهبری نماز جمعه را اقامه خواهند کرد، همگی منتظر بودیم ببینیم ایشان چه می خواهد بگوید، همه انتظار داشتند ایشان در این مقطع حساس تاریخی و با دیدن آن جمعیت میلیونی که باقر قالیباف شهردار تهران آن را بیش از سه و نیم میلیون نفر اعلام کرده بود، به خود آمده و طرف مردم را بگیرد. خیلی خام و خوش خیال بودیم. آنچنان خطبه های کوبنده ای در آن نماز جمعه ایراد شد که مطمئن شدیم ایشان از مواضع خود کوتاه نخواهد آمد. صحبت های ایشان چراغ سبزی بود برای نیروهای سپاه پاسداران و بسیج که درست فردای آنروز چه بسیار جوانان پاک و بی گناه همچون ندا آقا سلطان را در خاک و خون بغلتانند و به شهادت برسانند.
آقای خامنه ای!
تا قبل از این روز هیچ کس با شما و حکومت اسلامی تان به این صراحت سر دشمنی و کینه جویی نداشت، همه انتظار می کشیدند که با دستور تجدید انتخابات توسط شما، از سید علی خامنه ای بت بسازند. به خدا اشتباه نمی کنم مستطابعالی به خوبی عنایت دارید که ملت ما در بت ساختن ید طولایی دارند. چرا نخواستید بت جوانانی باشید که امروز فریاد مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنه ای سر میدهند. این جوانان آماده بودند صفحاتی از تاریخ که قرار بود نام شما در آن حک شود را به رنگ سفید درآورند. آیا فکر نمی کنید راه را اشتباه آمدید؟
آقای خامنه ای!
ای ولی امر مسلمین جهان ای مقام معظم رهبری!این عناوین برای شما خیلی جذاب است. چه شد که خودتان به دست خودتان این القاب را از خود سلب نمودید؟ شما که این همه دم از آسیب نرسیدن به نظام می زنید، آیا محمود احمدی نژاد ارزش این را داشت که همه چیز حکومت را فدای او کنید؟ آیا تا بحال کتاب تاریخ را ورق زده اید؟ تاریخ پر است از امثال محمدرضا پهلوی ها، هیتلرها، استالین ها،صدام ها و میلوشویچ ها..
همه آنها روزی فکر می کردند قدرت مطلق هستند و با زور و اسلحه و کشتار می توانند به حکومت خود ادامه دهند، چه رسد به این حکومت که پا را هم فراتر نهاده و تجاوز به دختران و پسران را هم به پرونده خود افزوده است.
آقای خامنه ای!
محمدرضا پهلوی هم القاب بسیار داشت، شاهنشاه آریامهر، اعلی حضرت همایونی! چرا با یادآوری او در ذهن به یاد شما می افتیم؟ چرا قدم در راه او نهاده اید؟ او هم صدای اعتراضات مردم را نشنید و نشنید، زمانی شنید که خیلی دیر شده بود و کار از کار گذشته بود. کمی با خود فکر کنید. در آن خلوت شاعرانه ای که دوستان سابقتان تعریف می کنند، بنشینید و کمی بیاندیشید شاید هنوز فرصتی باشد. شاید اینبار شما از تخت کنار زده شوید ولی ممکن است هنوز عده ای باشند که تلاش کنند ملت شما را ببخشد.
آقای خامنه ای!
دیر یا زود و به قول رئیس جمهور قانونی مان مهندس موسوی بلکه به امید خدا خیلی زود، ملت ایران به پیروزی خواهد رسید و سرنوشتی نامعلوم در انتظار شما خواهد بود. آن روز نزدیک است. آیا ندیدید در روز 13 آبان چطور بنر شما را پاره کردند و با خشم بر روی آن راه می رفتند؟ این مسائل قرار نبود اتفاق بیافتد. خودتان خواستید، ما فقط آمده بودیم انتخاب کنیم انتخابی درست و به صلاح کشور، شما این انتخاب را تبدیل کردید به انقلاب. شاید اگر آیت الله خمینی زنده بود این انقلاب پیش رو را انقلاب سوم می نامید چرا که ما معتقدیم اگر در این کشور بخواهیم کسی را ضد انقلاب و ضد نظام جمهوری اسلامی معرفی کنیم، قطعا شما و اطرافیانتان در صدر لیست قرار دارید زیرا ما به هر کدام از منابع و اسناد اهداف انقلاب 57 که مراجعه می کنیم شما دقیقا برعکس آن را در این بیست سال گذشته عمل کرده اید.
آقای خامنه ای!
نمی دانم چرا در انتهای این نوشته شما را خطاب قرار دادم، اما بدانید که حق به حق دار خواهد رسید و چشم مردم ایران به زودی روشن خواهد شد.
آقای خامنه ای!
شما خود گفته اید : سرنوشت همه زورگویان سقوط است.