سریال روز♦ تلویزیون

محمد صفریان
محمد صفریان

‏مجموعه اغما، که در ماه رمضان امسال، از شبکه سراسری تلویزیون ایران پخش شد، به دلیل استفاده از سناریوی ‏متفاوت، کاملاً از دیگر سریالهای پخش شده در این ماه متمایز بود. این بار هم سعی شده بود در یک نمای کلی و ‏سرگرم کننده، مردم را از وسوسه های شیطانی، برحذر کرد و در ماه میهمانی خداوند، آنان را به درگاه او سوق ‏داد؛ اما با این وجود قصه و پرداخت این مجموعه باعث بروز نظرهای متفاوتی در میان تماشاگران و صاحب ‏نظران شد…‏

eghma1.jpg


‎ ‎شیطان، عاشق دور افتاده، یا دشمن قسم خورده؟‏‎ ‎

اینکه تلویزیون دولتی یک کشور، تبلیغ اندیشه های دولت را سر لوحه کار قرار دهد، موضوع جدید و عجیبی ‏نیست، چه رادیو و تلویزیون از آغاز پیدایش، به عنوان ابزار نشر اندیشه در شرایین جامعه شناخته شده اند. اما ‏اینکه، کشوری با قدمت تاریخی و فرهنگی و شرایط اجتماعی ایران، تلویزیون غیر دولتی نداشته باشد، بسیار ‏عجیب است. همین است که نویسندگان و برنامه سازان تلویزیونی، برای بیان هر مفهوم، باید از ظرف اندیشه ‏حکومتی بهره بگیرند.‏

مجموعه اغما، که در ماه رمضان امسال، از شبکه سراسری تلویزیون ایران ( و با کمی تاخیر، از شبکه جهانی ‏جام جم) پخش شد، به دلیل استفاده از سناریوی متفاوت، کاملاً از دیگر سریالهای پخش شده در ماه های رمضان ‏متمایز بود.‏

ناگفته پیداست که مجموعه های تلویزیونی ای که قرار است برای مناسبات خاص، ساخته و پخش شوند، خواسته یا ‏ناخواسته در دام همان مضامین خاص گرفتار می شوند. این بار هم سعی شده بود در یک نمای کلی و سرگرم ‏کننده، مردم را از وسوسه های شیطانی، حذر کرد و در ماه میهمانی خداوند، آنان را به درگاه او سوق داد. که در ‏‏”چه” گفتن، موضوعی است تکراری و درعین حال سودمند. اما در “چگونه” گفتن…؟؟؟

قصه اصلی و بدنه سناریوی اغما، در نوع قصه های جن و پری می گنجید که در ادبیات داستانی ایران قدمت زیاد ‏دارد و اتفاقا جزء گونه های محجور مانده ادبیات داستانی نیز تلقی می شود، طوری که احیاء دوباره این قصص ‏باستانی امری است ضروری که باید به حوزه تلویزیون نیز وارد شود.‏

قصه، خوب شروع شد و خوب نیز ادامه یافت، فرم و نحوه بیان، گاه آنقدر مدرن می شد که گسست های زمانی و ‏تغییرات ناگهانی شخصیت ها، قصه های آلن پو را در ذهن، یاد آوری می کرد. اما مشکل اساسی و اصلی[ که ‏بسیار هم، مهم است] از آنجا شروع می شود، که نویسنده یا به جبر و یا به دلخواه، ساختمان مدرن قصه را با دنیای ‏سنت و دین می آمیزد و حاصل کار، شله قلم کاری در می آید که تمام خوبی ها و تازگی های قسمت های ابتدایی و ‏میانی قصه را هم ضایع می کند.[ البته طبق گفته سازندگان سریال، آخر قصه تا روزهای پایانی مشخص نبود.]‏

الیاس(حامد کمیلی) شخصیتی است که از فرط نزدیکی با حق تعالی، مستجاب الدعوه شده است، و توانسته است ‏بیماری لا علاج خویش را با دعا و تضرع، شفا بخشد. این شخصیت روحانی بعدها برای نجات جان کودکی که در ‏چاه گرفتار آمده است، دست به کار می شود و جان خویش، فدای نجات کودک می کند.‏

بعد ها شیطان در هیات این جوان نیکو خصال ظاهر می شود، و کمر به گمراه کردن آقای دکتر طاها پژوهان ‏‏(امین تارخ) می بندد. این، خلاصه تمام ماجرا ست.‏

آنچه از خورشید تابان، عیان تر، این حقیقت است که از زبان الیاس [که قرار است یک سالک راه عشق باشد] ‏شنیده می شود: “پیروی از دین و فرامین شرع، خاص عوام الناس است، و برای خداوند بی نیاز، تفاوتی نمی کند ‏که چند رکعت نماز بخوانی و…“‏

اما مشکل اساسی، تکاپو برای یافتن پاسخ این پرسش است، که “کدام طایفه جزء عوام الناس حساب می آیند؟”‏

تلاشی که ریشه های تاریخی فراوان دارد. در زمانی که در ایران، تعقل می رفت تا جای پای خود را در نوردیدن ‏کوه زندگی محکم کند، امام محمد غزالی با نوشتن تهافت الفلاسفه، قهر عمومی با فلسفه و تعقل را بنیان گذارد. ‏غزالی در تهافت الفلاسفه کوشید تا دوگانه گویی های اهل فکر را بیابد و با تکیه بر همین دوگانگی ها، بر اندیشه ‏فیلسوفان خط بطلان کشد. به زعم غزالی، یگانه راه رسیدن به سعادت و کامیابی، پیروی از فرامین دین است. وی ‏سپس در احیای علوم الدین [ و خلاصه آن، کیمیای سعادت] تلاش کرد تا علوم دینی را دوباره زنده کند. امثال ‏غزالی اعتقاد دارند که برای جلوگیری از فساد جامعه، همگی مردم باید به یک آیین و روش کلی زندگی کنند. که ‏البته این نوع نگاه از منظر جامعه شناسی، شاید درست باشد و در صحت و صلابت جامعه مفید واقع شود.‏

eghma2.jpg

اما آنچه قصه و برداشت های حاصل از آن را دچار چالش می کند، چگونگی بیان است و خلق شخصیت شیطان. ‏که همین شیطان گاه سخن پخته و سنجیده می زند. و کلام معقول می گوید. و سر آخر هم دست شیطان، توسط یک ‏پیر طریقت رو می شود. اینجای کار دیگر حسابی نسنجیده و عوام فریبانه است. شیطان سر از جامه یک جوان ‏روحانی در آورده است و پیر بابا به دکتر پژوهان یاد آوری می کند که شیطان دشمن قسم خورده انسان است و در ‏تمام زندگی انسان را رها نمی کند. و ما هیچگاه از شر او ایمن نیستیم.‏

دیالوگ هایی که برای پیر بابا [ که پیر و مراد الیاس بوده است] در نظر گرفته شده است، بیشتر به کلام یک واعظ ‏دینی نزدیک است. تا یک عاشق پیچیده در عشق الهی. پسندیده تر می بود، اگر نویسنده فیلم نامه (علی رضا ‏افخمی)، کمی هم به تاثیر و حاصل کلام می اندیشید. در ایران امروز “اعتماد”، که بنیادی ترین پیش شرط شکل ‏گیری هر رابطه است، تا حدود زیادی از بین رفته است و آنگاه که رابطه ای شکل نگیرد، زندگی گروهی مردم، ‏مشخصه های اجتماعی اش را از دست می دهد. آیا دامن زدن به این وهم، که شیطان امکان دارد در لباس عزیز ‏ترین و نیکو رفتار ترین نزدیکان نیز، ظاهر شود، و هر پند حتی معقولی، امکان دارد از جانب شیطان باشد، بیش ‏از پیش جامعه را از “اعتماد” تهی نمی کند؟‏

هیچ کجا در فلسفه اسلامی، برای شیطان، صورت و شکل انسان در نظر گرفته نشده است. و تازه اگر هم قرار ‏است چنین تصویر نمادینی برای بیان بهتر، خلق شود، تصور این نیروی عظیم و خارق عادت، که قابلیت دارد ‏زندگی عده زیادی از انسانها را به هم ربط دهد و در هم بپیچد، کمی برای شیطان زیاد و خارج از حد باور است.‏

اما نکته غریب تر قصه، زمانی است که به هر حال باید شیطان، شناخته شود و شکست بخورد، زمانی که ‏شخصیت جدید و نپرداخته ای به نام پیر بابا از آسمان می افتد و به قصه اضافه می شود. فردی که پیر و بزرگ ‏الیاس بوده است، و در طی طریق و تصوف، صاحب مرتبت و منزلت بالا. همین پیر بابا قرار است، آقای دکتر ‏پژوهان را از حضور شیطان، آگاه کند و وی را از بند شر او برهاند.‏

گویا نویسنده فیلم نامه، هیچ شناختی از تصوف ایرانی نداشته است. با کمی مطالعه در برگه های پیر ادبیات ایران، ‏عیان است که صوفی گری ایرانی پس از منصور حلاج، موضع گیری اش نسبت به شیطان کاملاً دگرگون شد. ‏حلاج، شیطان(عزازیل) را نزدیک ترین یار و معشوق حق دانست، که حاضر نشد غیر معشوق اول را سجده کند، ‏حتی به قیمت رانده شدن از در گاه او و تحمل فراق همیشگی. بعد از او نیز این اندیشه در تار و پود تصوف تنیده ‏شد. در تذکره الاولیای شیخ عطار، به نمونه های بسیاری از پیروان طریقت بر می خوریم، که همین نظر را در ‏باره شیطان داشته اند. ‏

توضیح بیشتر در این زمینه در حوصله این کلام نمی گنجد، اما با همین اشاره اندک، آیا بهتر نبود جای پیر بابا، ‏یک شخصیت واعظ دینی( یک پیرو شریعت و نه طریقت) به قصه اضافه می شد؟ آیا نوشتن و گرفتن مجوز ‏ساخت به قیمت گمراه کردن ذهن و باور جامعه، بهایی گزاف نیست؟ حال که برای بیان بسیاری از موضوعات و ‏پیچیدگی های روانی، به بن بست رسیده ایم، حال که نمی توانیم گره ای از این کلاف سردرگم باز کنیم، آیا معقول ‏تر نیست که لااقل گره ای دیگر بر آن نیفزاییم؟

شاید تعهد در هنر روز دنیا، مبحثی منسوخ باشد، اما اگر کمی چشمان مان را باز کنیم، متوجه می شویم که شرایط ‏کار هنری در ایران، هنرمند را مجبور به عاقبت اندیشی می کند و متاسفانه هنرمند ایرانی(مخصوصاً اگر قرار ‏باشد، کارش را از رسانه پر بیننده تلویزیون پخش کند) باید هنگام نوشتن و ساخت، به عواقب و برداشت های ‏حاصل از آن نیز بیندیشد. حتی به قیمت کاسته شدن از بار هنری اثر!‏