توقیف نشریه ۹ دی پس از نامه “وزارت” ارشاد با استناد به مصوبات شورای عالی امنیت ملی به مطبوعات درباره محدودیت بحث درباره توافقنامه هستهای، در فضای مجازی به بحثهایی میان برخی موافقان و بسیاری از مخالفین این عمل دامن زد. موافقان بیشتر از تعطیلی یک نشریه دروغگو و هتاک که مرتب علیه دولت مورد قبول آنها، جوسازی و کارشکنی میکند خوشحال بودند. فضای برخی موافقان البته جنبه احساسی غلیظی داشت و خیالبافانه آرزوی تحقق همین اتفاق را برای کیهان و نظایر آن مطرح میکردند. مخالفان اما به غیرقانونی بودن حکم توقیف و عدم سیر رسیدگی به شکایات و یا اساسا عدم تناسب جرم و مجازات استناد میکردند، چرا که آن ها به درستی معتقدند حکم توقیف یک نشریه شبیه حکم اعدام برای یک انسان است.
همین مجادله، البته در سطحی محدودتر در رابطه با انتشار فیلم شکنجه یکی از پسران قذافی صورت گرفت. باز بسیاری مخالفت کردند و بعضی نیز البته موافقت یا اظهار خوشحالی. استدلال موافقان این بود که وی سرمایههای زیادی از مردم لیبی را در چنگ دارد و پنهان کرده است و باید او را زد تا محل آنها را بگوید (نمیدانم این ها از کجا میدانند مفاد بازجوییها چیست!) و برخی نیز به طور احساسی از این که وی که یکی از عناصر مهم سرکوب مردم بوده و حالا از همانها سیلی و شلاق میخورد اظهار شادمانی کردند.
شاید کثرت مخالفان توقیف ۹ دی علیرغم تضاد شدید فکریشان با مواضع این نشریه و صاحب امتیازش و نیز کثرت مخالفان شکنجه پسر قذافی علیرغم اذعان به نقش به شدت منفی او و حتی احتمال پنهان کردن برخی اطلاعات؛ نشان از بلوغ نسبی جامعه ایران، حداقل بخش مهمی از جامعه تحصیلکرده و روشنفکر ایرانی دارد که البته از ورای تجربهای بس پرهزینه و سخت به دست آمده است. این انباشت فهم و تجربه را باید به فال نیک گرفت و طلایهای ـ البته لرزان و نه خیلی مستحکم! ـ– از آیندهای بهتر برای جامعه ایرانی. این نوشتار از همین منظر یعنی “حساسیت بر روش در منش” سیاسی به این دو رخداد مینگرد.
بررسی این که آیا نامه وزارت ارشاد به مطبوعات درست است یا خیر؛ مجال بیشتری میطلبد. این را هم میفهمم که وقتی سالهایی بیش از یک دهه هر گونه بحث درباره انرژی هستهای و سیاستهای حاکمان ایران در این مورد در منطقه قرمز و ممنوعه بوده و حالا در آخرین حلقه این زنجیره شوم، حضرات کیهان و جوان و… ناگهان به فکر بحث و فحص آزاد! و لزوم آزادی بیان و عدم سانسور در این حوزه افتادهاند؛ ریاکاری فریبکارانه بزرگی است. حکایت این سرکوبگران با آزادی حکایت جن و بسمالله است. این را همه میدانند. اما نباید زمین و منطق بازی را به صورت “عکسالعملی” تعیین کرد. مهم بهداشتی بودن “روش”هاست؛ روشهایی که ممکن است در یک مورد درست به نظر برسد (که نیست) اما با جاافتادن آن به تدریج به مواردی که همگی در نادرستی آن تردیدی ندارند، خواهد رسید. ولی دیگر نمیتوان جلوی بولدوزر راه افتاده بر اساس آن روش نادرست اما مشروعیتیافته را گرفت.
این بسیار آشکار است که بنیان امثال ۹ دی و کیهان بر “دروغ”گویی به مردم و اینک بر لجاجت و “حسادت” بر دولت روحانی در دستآورد توافقنامه هستهای قرار دارد. سهولت در “دروغ” و مداومت در “حسادت” هم عملا یکی به “تهمت” و دیگری به “قساوت” می رسد و نهایت این دو خصیصه به بسط “نفرت” و نیز دست یازیدن به هر عمل و اقدامی برای “حذف” حریف میانجامد. این زنجیره تجربه شده اخلاقی مهمی است که هم در دایره فردی و هم در دایره جمعی کاربرد دارد. دروغ و تهمت همسایهگان دیوار به دیوار هماند و حسادت و قساوت نیز این چنیناند. اما این “روشهای کثیف” که نمونههای زیادی از آن را در رفتار قدرتمندان قبل و بعد از انقلاب و در رقابتهای سیاسی غیراخلاقی دیدهایم نتیجه و محصولی جز نفرت و حذف ندارد.
روند حذف پس از انقلاب از چپهای غیرمذهبی تا ملیون و ملی-مذهبی ها و تا آیتالله منتظری و خاتمی و موسوی و کروبی و…؛ بخصوص در دستگاههای رسمی و رسانهای حاکم از دروغ و تهمت آغاز میشود و به نفرت و حذف (در اشکال مختلف) میانجامد. این که چپها یعنی آتشزنندگان خرمنهای کشاورزان، این که کردها سر پاسدارها را جلوی عروس و دامادشان بریدهاند تا بی دین بودن مصدق و ملیون و تا عامل غرب بودن نهضت آزادی ها و نفوذ مجاهدین در دفتر آیتالله منتظری تا پول گرفتن رهبران سبز از عربستان و نظایر آن مخلوط دروغها و تهمتهایی است که فضای رقابت سیاسی در ایران را بسیار غیربهداشتی و ضد ملی و ضد انسانی نموده است. در حالی که تنوع آراء و خط مشی های سیاسی میتوانست در بستری از رقابتهای “سالم” سیاسی و حتی فکری و دینی و ایدئولوژیک سرنوشت بهتر و مفیدتری بیابد و پایههای دموکراسی را در این سرزمین مستحکم کند. اما اصرار به دروغ و تهمت بخصوص وقتی رقابت به حسادت تبدیل شده باشد و استقبال از منتظری بیاعتنایی به رهبر تعبیر شود به خصوص هنگامی که رهبر بخواهد یکهتاز و بلامنازع باشد، و یا وقتی مخالفان دولت روحانی رابطه “یا من یا تو” با او با او برقرار میکنند و قدم از اتاق فکر به میدان عمل میگذارند و شادی ملی بر پایان یک زنجیره شوم و خسارتبار در توافقنامه هستهای را از دایره تنگ منافع جناحی خویش میبینند و بر موفقیت دولت حسد و غرض میورزند؛ آن گاه بقیه زنجیره این “سقوط اخلاقی” سیاسی و استفاده از “روشهای کثیف” قابل پیشبینی است.
بر این اساس اگر بخواهیم از تاریخ تجربه بیاموزیم، یک آموزه بسیار مهم برای کشور و ملت ما همانا “حساسیت بر روش در منش” است. اگر از همان ابتدای انقلاب درباره اغراقها و بعضا دروغها و تهمتها درباره برخی بازماندگان رژیم سرکوبگر و فاسد شاه حساسیت نشان میدادیم و از کنار اعدام فلهای آنها بدون رعایت دقیق قواعد و قوانین حقوقی نمیگذشتیم این “روش” کثیف جا نمیافتاد تا چند سال بعد خودمان قربانی آن شویم.
از خاطر نبردهایم استدلالهای برخی موافقان شکنجه در مجلس خبرگان و ستون “الو سلام” روزنامه سلام را که سادهدلانه و بدون در نظر گرفتن منطق امور و پیامدهای جاافتادن یک “روش” کثیف در سیاست با استناد به برخی موارد و مصادیق غلطانداز سطح بحث را شدیدا تنزل میدادند تا از طریق روش کثیف به هدفی تمیز و عالی برسند. این گفتارهای دوران پر شر و شور اما عاری از منطق و تجربه بود. اما امروز بحثهای پیرامون نامه وزارت ارشاد و توقیف ۹ دی و شکنجه پسر صدام و… نشان از پختگی نسبی جامعه نخبگان ایرانی دارد. البته و صد البته هم چنان باید از این بخش از اندام آسیبپذیر افکار عمومی مراقبت کرد. ضدعفونی کردن مستمر این بخش از ضروریات اساسی ادامه حیات سالم افکار عمومی است. به خصوص هنگامی که در ایران نهادها و رویههای جاافتاده نداریم؛ نقش “افراد” بسیار مهم خواهد بود. بدین ترتیب همان طور که نمیتوان نقش اثرگذار امثال سردبیر کیهان را در خط و خطوط این نشریه انکار کرد، همین طور نمیتوان از کنار افکار غیربهداشتی کسانی که به مطبوعات بخشنامه امنیتی برای بحث در باره توافق هستهای میفرستند بیاعتنا گذشت.
در حوزه اخلاقی حساسیت شدید به دروغ و امتداد طبیعی آن یعنی تهمت برخاسته از تجربه زیسته آدمی است، همان گونه که حسادت و قساوت در ادامه به نفرت و حذف میانجامد. این مباحث ظاهرا اخلاقی در سیاست ما بازتابهایی چون نظارت استصوابی و حذف رقیبان قبل از ورود به میدان و “تخریب” مستمر آنها با الفاظی چون التقاط، شیخ سادهلوح، عاملان و ساکتان فتنه و… به قصد حذف و “نابودی”شان مییابد.
در ماههای اخیر بحث فساد در دولت سابق نقل هر مجلس شده است. این موضوع امری بسیار استراتژیک و مهم است و مبارزه با فساد یکی از عوامل چندگانه توسعه همهجانبه است. اما در همین میدان بس خطیر نیز باید بر استفاده از “روش” حساس بود. هر گونه به کارگیری روشهای کثیف میتواند تبعات درازمدت ویرانگرتری داشته باشد. یک دانشجوی اقتصاد نیز به سادگی و با جمع و کم کردن درآمدها و هزینهها و… می تواند به سهولت حتی به آمار تقریبی فساد در دوران دولت سابق برسد (این را خودم اخیرا در گفت و گو با یک دانشجوی خوشفکر اقتصاد شاهد بودم). بنابراین عمق و ابعاد وحشتناک فساد بخصوص در هشت سال گذشته بسیار آشکار است، اما وقتی امروزه نام افرادی مشخص به میان میآید (که عموما و عمدتا نیز انگشت بر نقاط مهم گذاشته میشود)، باید همه گونه فرصت برای دفاع از خود برای این افراد نیز فراهم کرد تا “روش”ها تا حد امکان سالم و بهداشتی باشد و رویه و سنتی غیربهداشتی برای آینده نشود. نامه رحیمی به احمدینژاد و انتشار وسیع آن نشان داد که چنته حضرات بسیار خالی است. بنابراین نه نیازی به اغراق است و نه نیازی به جوسازی و برخورد یک طرفه.
اگر چشم و گوش جامعه ما عادت کند که “حق افراد ناحق” را هم به رسمیت بشناسد قدمی بزرگ در راه دموکراتیزاسیون ملی به پیش برداشته خواهد شد؛ هم چنین قدمی جدی در مسیر اخلاقی شدن سیاست در عصر “سقوط اخلاقی”های بزرگ خواهد بود که گاه از سوی برخی کارشناسان به خطر فروپاشی اجتماعی در ایران تعبیر میشود و این زیان هولناکتر و دیرقابل جبرانتری حتی از خسارتهای بزرگ اقتصادی است.