به زحمت از گوشهی پنجرهی سلول انفرادی میدیدمش. هر روز در زمان محدود هواخوری در حال ورزش بود. نام او را نمیدانستم. اواخر بازداشتم چند روزی به سلول او منتقل شدم. اولین چیزی که در مورد او مرا جذب خود کرد، نامش بود. همنام یکی از بزرگترین داستاننویسان کشورم.
مردی متین و با وقار. از هجدهم آبانماه هشتاد و هشت در انفرادی بود. نوهی آیتالله فیروز آبادی بود و مردی بسیار متدین و متشرع. دو دوره نمایندگی ِ شورای شهر صبا شهر را عهده دار بود. اختراعی را به نام خود به ثبت رسانده بود و در کارخانهاش به تولید همان اختراع که کاربردش در صنعت خودروسازی بود، مشغول.
شبها به نماز شب می ایستاد. میگفت:اختراعش را با الهام از آیهای از قرآن کریم به دست آورده است. آیه ی مورد نظرش در خاطرم نمانده است. از این حیث با او اختلاف نظر داشتم. میگفتم قرآن راهنمایی برای تزکیه ی نفس و پشتوانهای برای زیستن در سپهر اخلاق برای مومنین به این کتاب آسمانی است. اما او به یقین باور داشت که دست خداوند او را به سوی ابداع ِ این اختراع رهنمون شده است.
از تجارب معنویاش بسیار سخن میگفت. میگفت پیش از به دنیا آمدن فرزند ذکورش، او را در خواب از دست حضرت امیر هدیه گرفته است. مردی مهربان و باهوش و خردمند بود. از شکنجههای جسمی و روحیاش میگفت و اینکه به زور وادارش کردهاند مقابل دوربین قرار گیرد و علیه خود اعتراف کند. از پخش فیلم اعترافاتش در سیما بسیار گلهمند بود و میگفت به ناحق با آبروی خود و خانوادهاش بازی کردهاند. نگهبانها با او بسیار با احترام رفتار می کردند. میگفت البته ابتدا چنین نبودهاند.
هر چه بیشتر با او هم صحبت می شدی، بیشتر در مییافتی که به هیچ وجه شبیه اتهاماتش نیست. حمل و نگهداری اسلحه. اتهامی حیرتآور. در انتخابات شرکت کرده بود و در تظاهرات پس از انتخابات هم شرکتی فعال داشت. معتقد بود برایش پا پوش دوختهاند.
با هم مثنوی میخواندیم در آن چند روز. بارها در مورد دعای ابوحمزهی ثمالی گفتوگو داشتیم. در عین داشتن روحیهی بسیار علمی و فنی، دینداریاش بسیار سنتی بود؛ شاید این را از پدر بزرگش به ارث برده بود. اما با همهی اعتقادات شدید مذهبیاش گاهی اوقات دچار شک و تردید می شد و این شک بسیار برایش آزار دهنده بود. به او دلداری میدادم که پیامبر بزرگی چون حضرت مسیح نیز بر روی صلیب دچار شک می شود و گمان میبرد که مبادا خداوند رهایش کرده باشد. میگفت اینهمه شکنجه و زندان برای چیست؟ وچرا خداوند میخواهد او را بدینگونه بیازماید. زندانی شدن و مشقات آن را آزمونی الهی می دانست؛ تنها ندانستن دلیل ِ آن بود که آزارش میداد.
شب گذشته که به یاد او افتادم هر چه در اینترنت جستوجو کردم نامی از او نیافتم؛و این برای من که دغدغه ی انسانهای گوشت و پوست و استخواندار را بدون توجه به عقاید و باورهای آنان دارم بسیار شرمآور بود. پس از آزادی از زندان بارها خواب او را دیدم. بسیار علاقهمندم که بدانم آیا آزاد شده است یا نه؟ کاملا از ایشان بیخبرم. کاش از او باخبر می شدم. کاش کسی بعد از خواندن این نوشته به من خبر دهد که او آزاد شده است. کاش از این مرد مهربان خبری میداشتم. مردی همنام بزرگ ترین داستان نویس ایران. محمود دولت آبادی. سید محمود دولت آبادی.