برای محمد علی دادخواه

سورنا هاشمی
سورنا هاشمی

روزی نیست که در انبوه افکار روزمره ام جایی برای نگرانی و اضطراب برای محمد علی دادخواه نداشته باشم. خیلی وقت است که میخواهم برای  نبودنش چیزی بنویسم اما هربار موقع نوشتن با انبوهی از خاطره روبه رو می شوم که گیجم میکند، عصبی میشوم، لال می شوم و دیگر ادامه نمی دهم. صد بار نوشتم و پاک کردم.

خیلی سخت است که از نبود دادخواه نوشت. از نبود مردی که بودنش پشت میز دفترش برای خیلی ها امید بود. از نوشتن در هراسان بودم که نکند نوشته ام شبیه ستایش نامه شود. چرا ستایش نامه؟ چون محمد علی دادخواه ستودنی است. در طول عمر ممکن است با خیلی ها آشنا شد اما در مورد بعضی ها یک دیدار کافی است تا بزرگیشان تا ابدیت در تو تکرار شوند. دادخواه از آن جنس بود… مثل اساطیردست نیافتنی نبود برعکس همیشه حاضر بود، همیشه مهربان، همیشه پر امید، همیشه  دلگرم و باعث دلگرمی دیگران. درست در روزهایی که فکر می کردی هیچ دری برویت باز نیست و هیچ پناهی نداری، یک در برویت باز بود و یک نفر پناهت. دری که بسته نمی شد و دفتری که خالی نمی شد. از در که وارد می شدی فضایت عوض می شد، از جهنم افکارت به جایی دیگر پرتاب می شدی، جایی که امید و خنده بود و شعر؛ اگر نمی دانستی برای چی وکجا آمده ای حتما باور نمی کردی که دادخواه حقوق دان است نه استاد ادبیات. هزاران بیت شعر از حفظ داشت که حتی یک بیت را از یاد نبرده بود. بیشتر از حافظه اش، ذوق و قریحه اش ستودنی بود. ایمان دارم که دادخواه موکل هایش را مانند شعر هایش از یاد نبرده است…. چه آن موکل هایی که از بند و مرگ رهانیده بود چه موکلانی که چون شعرهایی محزون همیشه در یاد داشت. از یادم نمیرود که کوه استواری چون دادخواه برای مرگ یکی از موکل هایش زار میگریست.

 مردی که چون کوه امیدوار و استوار بود. بارها به زندان رفته بود از دهه شصت تا نود اما خم به ابرو نیاورده بود، سرزنده  و راست قامت با همان صلابت و استواری که از وی میتوان سراغ داشت، در یک آن شکسته بود. وجودش آرامش بود وحماسه. کنارش آرام بودی در عین حالی که امیدوار می شدی به راهی که در پیش گرفته بودی. درک حماسه در دادخواه آسان تر می شود وقتی بدانی شاهنامه را از بر بود. باورش برای خواننده شاید سخت باشد  قبول کند از من که یکی از جاودان ترین صحنه های زندگیم بودن در دادگاهی بود که دادخواه وکالتم را بر عهده داشت. حس عجیبی بود در دادگاه باشی،  در حضور دوربین های فیلم برداری و درجه داران نظامی ولباس شخصی ها ولی آرام و مالامال از لذت از دفاع جانانه در بین امیر رئیسیان و محمد علی دادخواه نشسته باشی… خیلی احساس امنیت می کردم وقتی که بعد از استراحت موقت به جلسه دادگاه برگشتم با صندلی های خالی از لباس شخصی ها و جای خالی دوربین رو به رو شدم. نقشه هاشان نقش بر آب شده بود. نماینده دادستان و قاضی با دستانی لرزان و مضطرب به جلسه بازگشته بود… چه بسیارجلسات محاکمه که دستمایه ساخت فیلم های سینمایی نشده است. خیلی هاشان را دیده ام اما آن دفاع چیز دیگری بود.

بارها بازجوها از موکلانش پرسیده بودند آیا دادخواه از شما حق الوکاله دریافت کرده و هربار به در بسته خورده بودند، جواب همه یکسان بود: خیر حتی یک ریال! سئوالی که از پرسیدنش خسته نمی شدند. شاید به دنبال توجیهی بودند برای این همه ایمان در راهی که درپیش گرفته بود؛ ایمانی که برایشان قابل هضم نبود. مگر می شود کسی اینچنین در راهش پاکباز باشد و هیچ نخواهد جز آزادی؟ حتما برایشان عجیب بود که  میدیدند دادخواه برای حفظ استقلال کانون وکلا پشتوانه ای به ارزش میلیارد ها تومان به رهن بگذارد صرفاً برای عدالت خواهی! حتما برای آنها باورش سخت است؛ آنهایی که برای ماندن هیچ مرزی ندارند.
در عصری نفس می کشیم که می گویند عصر مرگ اساطیر و قهرمان هاست، عصر انسانهای متوسط و خاکستری است اما در همین روزها هم کسانی هستند که به منطق ما طعنه زنند که می توان برای آزادی از همه چیز گذشت….