به بهانه انتشار کتاب “ غزل نامه طوفان “
گزاره و گزینه ای پیرامون غزل فرخی یزدی
مهدی خطیبی
اشاره:
” دسته گل خونین افتخار، بر گور هر مرد کم مایه ای نخواهد رُست “ لامارتین
بالاخره بعد از ده سال نخستین مجلد از مجموعۀ « غزل مشروطه پیش درآمد غزل امروز » منتشر شد. در شناسنامه کتاب این کلمات نقش پذیرفته است : غزل نامۀ طوفان، گزاره و گزینه ای پیرامون غزل فرخی یزدی، مهدی خطیبی، انتشارات آفرینش، پاییز 1390
صدای شعر مشروطه، فریادی است که آزادی، عدالت و تساوی را بشارت می دهد. عصری که آمیختگی همۀ امور خاصه ادبیات را با مسائل اجتماعی و سیاسی می بینیم. عصری که شاعران آن مضامینی از این دست را وارد شعر کردند. از آزادی، برابری، سخن گفتند و حتی جان خود را بر سر این اصول نهادند. بی گمان هر کس با تورّقی حتی، شعر این دوره را از نظر بگذراند، خواهد دید که برای نخستین بار است که مفاهیمی از این دست که در قلمرو دموکراسی می گنجد، از قلم شاعران آن جاری شده و زمینه ای را آفریده است برای حضور مضامین اجتماعی و سیاسی گسترده در گسترۀ شعر. بی شک تمام منتقدین بر این نکته تاکید دارند که این گونه مضامین در بیان شاعران عصر مشروطه غالباً خام، احساسی، شکل نیافته و بیشتر متاثر از هیجانات آنی روزمره است. اما با این همه این فضل تقدم را نباید از نظر دور داشت. در یک نگاه، شعر مشروطه بازتاب هیجانات انسان هایی است که به دنبال مدینۀ فاضلۀ اجتماعی می گشتند، بی آن که خود بکوشند با دریافت واقعیت، شهرکی بسازند استوار بر واقعیت وجودی جامعه شان و برخی از اینان معصومانه در این راه جان باختند. یکی از شاعران عصر مشروطه، فرخی یزدی است. شاعری که فریاد حق طلبی، آزادی، عدالت و مساوات اجتماعی او هنوز به گوش می رسد. به قول دکتر یاحقی « شاعرانی که بر سر عقیده جان باخته باشند در قلمرو شعر فارسی انگشت شمارند (چون سبوی تشنه، ص70)» و فرخی یکی از این معدود کسان است.
در یکی از روزهای شهریور 1366 خورشیدی بود که برای نخستین بار با نام فرخی یزدی آشنا شدم. پدرم مرا فرستاده بود تا چیزی بخرم، زمانی که بازگشتم، پرسید : چقدر شد ؟ پاسخ دادم اما گویا پولی که پرداخت کرده بودم، بیش از قیمت واقعی آن جنس بود. پدرم با عتاب و خطاب مجبورم کرد تا بروم و باقی پول را بگیرم. خوب به یادم هست آن مبلغ اندک بود. با دلخوری بازگشتم. من ِ نوجوان 11 ساله با گرهی که بر ابروان انداخته بودم با خود می اندیشیدم: پدر فقط برای تنبیه من این کار را کرده است. در ذهنم این کار پدر را نوعی لجبازی با خود می دانستم. بعد از آن که مسافتی طی شد پدر رو به من کرد و گفت :« حق خود را از دهان شیر می باید گرفت. پسرم ! حساب به ارزن، بخشش به خرمن » این سخن پدر انگار آبی بر آتش بود. برای من در آن زمان جاذبه ویژه ای داشت. سادگی و صراحت ویژه همراه با تلفیق موسیقی، کلام پدر را برایم جذاب کرده بود. به خانه رسیدیم. گمان می کردم آن جملۀ حکیمانه را – که بعدها فهمیدم تلفیق شعر و ضرب المثل است – پدر گفته است. همان شب بود که باز پدر به عنوان شاهدی بر سخنش به شعری اشاره کرد که برایم جذاب بود : « در کف مردانگی شمشیر می باید گرفت / حق خود را از دهان شیر می باید گرفت »از او پرسیدم : پدر از کی بود ؟ پاسخ داد : شاعر آزاده ای به نام فرخی یزدی.
آزادگی و ستم ستیزی فرخی همواره برایم جذاب بوده است. شاید از نخستین شاعرانی است که من با ولعی سیری ناپذیر به دنبال شعر و زندگی اش بودم. زندگی فرخی، گواهی بر مبارزه و تلاش او برای آزادی بوده، اگر چه « زمان » نیز در این مسیر بی تاثیر نبوده است. از تولد 1264 تا شهادت 1318خورشیدی، ایران آبستن مهم ترین وقایع تاریخی ِ میهنی بوده است : نهضت تنباکو، کشته شدن ناصرالدین شاه،انقلاب مشروطیت، سلطنت محمد علی شاه، به توپ بستن مجلس، تشکیل گروه های سیاسی، انقراض سلسلۀ قاجار، کودتای سوم اسفند 1299، قیام ها و شورش های مسلحانه نظیر نهضت جنگل، قیام شیخ محمد خیابانی، شورش کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان، ابوالقاسم لاهوتی در آذربایجان و شیخ خزعل در خوزستان و روی کار آمدن سلسلۀ پهلوی. این ها وقایع کمی نبود و فرخی یزدی شورمند با خویشکاری اش که همانا « اضطراب عدالت » بود جان خود را بر سر آرمانش گذاشت. اساسا ً در آن دوران بیش از آن که شعرش برای من جذاب باشد، شخصیت آرمانگرای آنارشیستی اش بر من اثر گذار بود.
بعد از تحصیلات دانشگاهی، در زمانی که در جزیرۀ خارک « دوران اجباری» ام را می گذراندم. نطفۀ این کتاب شکل گرفت. در جست و جوهایم در خصوص غزل امروز دریافتم تلاش های آغازین نوآورانه در عرصه غزل به همت شاعران عصر مشروطه سامان یافته است. به همین منظور می خواستم این مسیر را از آغاز تا اکنون نشان دهم و از نخستین تلاشگر این حوزه فرخی یزدی آغاز کردم. طرح اولیه این نوشته در اواخر سال 1378 خورشیدی قلمی شد اما ده سالی زمان برد تا شکل نهایی به خود بگیرد، البته با توجه به « بضاعت مزجات» این قلم.
فرخی شاعری است که با غزل هایش دین بزرگی بر گردن غزل امروز دارد. او نخستین تلاشگری است که کوشید در ظریفترین قالب شعر فارسی، مباحث دشوار مرامی را ساده و مردم فهم عرضه کند. شاید به نوعی باید غزل او را از آغازین تلاش ها در زمینه شعر سیاسی نامید. البته با در نظر داشتن این نکته که او با زبان و بیانی تغزلی به مسائل اجتماعی – سیاسی می پرداخت. نمونه وار، بیت زیر مؤید سخن من است :
هست جانانۀ ما شاهد آزادی و بس
جان ما در همه جا بر خی جانانۀ ماست
حضور واژه آزادی گرایش شاعر را به مسائل اجتماعی می نماید اما ترکیبی چون « شاهد آزادی » و تصویر عاشقانۀ کهن شیوه ای که از آن به دست می آید، حکایت از یک دوگانگی دارد. دکتر روزبه جالب به این مساله می نگرد:
« شاعری که در کمال آرامش، مشغول غزلسرایی در همان فضای مالوف آبا و اجدادی است، ناگاه خود را در میانۀ سخت ترین کشمکش های اجتماعی و سیاسی در فضایی پر آشوب می یابد و می کوشد با شعر خود، این « موج ز خود رفته را » همراهی کند، اما ابزار مناسب در اختیار ندارد ؛ پس در این مسیر، به تازه سازی صورت ظاهر شعر خود می پردازد، بی آن که عمیقاً به مفهوم « تازگی» اندیشیده باشد. شعرش را از مضامین و لغات تازه می انبارد، بی آن که در آن ها روح شاعرانه ای بدمد و بی آن که به نگاه و ادراک متفاوتی رسیده باشد. فقدان تعادل و توازی بین سنت های شعری و مفاهیم نو، یکی از عمده ترین معضلات صوری غزل مشروطه است.(غزل مشروطه، مجله شعر، شماره 22، ص26)»
فرخی در عرصه غزل دو یادگار ارزشمند برای غزلسرایان بعد از خود به جای گذشت. نخست جسارت نزدیک شدن به مفاهیم اجتماعی – سیاسی را به وجود آورد. دو دیگر زبان غزل را که در عصر مدیحه های مکرر، فقط مختص طبقه ای خاص بود، به کوچه نزدیک کرد
باری… در این کتاب من بر مسائلی چون درون مایه و کلید- واژه ها، زبان، بیان و موسیقی در غزل فرخی یزدی درنگ کرده ام. و پیش از همه این ها نیم نگاهی به شعر مشروطه داشته ام. این گمان هماره با من است که برای شناخت غزل معاصر نخستین مرحله شناخت غزل مشروطه است.
باری…می گویند مزار فرخی در بیابان های آن روزگار مسگر آباد تهران بوده است. محله ای که نویسنده این سطور از آنجا بر آمده است. بارهای بار در پارک مسگر آباد طنین صدایش را شنیده ام :
هرگز دل من ز خصم در بیم نشد
در بیم ز صاحبان دیهیم نشد
ای جان به فدای آن که پیش دشمن
تسلیم نمود جان و تسلیم نشد
من این کتاب را با یاد پدرم به : همانان ؛ بادبان گشودگان در طوفان تقدیم کرده ام. گمنامانی که در راه آزادی جان خود را هدیه به این خاک پاک طربناک کردند.
چشم انتظار چشم ها و دست هایی هستم که قلم برگیرند و معایب کتاب را بگویند چرا که به قول عین القضات همدانی :
مرد چون حوصله فراخ شود باید بداند آنچه می داند نسبت به آنچه باید بداند هیچ است.
پاییز خاموش تهران
نقل از وبلاگ نویسنده