نگاه روز

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

نگاهی به سریال قهوه تلخ

مرد یک چشم در شهر کور ها پادشاه است

فروش گسترده نسخه های مجموعه قهوه تلخ تا به امروز حکایت از “جذاب” بودن این اثر داشته است. اما این جذابیت به چه معناست؟ و تا چه میزان با معیارهایی همچون خلاقیت، کیفیت هنری، سودمندی اجتماعی، تعهد هنرمند و بالاخره ارزش فرهنگی اثر ارتباط دارد؟ آیا جذاب بودن این اثر می تواند در یک کلام به “خوب” بودن نیز تعبیر شود؟

شاید یافتن ریشه های بروز این جذابیت چندان ساده نباشد و برای انجامش باید دست به دامن علم روانشناسی شد تا در یک روند روانشناسانه ویژه جامعه ایرانیان پارسی زبان، به پاسخی درخور دست یابد. اما در مقابل، آنچه مسلم است این که این جذابیت پنهان و آشکار هیچ ربطی به عنصر “خلاقیت” ندارد. به واقع، پایه های قهوه تلخ بر استفاده مکرر از فرمول های موفقی استوار است که قبلا بار ها امتحان خود را پس داده اند و واکنش مثبت و رضایت خاطر تماشاگر را تضمین کرده اند. این واقعیت که این مجموعه هیچ نشانی از تازگی و خلاقیت به همراه ندارد را با یک نگاه مختصر به سرتاپای سریال می شود فهمید. از انتخاب و چینش بازیگران گرفته تا بستر غریب روایت و از جراحی لهجه گرفته تا به کار گیری تکیه کلام های چسبنده بر ذهن. بازیگرها-  تیپ های خود آزموده قبلی شان را بی هیچ کم و کاست تکرار می کنند، اما در لباسی تازه. آنکه در باغ مظفر پیرمرد نق نقو بود، حالا حتی با کم و بیش همان گریم، همان گونه راه می رود و حرف می زند، این بار در لباس شاه.

 

 

یا آنکه در شبهای برره و باغ مظفر و مرد دوهزار چهره، عاقلی بود در میان سفها، این بار نگاهش را در قالب مستشار به دوربین خیره می کند. در این میان به سبک و سیاق همیشگی آثاری از این دست، یکی دو بازیگر در نقش های خود یا لهجه ای را دستکاری می کنند، مثل بابا شاه، و یا تکیه کلامی را هر چند یکبار به زبان می آورند، مثل بلد الملک و پدر صدر اعظم، که همه این تکیه کلام ها بدون استثنا در ابتدا فاقد تاثیر گذاری هستند و در گذر زمان و به مدد تکرار، بدل به مطلوبی ناخوانده می شوند و خنده های ناخواسته تماشاگر را رقم می زنند. این روند گاه تا جایی پیش می رود که تماشاگر، اصلا قصه بی سرانجام و نامنسجم و بی مایه ای که در حال روایت است را از یاد می برد و خواست وی به دیدار فلان حرکت یا شنیدار بهمان متلک و تکیه کلام محدود می شود. بیراه نیست اگر بگویم، اشتیاقی که در تماشاگر برای ادامه تماشای قهوه تلخ به وجود می آید، به جای آنکه به خاطر تعلیق در داستان و تعقیب ماجرا باشد، در نتیجه “اعتیاد” تماشاگر است.

 

 

اصلا این فاقد داستان بودن، خودش یکی از مهمترین ویژگی های قهوه تلخ است. همچون بی مووی های درجه هشت هالیوودی و با پیروی از کلیشه ماشین زمان، آدمی از زمان حال به زمان گذشته-پیش از تاخت و تاز آقا محمد خان- سفر می کند و قصه ای را از سر می گیرد. اما کتاب قصه در همان آغاز بسته می شود و از آن پس، تنها موقعیت های سوپر مینی مالیستی در هیات شوخی ها و جوک ها و مزه افشانی ها است که در پی هم ردیف می شوند و بدین سان اپیزودی به اپیزود دیگر اضافه می کنند. با این نگاه، ساختار و گرایش این اثر با اثر دیگری که بسیار منفور من است- اخراجی ها- همراستا و همگون است.

اخراجی ها به دلایل متعددی- هم در مضمون و هم در ساختار- هر مخاطب آگاه ایرانی را از خود متنفر می سازد. اما از میان این دلایل، آنچه من را وا می دارد تا به یاد قهوه تلخ  بیفتم، قرار گرفتن اثر در جریانی متضاد با ارزش های فرهنگی است. شاید از دیدگاه معتقدان به لیبرالیسم فرهنگی و هنری، این گفته نوعی محافظه کاری و سنت گرایی به شمار آید، اما واقعیت این است که لیبرالیسم در فرهنگ همچون هر عرصه دیگر، مقدمات و پیش زمینه های خودش را می خواهد. در جامعه ای که هنوز ناسیونالیسم مخرب در جامعه موج می زند و و تعصب بر قداست تاریخ و پیشینه ملی رنگ نباخته، نمی شود از رهایی دست هنرمند در طنز پردازی نسبت به این قبیل قضایا دم زد. بخشی از جذابیت قهوه تلخ با تاراج تاریخ و با طعنه و متلک به پیشینیان و تخریب و تمسخر آنها به وجود می آید.  روندی که حتی در لیبرال ترین محیط ها هم، ارزش به حساب نمی آید. چون اساسا به جای طنز سازنده و خلاق و غنی، لودگی هایی بر جای می ماند که هیچ دستاوردی به جز خنده های سطحی و گذرا و بی هدف ندارد.

البته، در این میان، بازار تعریف و تمجید از “قهوه تلخ” بسیار گرم است؛ تا جایی که حتی آن منتقد نایینی با شیدایی تام و تمام، دم از فرزانگی کارگردان می زند و چنان حرف هایی به زبان می آورد که به راحتی می شود به عقل اش شک کرد. از آنها که  رگه های برجسته خلاقیت و جذابیت و هنر را در این مجموعه دیده اند و آن را “بهترین تا به امروز” قلمداد می کنند باید پرسید اساسا چه چیزی را با چه چیزی مقایسه می کنند؟ مگر از قحطی کمدی و طنز فاخر درسینما و تلویزیون ایران بی خبرند که از بهترین دم می زنند؟ بله، تردیدی نیست که این مجموعه همچون باقی آثار سازنده اش، از بقیه  تلاش های مفتضحانه برای رسیدن به طنز، موفق تر بوده است. اما در این میان فقط حکم مرد یک چشمی است که به حکم همان یک چشمی که دارد در شهر کور ها پادشاه است.

مساله اصلی مخاطب ما این است که یا فراموش کرده که طنز متعالی و درجه یک و چند لایه و قابل اعتنا چیست و یا اصلا  صاحب چنین دانش و بینشی نیست. در مملکتی که  سی سال است در تلویزیونش از کلاسیک هایی چون ارنست لوبیچ و بیلی وایلدر و برادران مارکس و ایرج میرزا خبری نیست و برنامه های تولیدی اش طنز را به لودگی تقلیل داده اند، مخاطب از کجا بداند چه چیزی را از او گرفته اند و دنبال چه چیزی باید باشد؟

 مردمی  که درست خنداندن و درست خندیدن را از یاد برده باشند، درست زندگی کردن را هم از یاد خواهند برد.