طبیعتا چنین می گوئیم، اما سیاستمداران هرکدام کلمات خودشان را دارند. به همین دلیل هم در آستانه انتخابات بعدی و برای شناخت بهتر سیاستمداران کشورمان “ جملات کلیدی” بیان شده توسط مسوولان مربوطه و برخی نیروهای سیاسی بشرح زیر عنوان می شود…
لحظه تولد: اوووووه
دو سالگی: مامان، بیا منو بشور!
هفت سالگی: باباجون! برام دوچرخه می خری؟
دوازده سالگی: آقا! بخدا ما مشقامونو نوشتیم، ولی یادمون رفته با خودمون بیاریم.
شانزده سالگی: اصغر! می زنم فک تو پیاده می کنم.
بیست و دو سالگی: عزیزم! دوستت دارم، عاشقتم.
سی سالگی: دخترم! بیا بغل بابا، بابایی خیلی شما رو دوست داره.
چهل سالگی: خانوم! امشب دیر می آم، شما شام تون رو بخورین.
پنجاه سالگی: ملت بزرگ! من قول می دهم که مشکلات همه شما را حل کنم.
شصت سالگی: جهانیان باید بدانند که برای نجات بشر…… لازم است
هفتاد سالگی: اکنون که در حال مرگ هستم، وصیت می کنم که …..
لحظه تولد: اوووووه، من به دنیا اومدم….
آیت الله خامنه ای: دشمنان ما بدانند که صدای ما را نمی توانند خفه کنند…
هاشمی رفسنجانی: عووووه! فعلا در همین حد کافی است، خودشان متوجه می شوند.
سید محمد خاتمی: آه! اگر توانایی آن بود که برگردم، بخدا برمی گشتم.
مهدی کروبی: هوی ی ی ی! ساعت چنی یه؟
احمدی نژاد: اوی ی ی ی! سرزده اومدم ملت خوشحال بشن.
علی لاریجانی: سلام علیکم! اگر مصلحت باشد به دنیا می آئیم.
باقر قالیباف: ویژژژژژ! بازهم ما دیر اومدیم ننه جان؟
حسین شریعتمداری: اوی ی ی ی! خواهر حجاب تو درست کن، زائیدی که زائیدی!
اکبر گنجی: بقول امانوئل کانت( 1842-1766) ما وارد جهان استبداد زده شدیم.
دو سالگی: مامان، بیا منو بشور!
آیت الله خامنه ای: عزیزان من! بدانید که اگر مرا نشوئید دشمن ما را خواهد شست.
هاشمی رفسنجانی: مادر! البته یک مواردی پیش آمده که شاید خیلی به مصلحت نباشد.
سید محمد خاتمی: مادر عزیز! شرمنده شما و این ملت بزرگوار هستم.
مهدی کروبی: ننه! یا بیا یا یه سنگی بنداز…
احمدی نژاد: مادر جان! دیدی گفتم من رئیس جمهور می شم…
علی لاریجانی: حاج خانم! زندگی دنیوی همین است، بالاخره ما هم جزو موجوداتیم.
باقر قالیباف: اوی ننه! ببین پسرت چی کار کرده، از همه بهتر…
حسین شریعتمداری: مادر! ما باید حرف دلمان را بزنیم، اگرچه ممکن است همه قبول نکنند.
اکبر گنجی: مادر جان! وقتی ما در چرخه استبداد دست و پا بزنیم، سازوکار شست و شو بقول ماکیاول جبری است.
هفت سالگی: باباجون! برام دوچرخه می خری؟
آیت الله خامنه ای: ابوی محترم! کاری نکنید که عزیزانتان از دشمن دوچرخه بخواهند.
هاشمی رفسنجانی: حاج آقا! اگر دوچرخه ای که برای اخوی خریدید قرمز بود، من می توانم آن را بردارم، چون محمد از رنگ قرمز خوشش نمی آید.
سید محمد خاتمی: پدر! اگر دوچرخه هم نخریدید لطفا اجازه بدهید، من زنگ دوچرخه تان را یک بار بزنم.
مهدی کروبی: ننه! به بوام بگو اگر دوچرخه نخرید من می رم شهر دیگه مهدی رو نمی بینه.
احمدی نژاد: بابا! برام یه دوچرخه… نه، یه موتور گازی… نه، یه موتور دنده ای… نه، یه هواپیما می شه بخرین من همین الآن سوارش بشم؟
علی لاریجانی: پدر گرامی! برای انجام کارهایتان یک دوچرخه لازم است، وگرنه من که کتابم را می خوانم، جواد هم گفته پشت ترک من می نشیند.
باقر قالیباف: آقا! کلک نزن دیگه، دوچرخه رو بخر، نذار آبرومون پیش محل بره.
حسین شریعتمداری: باباجان! به مادر بگم شما چطوری به اون خانومه نگاه می کردین یا دوچرخه برام می خرین؟
اکبر گنجی: پدرجان! من تا سه ماه دیگه غذا نمی خورم، دوچرخه هم نمی خوام، مثل ارسطو که همیشه پیاده راه می رفت.
دوازده سالگی: آقا! بخدا ما مشقامونو نوشتیم، ولی یادمون رفته با خودمون بیاریم.
آیت الله خامنه ای: آقا باید بداند که ما در انجام تکالیف هرگز کوتاهی نمی کنیم، البته مشکلات مسکن و جاگذاشتن مشق در همه جای دنیا بخصوص در غرب هم هست.
هاشمی رفسنجانی: البته تکالیف انجام شده و شاید بهتر بود که آورده نشده که تشریف بیاورید در خانه و مسائلی هست که با ابوی هم انجام بشود که مشکلی نباشد.
سید محمد خاتمی: آموزگار محترم، ما مشق مان را ننوشتیم و شرمنده ایم، اگر بخواهید همین الآن می رویم بیرون.
مهدی کروبی: آقا معلم! خوابم برد، مشقم رو ننوشتم، دیگه هم نمی نویسم.
احمدی نژاد: استاد! کی گفته بود باید مشق بنویسیم؟ ما که اصلا نشنیدیم.
علی لاریجانی: معلم بزرگوار! مشق مون رو ننوشتیم، ولی همین الآن هم مال خودمون رو می نویسیم هم مال داداش مون رو.
باقر قالیباف: آقا اجازه! ما دفترمون افتاد توی جوب آب بردش، خودمون هم تصادف کردیم.
حسین شریعتمداری: آموزگار محترم! شما خودتان تکالیف دینی تان را انجام دادید که از ما تکالیف دنیوی مان را می خواهید؟
اکبر گنجی: معلم عزیز! ما مشقامون رو ننوشتیم ولی سه تا بیانیه نوشتیم به جاش که باید همه بچه های کلاس از روش بنویسن.
شانزده سالگی: اصغر! می زنم فک تو پیاده می کنم.
آیت الله خامنه ای: دشمن باید بداند که توی دهانش می زنم، و این جوانان محل هم توی دهان اصغر و اصغرها و سایر دشمنان محل می زنند.
هاشمی رفسنجانی: اصغر جان! بیا بریم شب خونه ما بازی کنیم.
سید محمد خاتمی: اصغر! اخطار منو جدی بگیر، وگرنه قهر می کنم باهات تا فردا ظهر.
مهدی کروبی: اصغر! پاشو! چرا نفست در نمی آد.
احمدی نژاد: اصغر! یکی بود اسمش اکبر بود، اینقدر بهش کمک نقدی زدم که سه ماه بیمارستان بود، آخرش هم آن قدر نامه نوشت که با هم عکس گرفتیم، الآن اسم محمود از دهنش نمی افته.
علی لاریجانی: جناب سروان! یه اصغره که خیلی خلاف کرده، بگیرینش، فقط اسم ما نیاد وسط.
باقر قالیباف: بچه ها! اصغر همینه، با سنگ بزنینش.
حسین شریعتمداری: اصغر! یادته وقتی بچه بودیم پررویی کردی، من می خواستم بزنمت ولی هیچی نگفتم، می دونستم آخرش منافق می شی، اعتراف کن و هر کاری با صغرا کردی بگو.
اکبر گنجی: اصغر! به قول آرنولد شوارتزنگر( متولد 3 جولای 1947) چانه ات را پیاده خواهم نمود( اشکال از مترجم است، به نویسنده دست نزنید)
بیست و دو سالگی: عزیزم! دوستت دارم، عاشقتم.
آیت الله خامنه ای: عزیزم! دوست داشتن خداوند به عنوان والاترین عضو خانواده وظیفه ای است که دشمنان هرگز نمی توانند آن را درک کنند.
هاشمی رفسنجانی: عفت عزیز! لطفا یک چای بیاور و در را هم ببند.
سید محمد خاتمی: محبوب من! از مهر تو چگونه سخن نگویم وقتی که اشک در چشمانم حلقه می زند و عشق تو در دلم همواره هست.
مهدی کروبی: قربانت برم ایشا الله، آخه تو شی هسی که مه تا حالا چنین شی ندیدم.
احمدی نژاد: من عزیزتم، نه؟ منو دوست داری، نه؟ عاشق منی؟ مثل همه دنیا مثه ایتالیائی ها مثه اون فرمانده آمریکائی که میگن فرمانده نبوده مترجم بوده آخه به تو چه. اصلا تو جرات داری با مترجمش هم عکس بگیری. منقد عزیزمان هتک و هوتکت را پاره میکنم منقد حسین را میگم.
علی لاریجانی: عزیزم! تو را به عنوان جلوه ای از محبوب دوست می دارم، ای مهربان!
باقر قالیباف: جون! جیگرتو ناناز، بیا سوار طیاره شود در دو هزار پائی بیبن چه عشقی داره. تازه شهر هم تمیز تمیزه . هواش اگر آلوده است ربطی به شهرداری نداره.
حسین شریعتمداری: حاج خانوم! تمام پرونده تو خوندم، یه لکه سیاه توش نیست، واقعا بی مساله ای، یک سرمقاله هم بنویسی علیه کفار بیشتر دوستت دارم.
اکبر گنجی: عزیزم! بقول ژاک دریدا( 2004- 1930) عشق چیز بزرگی است، به قول شکسپیر “ محبوبم”