سیمای محمدمصدق در شعر
مرثیه برای درخت….
دکتر محمد مصدق، نخستوزیر ملی ایران، پیشگام ملی شدن صنعت نفت در ایران بود. در دورهی کوتاه نخست وزیری وی، آزادی بیان رشد چشمگیری در ایران داشت.
کودتا علیه مصدق و محاکمهی او، سرآغاز دورهای در شعر و ادبیات ایران شد که از آن با عنوان ادبیات شکست یاد میشود. ویژگی مهم ادبیات این دوره یاس و نامیدی است.
در زیر گزیدهای از اشعاری که به محمد مصدق تقدیم شده است را میخوانیم.
مردم آزاده
علی اکبر دهخدا
ای مردم ازاده! کجایید؟کجایید؟
آزادگی افسرده، بیایید، بیایید!
در قصه و تاریخ چو ازاده بخوانید
مقصود از آزاده شمایید شمایید
گیرید همه از دل و جان راه مصدق
زین راه درآیید اگر مرد خدایید.
مرثیه درخت
محمدرضا شفیعی کدکنی
دیگر کدام روزنه دیگر کدام صبح
خواب بلند و تیره ی دریا را
آشفته و عبوس
تعبیر می کند ؟
من می شنیدم از لب برگ
این زبان سبز
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار
بدین گونه شسته بود
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن
ما را
حتی امان گریه ندادند
من اولین سپیده بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگ های تو دیدم
من اولین ترنم
مرغان صبح را
بیدار روشنایی رویان رودبار
در گل افشانی تو شنیدم
دیدند بادها
کان شاخ و برگ های مقدس
این سال و سالیان
که شبی مرگواره بود
در سایه ی حصار تو پوسید
دیوار
دیوار بی کرانی تنهایی تو
یا
دیوار باستانی تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی
نگذاشت قمریان پریشان
اینان که مرگ یک گل نرگس را
یک ماه پیش تر
آن سان گریستند
در سکوت ساکت تو بنالند
گیرم
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم دران کرانه نگویند
کاین موج روشنایی
مشرق
بر نخل های تشنه ی صحرا
بمن عدن
یا آبهای ساحلی نیل
از بخشش کدام سپیده ست
اما
من از نگاه آینه
هر چند تیره ‚ تار
شرمنده ام که : آه
در سکوت ای درخت تناور
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن
بالیدن و شکفتن
در خویش بارور شدن
از خویش
در خاک خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند
مصدق
فریدون تَوللّی
نام والای مصـدق به جهان خواهد بود
تا به تاریخ بشر، دست امان خواهد بود
درس بیداری ابناء زمان خواهـــد بود
جان فدای سخنش باد که تا دامن حشر
که به فرجام سخن، مشت گران خواهد بود
مشت کوبنده، نشان داد به کوبندهء خلق
نهضتی ساخت که جوشان و دمان خواهد بود
بانگ ناقوس وی از وحشت ایران خموش
که چراغ ره هر پیر و جوان خواهد بود
آفرین بر تو و بر عزم تو ای پیر مراد
خوش سپردی رَه و این رفته روان خواهد بود
دام ها بود به هر گام تو، از سُرخ و سیاه
تا ابد لعنتشان ورد زبان خواهد بود
دین فروشان و حسودان اگرت طعنه زدند
ضربتی خورد که در گوش بدان خواهد بود
حامی پَست قوام، از تو و نیروی عوام
خُنک آن قوم کزو نام ونشان خواهد بود
نام ایران کهن زنده شد از همّت خلق
تسلی و سلام
مهدی اخوان ثالث
برای پیر محمد احمدآبادی
گرد آمد و … سوار نیامد
دیدی، دلا، که یار نیامد؟
وان صبح زرنگار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وان ضیف نامدار، نیامد
آراستیم خانه و خوان را
غم خورد و عمگسار، نیامد
دل را شوق را و توان را
وان کرده ها، به کار نیامد
آن کاخها، ز پایه فرو ریخت
ای باغبان، بهار نیامد
سوز دلم به رنج و شکیبت
اما، گلی، به بار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
آبی به جویبار، نیامد
جوشید چشم چشمه و دیگر
کز بندت هیچ عار نیامد
ای شیر پیر بسته به زنجیر
سوی تو، وان حصار نیامد
سودت حصار، و پیک نجاتی
جز ابر زهر بار نیامد
زی تشنه کشتگاه نجیبت
روان گهر نثار، نیامد …
… یکی از آن قوافل برپا
کت فرو بخت، یار نیامد
ای نادر نوادر ایام
در صف کارزار، نیامد
دیری گذشت و چون تو دلبری
زی ساحل قرار، نیامد
افسوس، کاین سفاین حری
چون هیچ، در شمار نیامد
وآن رنج بی حساب تو، دردا
کاری به جز فرار نیامد
وز سفله یاوران تو در جنگ
آمد ور آشکار نیامد
میدانم و دلت که غمان چند
…. باران به کوهسار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید
لینک ویدئو
مصدق
محمدعلی سپانلو
بگذار تا پیام تو را
با چشمهای ساکت خود منتشر کنند
بگذار تا عصای تو
با انتظار ما
بر گور روستاییات آهسته گل کند
بگذار آبهای پرآواز
همواره در ستایش آزادی
زیر درخت پیر
روان باشند
آه از شهود مرگ که میدانست
چون میتوان ز پای درانداخت
پیران و پهلوانان را
و پنجه زد به پنجره خسته
ملی ترین سخنور دوران را
آگاه باش زیستی این چنین عظیم
از خانه تا اداره مشغول
از می فروش تا در سقا
وز تشنگی به تشنگی دیگر
ایثار نفس ماست، ولی هرگز
در سر نپخته شوق نشانهای افتخار
بگذار تا سکوت ثمرمند ما
بر شاخه های اصل فناکرده، بشکفد
این یک سلوک بودن در بومی است
که خوی پروراندن مردان پیر را
از دست داده است