میهن ما در آستانه فصلی تازه از حیات سیاسی خود قرار گرفته است، معماران تازه جمهوری اسلامی درصدد دوختن قبایی دیگر بر پیکره نظام هستند. پیراهنی که بیشتر به لباس نظامیان می ماند تا لباس روحانیونی که سی سال پیش نظام سلطنتی را سرنگون و جایگزین آن حکومتی برپا کردند که جهان عصر جدید مشابه اش را تا آن روز ندیده بود. روحانیون برای قوام بخشیدن به نظام تازه تاسیس خود انبارهای لبریز از سلاحهای دوران پهلوی را گشودند و به دست جوانان پرشوری دادند که سعادت امروز و فردایشان را در پیروی از خط روحانیت مبارز جستجو میکردند، نام این سپاه تازه را “پاسداران انقلاب اسلامی” گذاشتند تا نگهبانی و حراست از ارزشهایی که مردم ایران برای آن ماهها خیابانها را لبریز حضورشان کرده بودند، به عهده بگیرند.
جنگ که به پایان رسید به جای اموال دشمن، داراییهای کشور چون غنیمت و هبه به فرماندهان و سرداران بخشیده شد. اما آنان به این مقدار قانع نبودند، که کشور را غنی تر از آن چیزی می دانستند که سهمشان شده است. برگهای تاریخ ورق خورد و به سرعت نظام در آستانه سی سالگی خود ایستاد. چند سالی بود که دست نظامیان در هر عرصه ای دیده میشد، از صادرات تا واردات، از اسکله های مخفی بندر شهید رجایی و چابهار گرفته تا فرودگاه پیام کرج، از هیات های مذهبی تا ستادهای انتخاباتی،از برج های مسکونی در شمال پایتخت تا معادنی که در قلب بیابانهای مرکزی ایران خفته است، از رسانه تا ورزش، از دانشگاه تا پالایشگاه همه جا را سپاه در دستان قدرتمند خود گرفت. اما به همین مقدار هم کفایت نکردند که ثروت و قدرت را بسان آب شور دریا تشبیه کرده اند هرچه بیشتر بنوشی، تشنه تری. پس خیز بهارستان و پاستور کردند و بهترین معبر که راه رای برای انها سهل می کرد شورای نگهبان بود.
به همین ترتیب معماران و رهبران جمهوری اسلامی جدید نیز روز به روز از حجره های و شبستان های حوزههای علمیه که روزی از آنجا برخواسته بودند دور تر و به پادگان ها نزدیکتر شدند، روحانیون جوانتر هم که نه سابقه ای داشتند تا در پرتو آن علم استقلال به دست گیرند و نه منبرهایشان چون نسل پیشین رونقی داشت، نگاهشان را به سپاه دوختند و آسایش و امنیتشان را در هماهنگی با فرماندهان سپاه جستند.
اما آنهایی که نام و نشانی داشتند از ترس آنکه نامشان به بدنامی تبدیل شود و مقام و موقعیت را از کف بدهند سکوت را بیشتر پیشه کردند و اگر نقد و اعتراضی هم داشتند به گونه ای بیان کردند که بیشتر به کنایه و غرغر زیر لب می ماند. باید تا آنجایی می گفتند که حریمشان را پوتین ها خدشه دار نکند.
امروزه برای درک روزگار خود باید کم کم تاریخ حکومت های مذهبی را به کناری نهاد و به اندیشه آموختن وعبرت گرفتن، کتاب تجربه حکومت های نظامیان را در دست گرفت. هرچند که لزومی به راه دراز رفتن هم ندارد که دو کشور همسایه ما ترکیه و پاکستان در غرب و شرق ما هنوز در گیرودار حکومتهایی نیمی حزبی نیمی پادگانی هستند. شاید اگر چکمه پوشان آنکارا و اسلام آباد مجالی میدادند سهم این دو ملت از دنیا بسیار بیشتر از ان چیزی بود که اکنون هست.
نزدیکتر از آن دو تاریخ معاصر کشور خود ماست. هنوز سی سال از انحلال رژیم سلطنتی نگذشته و تجربه آن آینه عبرتی است در برابر ما. از آن زمان که پهلوی دوم مصدق را سرنگون، از مردم دور و به ساواک و ارتشش پناه برد تا هنگامه سقوط 25 سالی بیشتر دوام نیاورد. افخار محمدرضا پهلوی این بود که فرمان پنجمین ارتش پر قدرت جهان را در ید خود دارد. اما زمانه نه گفتن به رژیم پهلوی که فرا رسید نه ساواک توانست رهبران ملت را از پای دراورد و نه ارتش توانست خیابانها را از امواج خروشان ملت خالی کند. تمام سهم شاه از کشورش مشتی خاک از وطن بود که در چمدان غربت و آوارگیش به این سو و ان سوی دنیا می رفت.
حکومت های نظامی گرچه پوستینی سخت و محکم به تن دارند، اما به همان میزان زودتر دود می شوند و به هوا می روند .