گفت و گو با اولین زن نقال ایرانی
گاهی بیتی می خوانم….
واقعاً شما اولین زن نقال ایرانی هستید؟ منظورم این است که ممکن است پیش از شما زنانی این کار را کردهباشند اما به دلیل محدودیتهایی که وجود داشته نامی از آنان شنیده نشدهباشد.
واقعیت این است که استادان این لقب را به من دادند. وگرنه من یک دانشجو بودم که شروع کردم به اجرای نقالی پهلوانی به این سبکی که میدانی است و این لقبی بود که مرشدها، استادان دانشگاه و میراث فرهنگی دادند که لوحها و تقدیرنامههایش موجود است. منتها وقتی استادان شاهنامه این لقب را به من دادند من دچار هراس شدم که آیا واقعاً من اولین هستم؟ این شد که به دلیل رشتهام که تاریخ و میراث فرهنگی است شروع کردم به مطالعه. بعد از اسلام داستانگویی به خاطر شرایط جدید روند جدیدی را در ایران پیدا میکند، مانند همهی مظاهر هنری مثل رقص، نقاشی، مجسمهسازی و… داستانگویی هم یک روند جدیدی پیدا میکند و طبیعتاً زنها شرایط جدیدی پیدا میکنند. پیش از اسلام گوسانان، چامهگویان و خنیاگران که بین اینها زنها هم فراوانند با ساز و آواز داستانهای باستان و یا روایات بهروز را برای مردم اجرا میکردند. به خصوص در دورهی اشکانی و ساسانی خیلی باب بوده. بعد از اسلام این روند، متفاوت میشود البته همچنان قصهگویی را میان زنان داریم و یا لالایی و ترانهخوانیها، ضمن اینکه در سدههای اخیر به خصوص از دورهی صفویه به بعد ما قصهگویی، داستانگویی و ترانهخوانی و یا روضهخوانی، شبیهخوانی یا تعزیهی زنانه را داریم. در دورهی قاجار هم تعزیهی زنانه را داریم و همینطور در دورهی پهلوی که یک خانم نابینا و پیر به نام بلقیس در معابر و گورستانها معرکه میگرفت که گاهی به اشتباه میگویند نقل میگفت. نه، نقالی نمی کرد، پردهخوانی میکرد و معرکه میگرفت. نقالی با پردهخوانی متفاوت است. اما آنچه که مسلم است لااقل به این شکل میدانی گزارش نشدهاست یا شرایط حکومتی و شرایط فرهنگی ایجاب نکرده. اینکه زنی بیاید برود در قهوهخانه بنشیند و از مرشدان یاد بگیرد در تاریخ گزارش نشدهاست. اینکه زنی در قهوهخانه بنشیند و بچهمرشدی کند و درس مرشدی یاد بگیرد.
شما این کار را کردید؟
بله، در هیچ تذکرهای ننوشته و من از هر پژوهندهای پرسیدم چنین شخصی را در تاریخ سراغ نداشته. ضمن اینکه من یادآوری میکنم استادان این لقب “اولین نقال زن” را به من دادند.
چطور با نقالی آشنا شدی و علاقمند شدی این هنر را یاد بگیری؟
من در انتخاب رشتهی دانشگاه با آگاهی رشتهی میراث فرهنگی را انتخاب کردم، در حالی که به نمایش و گویندگی هم علاقمند بودم. وقتی وارد دانشگاه شدم به کلاس گویندگی رفتم و دورهاش را دیدم چون به فن بیان علاقه داشتم. حالا تا اینجا من اصلاً نقالی را به شکل حرفهای نمیشناسم. به عمد رشتههای باستانی و میراث فرهنگی را انتخاب کردم و گفتم میخواهم هر دو را توأمان با هم داشتهباشم. نمایش به صورت تجربی در کنار میراث فرهنگی و ادبی. بعد با نقالی آشنا شدم. البته این داستان خیلی مفصل است. وقتی برای بار اول نقالی دیدم گفتم چقدر جالب است و این در نوع خودش تئاتر یک نفره است و نقال میتواند جای ده نفر بازی کند و حتی از تقلید صدا دریغ نمیکند. صدای شیر، اژدها و…. و چقدر جالب است که نقال داستانهای باستان را میگوید بخصوص از شاهنامه. این شد که وقتی به حکم تقدیر طوماری به دستم رسید و خواندم، دیدم که چقدر بیانش جالب است و چقدر سینمایی است. شاید از هر سناریوی دیگری سینماییتر است و از هر نمایشنامهای نمایشیتر و با آن نثر مسجع و آهنگین انقدر زیبا همهی صحنهها را در قالب جملاتی کوتاه توصیف میکند. طومار، روایات به نثر داستانهای پهلوانی است که البته داستانهای منظوم و عاشقانه هم بعدها طومار میشود ولی بیشتر آن را به داستانهای حماسی و پهلوانی منسوب میکنند. طومار قیام کاوهی آهنگر و تولد فریدون حفظم شد. این مربوط به حدود ده سال پیش است که بعد یک مجلسی برگزار شد و یکی از برگزارکنندگان من را دعوت کرد و گفت بزرگان سینما و تئاتر و شاعران دعوت هستند. موسیقی و شعرخوانی و… داریم. من هم گفتم من میتوانم نقالی کنم. طومار کاوهی آهنگر را با بیان زیبایی که داشت بر اساس تخیلم و یک اجرایی که از شاگرد مرشد ترابی دیدهبودم بازسازی کردم. فکر نمیکردم جدی بگیرد اما پشت تریبون اعلام کردند که ما قبلاً دیدهبودیم مردان نقالی کنند اما حالا یک زن در این جمع میخواهد بیاید و نقالی کند. خُب، برای اولین بار بود که میخواستم به صورت حرفهای در مقابل جمع اجرا داشتهباشم. اما با پررویی و نفسزنان رفتم و خدابیامرز جعفر بزرگی گفت بچه بنشین نفسی تازه بکن و من گفتم: «نه، میتونم.» طومار را با شیوهی زورخانهای اجرا کردم و همه تشویق کردند. حتماً من خیلی اشکال و ضعف داشتم ولی جالب است که این شاهنامه انقدر به من اقتدار و روحیه داد که نیم ساعت خواندم و متوجه گذر زمان نشدم. خیلی از سوی بزرگانی که آنجا بودند مورد تشویق قرار گرفتم و خبر به میراث فرهنگی رسید. آنها در همایشهای بینالمللیشان من را دعوت کردند. اینجا کار جدی شد. من هم همیشه خوی پژوهندگی دارم و میدانم که نباید از هیچ مسألهای ساده گذشت. فکر میکردم چطور باید در مقابل جمعی که همه پژوهشگر هستند و از کشورهای مختلف آمدهاند اجرا کنم. پس به این نتیجه رسیدم که باید مرشد ترابی را پیدا کنم. به سختی ایشان را پیدا کردم. در اداره تئاتر قرار گذاشتیم و بر خلاف اینکه میگفتند این آدم خیلی خاص است و آخرین بازمانده از نسل نقالها است و فکر میکردم خیلی یل باشد، اما دیدم پیرمرد لاغر و تکیدهای آمد. به من گفت اول باید کارت را ببینم و بعد نظر دهم. به پلاتو رفتیم و همان طومار کاوهی آهنگر را برای او نقالی کردم. شروع کرد مطالبی را نوشت و بعد گفت تو جوهرهی این کار را داری ولی عیبت این است که با شتاب این موضوع را مطرح کردی و کارهایی را به من گفت که انجام بدهم. اتفاقاً چون نزدیک نوروز بود من طومار نوروز را میخواستم و ایشان خلاصهی این طومار را به من دادند و گفتند خودت باید این را بپرورانی. اینجا بود که پژوهش را آغاز کردم و شعرهای نوروز را از شاهنامه در آوردم. یک طومار نوشتم. نزدیک نوروز برای مراسمی دعوت شدهبودم. بعد از آن هر دعوتی، دعوتی دیگر به دنبال داشت و خلاصهی کلام این است که به دلیل استقبال مردم و مسئولان این مسأله جدی شد و استادان شاهنامه مرا به محافلشان دعوت میکردند. من با نقالی پهلوانی آشنا شدم و تا آنجا، قضیه دلی بود. ولی کافی نبود. من در تهران و ری نقالی را میدیدم. گذشته از نقالی، در تهران و ری پردهخوان و شاهنامهخوان زیاد داریم. اما اینها با هم فرق دارند. متأسفانه دوستان تئاتری همیشه اینها را یکی میدانند. نه! شاهنامهخوانی اجرا و نمایش ندارد و از روی کتاب میخوانند ولی با بیان آهنگین. پردهخوان هم که اصلاً داستانها را از روی پرده میگوید. من پای معرکههای همهی اینها رفتم. دو سال در قهوهخانهها پای نقل مرشد ترابی رفتم ولی مرشد ترابی خیلی بداخلاق بود و به هیچ وجه به سؤالات من جواب نمیداد. این شد که من حدود دو سال به صورت مداوم به پاتوق مرشد ترابی میرفتم و کارش را میدیدم. آنجا یک وقتهایی پهلوانان کشتی را میدیدم و مصاحبه میکردم، مرشدهای قدیمی را میدیدم و مصاحبه میکردم و…. اینگونه بود که به شهرهای مختلف هم رفتم و پای نقل و پردهی مرشدها در سراسر ایران نشستم و با ابزارآلات کار و فنون متفاوت نقالی آشنا شدم. مرشدها هم خیلی استقبال میکردند. اینگونه شیوههای مختلف داستانگویی و داستانهای بومی و ملی را دیدم ولی همچنان برای خود من در شیوهی اجرا، نقالی پهلوانی بسیار منحصر به فرد بود.
آن چیزی که جالب بود و هنوز هم برای من حیرتانگیز است، این است که من در جاهای مختلف و حتی در فضای باز اجرا داشتهام و خیلی جاها هم به شیوهی زورخانهای و خانقاهی آواز خواندهام و تلویزیون گاهی به شکل خبری و گاهی به شکل کامل اجراها را پوشش داد. این برای من و مردم حیرتانگیز بود. بعدها بعضی از خانمهای تئاتری اعتراض کردند که اگر اینطور است ما هم اولین نقال زن هستیم چون در تئاتر نقش نقال را اجرا کردهایم و در روزنامهها منعکس شد و بر خلاف اینکه خیلیها گفتند پاسخ بدهم من این کار را نکردم چون من زحمت خود را میکشم و دنبال عنوان نیستم. اما مثل این است که یک نفر نقش دکتر را در تئاتر اجرا کند و بگوید من دکتر هستم! خانم سوسن تسلیمی در تئاترهای قبل از انقلاب آقای بیضایی نقش نقال را بازی کردهاند اما هیچ وقت نگفتهاند من اولین زن نقال هستم.
خوشبختانه من هیچ وقت خودم را درگیر حاشیه نمیکنم و مدام مشغول مطالعه و نوشتن و حرف زدن هستم. آن چیزی که بلدم به بچهها و جوانان یاد میدهم. هنوز هم در حال آموختن هستم. من ده سال پیش فن بیان آموختم و بعد بیان خود را در محضر نقالان در قهوهخانهها پخته کردم ولی بعد از ده سال چند ماه پیش منوچهر انور از بزرگان تئاتر و سینما که در پاریس زندگی میکند به ایران آمد و من که شنیدم او به تهران آمده، رفتم و در یک دورهی فشرده فن بیان را در خدمت ایشان آموختم. یعنی همچنان پژوهندهام و در این ده سال پژوهش، تدریس و آموزش را به موازات هم داشتهام. از هشت سال پیش و همان اوایل کارم جمشید مشایخی در یکی از مراسم که بزرگان در آن حضور داشتند آمد و گفت باید نقالی را درس بدهم. گفت نقالی مادر نمایشها در ایران است و هر کس میخواهد آکتور سینما شود یا تئاتر کار کند و درسهای بازیگری را میخواند این را هم باید به عنوان یکی از واحدهای درسیاش بگذراند. ایشان، من را به یکی از مدارس سینمایی دعوت کرد و از آن روز تا حالا من در آن مدرسه درس میدهم و بعد به تأثی از این آموزشگاه، مدارس دیگر هم من را دعوت کردند که میروم درس میدهم و همانطور که گفتم هر دعوتی، دعوت دیگری به دنبال داشت و هر اجرایی، اجرای دیگر. تبلیغی هم اگر بود، مردمی بود.
نام مستعار گردآفرید را چه کسی برایت انتخاب کرد؟
استادان و مردم. استادان لقب گردآفرید را به من دادند و در محافل میگفتند تو گردآفریدانه وارد میدان شاهنامه شدی. ناخودآگاهانه من را گردآفرید صدا میکردند. چون اوایل طومار سهراب و گردآفرید را نوشتم و اجرا میکردم و مردم خیلی دوست داشتند. تا مدتها هر جا مرا دعوت میکردند بخصوص خانمها میگفتند طومار جنگ سهراب و گردآفرید را اجرا کنم. خود مردم هم مرا گردآفرید صدا میکردند. در کنار این، استادان و حتی برنامهسازها هم مرا گردآفرید صدا میکردند. به صورت خودجوش این اتفاق افتاد. یعنی وقتی مرا جایی دعوت میکردند در بروشورها می نوشتند «اجرا: گردآفرید» و این ماند. حتی شهرستانها هم که میرفتم مرا گردآفرید صدا میکردند. گردآفرید یکی از پهلواندختهای شاهنامه است که به میدان میرود و هماورد سهراب میشود، حریف جنگ با مردان میشود. البته من ادعای هماوردی با مردها را ندارم ولی داستان این است که این زن وقتی میبیند حریفی برای رزم با سهراب نیست لباس رزم میپوشد، موهایش را زیر کلاهخود پنهان میکند و میرود به جنگ با سهراب و آبرومندانه و سرافراز از آن میدان بیرون میآید. شاید در آن زمان استادان این حلقهی ارتباطی را متوجه شدهبودند. اما در ابتدا، خودم متوجه نبودم. ولی در پوششم خیلی ملاحظه میکردم.
مگر نوع پوششت به چه ترتیب بود؟
پوشش و آرایش برایم مهم نبود و خیلی شیک، شسته رفته و با دیزاین آنچنانی لباس نمیپوشیدم. طرح لباسم را به خیاطان معمولی میدادم و پیش طراحان تراز اول تئاتر و سینما نمیرفتم. اما از وقتی اجراهای خارجی شروع شد دیگران طرح میدهند ولی با احتیاط. به خاطر اینکه این فرهنگ باید جا میافتاد. لباسهای مناسب فرهنگ مردم، با آستینهای گشاد و متأثر از لباس دراویش با رنگ سفید و روشن که رنگ مناسبی برای این کار است و همینطور متأثر از لباسهای دورهی ساسانیان، باستان و مناسب قصهگویی. سعی میکردم همهی اینها در لباسم باشد. من این هنر را باید با آرامش و با حداقل هزینه جا میانداختم. در صدا و سیما هم به همین ترتیب بود. در صدا و سیما زن چگونه میتواند یکتنه این همه صداسازی، بازی و این همه حرکات و آواز زورخانهای را اجرا کند؟! همهی اینها باید مانند قطرهای در سنگ نفوذ میکرد. این اتفاق نیاز به آرامش و گذر سالها داشت. بعد از من هم خیلی خانمها و بچههای تئاتری در سراسر ایران و جهان تأثیر گرفتند و نقالی میکنند. حتی بعضی از شاگردان خود من هم این کار را میکنند. یعنی در این دو سه ساله من حس میکنم که زنان نقال خیلی فعال شدهاند و من این موج را میبینم.
مخاطبان و بینندگان کارهایت معمولاً چه کسانی هستند؟ واکنش جوانان چگونه است؟
از همهی گروههای سنی کارهای من را میبینند و جوانان خیلی احترام میگذارند. برعکس اینکه خیلیها معتقدند شاهنامه سخت است، اصلاً اینطور نیست. شاهنامه کتابی است که ما داریم به زبان آن حرف میزنیم و فردوسی تنها شاعری در دنیا است که بعد از هزار سال مردم سرزمینش دارند به زبان کتاب او حرف میزنند. خیلی از واژهها کهن است که ما وقتی در نقالی اینها را ساده میکنیم یا بداهه توضیح میدهیم میبینیم جوانان کاملاً متوجه میشوند و از فنون اجرایی و صدا و فنون سخنوری لذت میبرند. این است که همهاش جالب است. هم فنون اجرایی و هم طومار. اما سختترین کار برای من تنظیم طومار است چون از کسی کپی نمیکنم اگرچه به شدت به متون اصلی در شاهنامه وفادارم و از آنها تأثیر میگیرم.
غیر از شاهنامه کتاب یا داستانهای دیگری هست که از آن الهام بگیری؟
بله. فراوانند. مثلاً هشت سال پیش برای افتتاح تابلوی علیاصغرِ آقای فرشچیان با حضور وزیر ارشاد و برخی مسؤولان فرهنگی من در مقابل آن تابلو، نقل خاوراننامهی ابن حسام خوسفی را گفتم که استادان میراث فرهنگی گفتند اولین بار است که یک زن میآید نقالی خاوراننامه را میخواند. این نقل یک نقل حماسی و شرح پهلوانیهای حضرت علی است. بعدها در کنار شاهنامه، امیرارسلان نامدار را یک سال و نیم برای رادیو اجرا کردم. حسین کرد شبستری و طومار سمک عیار را اجرا کردم و نقالیهای مذهبی بسیاری داشتهام که شرح پهلوانیهای حضرت عباس، امام حسین و… بوده. منقبتخوانی کردم. حکایتخوانی، بحرطویلخوانی و رجزخوانیهای بسیاری کردم.
در ایران آواز خواندن زنان حرام است و نقالی نیز با آواز همراه است. چطور مجوز نقالی را برای اجراهای عمومی میگیری و چه مشکلات و محدودیتهایی داری؟
اوایل کار، خیلی مشکلات داشتم و الآن هم همچنان ادامه دارد. بنابراین سعی میکنم آواز نخوانم اما وقتی ببینم فضای میدانی در جایی مناسب است چند بیت میخوانم و هیچ وقت از کسی مجوز نگرفتم. آن کسی که دعوت کرده، میزبان من بوده و من برای اجرا رفتهام. بعد آیا اتفاقی پیش آمده؟ بله، یک وقتهایی هم مشکلاتی به وجود آمده. کم هم نبودهاست اما تا به حال پیش نیامده من جایی بروم و بگویم برایم مجوز نقالی بگیرید.
تا حالا پیش نیامده جلوی کارت را بگیرند؟
چرا. خیلی پیش آمده. حتی پیش آمده که من را احضار کنند. من از خیلی جاها منع شدم، خیلی جاهاهم نه. خیلی وقتها هم نهادهای فرهنگی و دولتی من را دعوت کردهاند. به نظرم مودی بودهاست. بگیرـ نگیر داشتهاست. فکر میکنم این ماجرا بیشتر به حاکمیت سلیقه برگردد. اما من کار خودم را کردهام و کاری به این کارها نداشتهام. فضا را نگاه کردهام. بخصوص در فضاهای باز میدانی، اگر شرایطش فراهم بوده حرکات نمایشی را بیشتر کردهام و دو بیت هم خواندهام. البته یک وقتهایی عواقب داشته و یک وقتهایی هم نداشته. همیشه آن چیزی را که در نظر میگیرم بر اساس مجلسی است که به آن دعوت میشوم. همیشه سعی میکنم به تناسب فضاها کار را پیش ببرم.
شما در خارج از ایران هم اجراهای زیادی داشتید. استقبال هممیهنان خارج از کشور و خارجیها از کارهایت چگونه بوده؟
بسیار زیاد. حتی در ایران هم در سفارتخانهها و محافلی که سفرای کشورهای مختلف حضور داشتند که زبان نمیدانستند اجرا داشتم و آنها میگفتند این نمایش خارقالعادهای است. میگفتند ما نفهمیدیم مفهوم این داستان چه بود اما احساسی که در آن جاری بود فوقالعاده بود. خارج از کشور هم همینطور. در دانشگاهها و فستیوالها و مراکز فرهنگی کارم مورد استقبال قرار گرفته. یعنی در سرمای اروپا میدیدم که برای تماشای کارم میآمدند و بچههایشان را میآوردند که به آنها بگویند نقالی و شاهنامه چیست و بعد از آن ساعتها جلسات پرسش و پاسخ داشتیم.
به تازگی کتاب “آفرین آفرینش” را منتشر کردهای. می توانی یک مقدار در مورد این کتاب و محتوایش توضیح بدهی؟
همانطور که من گفتم دغدغهام میراث باستانی این مملکت است و ادبیات شفاهی و آیینهای ایرانی. در کنارش به طبیعت هم علاقمندم و عضو باشگاه هنر و طبیعت هستم. سخنرانیها و مقالات بسیاری در خصوص فرهنگ ارتباط با طبیعت در دنیای کهن داشتهام. آقای محمدعلی اینانلو یک سری مستند ساخت به نام “ایران، جهانی در یک مرز” که مستندهای حیات وحش ایران بود که من روی آنها نقالی کردم که هر کس به اینانلو رسید گفت شما چه آدمی هستید! نقالی را در مستند حیات وحش آوردهاید. متناسب با مضامین حیات وحش ایران یا طبیعت ایران، من طبیعت و احترام به آن، شکار، حیاتوحش در شاهنامه را بر روی تصاویر نقل کردم. این شد که به سفارش “برنامهی کمکهای کوچک زیستمحیطی سازمان ملل (UNDP)” که میدانستند در زمینهی فرهنگ ایران کهن کار میکنم، به من گفتند که یک کتاب کار کنیم. نگارش این کتاب دو سال طول کشید و سعی کردم برای مخاطب عصر پرشتاب امروزی پرگویی نکنم. همانطور که گفتم از آن دسته از نقالهایی هستم که سعی میکنم از حاشیه پرهیز کنم. سعی میکنم مختصر و مفید، پیامها را انتقال دهم. حالا مضامین و آیینهایی به این گستردگی مثل نوروز که میتوان صدها صفحه در مورد آن نوشت، شهریورگان، مهرگان، یلدا، جشن کاشت نیلوفر، لایهروبی رودها و جشنهای مرتبط با آتش، جشنهای بادروزی و… خیلی مفصل است و من تلاش کردم این آیینها را با خلاصهترین و گویاترین معانی بیان کنم. این کتاب از 7 فصل تشکیل شدهاست. فصل اول آن در خصوص جشنها و آیینهای کهن است و عنوانش پاسداشت طبیعت در جشنها و آیینهای کهن است. بعدی پاسداشت طبیعت در گنجینههای مکتوب ایران باستان است اینکه اَرداویرافْنامه چه میگوید. ما چه دستورالعملهایی در اوستا، گاتها و بخشهایی مثل وِیسْپَرَد و وندیداد داشتیم و چه کار کنیم که طبیعت حفظ شود؟ به برکات زمین احترام بگذاریم. الآن هیچ کدام را نداریم و در این زمینه در فقر شدید فرهنگی به سر میبریم. فصلهای بعدی پاسداشت طبیعت توسط پادشاهان و پهلوانان اساطیری و همینطور جانوران اساطیری ایران مثل سیمرغ، واسی و… است. همچنین پاسداشت طبیعت در هزار سال شعر پارسی فردوسی، منوچهری، حافظ، سهراب سپهری و… و بعد مورخان غربی مثل سقراط، گزینوفون، استرابون و… چه میگویند.
همچنین من بیست و هفتم اسفند به دعوت خانم آنجلیکا بیر (مقام بلندپایهی پارلمان اروپا و رئیس کمیسیون دوستی و رابطه با ایران) سخنرانیای تحت عنوان ایران و ضرورت گذار اجتنابناپذیر از “طبیعتسوزی به طبیعتمحوری” داشته که با مضامین نابودی طبیعت، تنوع زیستی و فرهنگی ایران در فرآیند تجدد و توسعهی ناپایدار بود و اینکه طبیعت ایران امروز چه وضعیتی دارد.
شما روی شاهنامه و فرهنگ ایران باستان تحقیقات گستردهای داشتید. در مورد ریشههای چهارشنبه سوری، نوروز و سیزدهبهدر در فرهنگ ایران می توانید توضیحاتی دهید؟
ما ماهیت چهارشنبهسوری را فراموش کردهایم. این نبود که شاخهی درختی را بشکنیم و آن را آتش بزنیم و یا نهالی را از بیخ برکنیم. امروزه چهارشنبهسوری مانند جنگهای خیابانی شدهاست چون اصل ماجرا را فراموش کردهایم و جوانان را محدود کردهایم. ما به آتش به دلایل مختلف به عنوان یکی از عناصر چهارگانهی طبیعت احترام میگذاریم. گرما میدهد، برکت میدهد و… و در دوران کهن درون غارها از آتش نگهداری میکردند چون معتقد بودند حرارتش آفات و خیلی از امراض را از بین میبرد. البته در بحثی جداگانه میتوانیم دلایل احترام به چهارشنبهسوری را بررسی کنیم.
مردم در گذشته، روز سیزدهبهدر به طبیعت میرفتند تا سبزههایی را که به دلایل آیینی کاشتهاند با احترام به طبیعت ببرند و در دامان زمین به خاک بسپرند تا مایهی برکت شود. طلب نعمت میکردند و آرزو میکردند که محصول آن سالشان پربار شود. یا به آب روان میسپردند و از خداوند طلب برکت و سبزی و بارش باران میکردند. الان سیزدهبهدر ما شده پرتاب سبزهها به سوی هم و تکه تکه کردن آن و شکستن شاخههای درختان و آلوده کردن طبیعت. به قول آقای قیاثآبادی در این دوره روز سیزدهبهدر روز تباهی و آلودگی زمین شده و بدترین و غمانگیزترین روز سال برای ایزدبانوی زمین سپندارمزد ایران است.
آنچه مهم است، این است که ما ماهیت و اصل قضیه را فراموش کردهایم. اینکه روزگاری ما به هر بهانهای جشن میگرفتیم و شادی میکردیم، در هیچ کدام از آیینهای ملی و دینی ما تأکید بر غمگین بودن نبوده و در تقویمهای ما هیچ وقت انقدر روزهای غمگین نبودهاست. ایرانیان در گذشته به هر علتی جشن میگرفتند و عموم این جشنها گذشته از باورهای دینی و اساطیری در جهت احترام، پاسداشت و نگهداری از طبیعت و محیط زیست بوده. برای ستایش همهی عناصر و اجزای طبیعت مانند درختان، گیاهان، سبزهها، محصولات کشاورزی، باد، آتش و….
و جایگاه نوروز…
نوروز هم که جشن نو شدن است، طلیعهی بهار و اعتدال ربیعی است. روز نخست یک فصل است. فصلی که به اعتقاد ما در ایران باستان طبیعت، نو و زنده میشود ضمن اینکه در باورهای اسطورهای افراسیاب نماد خشکسالی و سردی زمستان است و سیاوش نماد سرسبزی و رویش گیاهان است. سیاوش، بسیار به فصل بهار مرتبط است و شاید به چهارشنبهسوری هم بیربط نباشد. افراسیاب (خشکسالی و سردی) رفته و از خون سیاوش گیاه رشد میکند و زمین سرسبز میشود و بهار میشود و ما به یاد نیاکان و فروهرها، آخر سال ـ پنجشنبهی آخر سال ـ برای شادی روان اینها به گورستانها میرویم و نیایش میکنیم و یا خانه را در مقدمهی سال نو پاکیزه میکنیم برای اینکه روان فروهرهایمان میآیند و میخواهیم خانه تمیز و نو باشد.
امید گردآفرید برای آینده چیست؟ من خیلی دلم میخواست ما در زمینهی نقالی پهلوانی میتوانستیم آرشیو مدون و مجموعهی کامل مکتوب، صوتی و تصویری داشتهباشیم. این آرشیو مدون در هیچ کجا تهیه نشد. نه میراث فرهنگی، نه بنیاد ایرانشناسی، نه مرکز هنرهای نمایشی و نه مراکزی که مرتبط است. هرچه که هست در آرشیوهای پراکنده است و همه در شرایط بسیار بدی حفاظت میشود. بنابراین این آیین با رفتن یکی دو نفری که زنده هستند از بین میرود و بیتردید پروندهاش بسته میشود. من خیلی آرمانگرا نیستم. همین که به بچهها درس میدهم و پژوهشهایم را مدون میکنم در همان حد ناچیزی که هست، چه مکتوب، چه تصویری و چه صوتی اینها را سر و سامان میدهم که شاید به درد کسانی بخورد. البته ایدهآل نیست، پژوهشهای یک فرد در یک دورهی مشخص است. الآن هم مشغول نگارش کتابهایی در این زمینه هستم مثل “فرهنگنامهی اصطلاحات نقالان و ارباب سخن”، “طومار نقالی مرشد ترابی” و یا “نامآوران نقالی و پردهخوانی و ارباب سخن” که مربوط به کسانی است که با آنها مصاحبه کردهام. کارهایی از این دست میکنم. در حال تصحیح یک طومار قدیمی که مربوط 200-300 سال پیش است هستیم که یادگار مرشد شوقی است. مرشد شوقی استاد مرشد ترابی است. تصحیحات، تعلیقات و مقدماتش را مینویسیم تا آن را منتشر کنیم. در کنار اینها خیلی دلم میخواست شاهنامه را آنطور که درخور آن است، یعنی پنجاه دورهی پرشکوه شهریاری و اساطیری ـ نگفتم پادشاهی! نمیدانم چرا در مورد واژهی پادشاه انقدر حساسیت وجود دارد، به هر حال لقبی بوده مثل خان و امیر و… ـ که گزارش شدهاست آن را در صحنهی خوبی که در خور این داستانهاست به طور خلاصه اجرا کنم و در قالب یک کار تلفیقی نمایش و نقالی و شاید ویدئوآرت آن دوره را مرور کنم. خیلی دوست دارم یک کار صحنهای خوب در این قالب داشتهباشم و دیگر اینکه بتوان کاری کرد که نقالی به عنوان یکی از واحدهای درسی دانشکدههای بازیگری مطرح شود. آیا اینها آرزوهای بزرگ و دوری است؟!