اشاره: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.
صفحه ۲۰ از کتاب “گور به گور” نوشته ویلیام فاکنر با ترجمه نجف دریابندری:
”… جوئل می گه “بیا آقاجان.” اسب راه می افته. همچین به سرعت می آد که پوستش جمع می شه، انگار آتش از پوستش زبونه می کشه. یال و دمش رو پخش می کنه، چشم هاش رو می چرخونه، یک هرشت دیگه می آد جلو، وا می ایسته پاهاش رو جفت می کنه به جوئل زل می زنه. جوئل با قدم های مرتب می ره طرفش، دست هاش دو طرفش آویزونه. غیر از لنگ های جوئل، مثل دو تا هیکل که برای یک منظره قبایل وحشی تراشیده باشند زیر آفتاب ایستاده اند.
هنوز جوئل دستش به اسب نرسیده که اسبه سردست بلند می شه می آد پایین رو سر جوئل. جوئل لای برق نعل های اسب گیر می افته، انگار دارند بال می زنند، ولی مثل مار برق آسا زیر سینه اسب و لای نعل ها جا خالی می ده. هنوز ضربه سم اسب به بازوهاش نرسیده، یکهو تمام تنش از زمین کنده می شه. افقی مثل مار تاب می خوره تا دستش به سوراخ های بینی اسب بند می شه، باز می افته زمین. بعد دوتایی وحشت زده در جا خشک شده اند: اسبه خودش رو عقب کشیده، رو دو پای سیخ و لرزون بلند شده، سرش رو انداخته پایین. جوئل پاشنه هاش رو فرو کرده تو زمین، با یک دست راه نفس اسب رومی بنده با دست دیگه ش گردنش رو تند و تند نوازش می ده و فحش های بد بده که همین جور نثار اسب می کنه. حالا با فاصله ثابت و وحشت زده جدا از هم ایستاده اند. اسبه هی می ارزه و ناله می کنه. اون وقت جوئل می پره پشت اسب. با هیکل خمیده از جا کنده می شه، مثل تسمه تازیانه چرخ می زنه، پاهاش رو تو هوا برای پشت اسب واز می کنه. اسب با پاهای باز وا می ایسته و سر فرود می آره، بعد یکهو از جا می کنه. با تکون و تقلا از تپه سرازیر می شن، جوئل عین زالو به گرده اسب چسبیده، تا می رسند پای حصار اسبه باز یکهو وا می ایسته و پا به زمین می کوبه.
جوئل می گه “خوب، اگه سیر شده ای حالا دیگه دست بکش.”
تو طویله اسبه هنوز وانایستاده که جوئل از پشتش سر می خوره می آد پایین. اسبه می ره تو آخورش جوئل هم می ره دنبالش، اسب بدون این که برگرده پشتش رو نگاه کنه یک لگد برای جوئل می پرونه، نعلش رو همچین به دیوار می کوبه که صدای تپانچه می ده، جوئل هم لگدی به شکم اسب می زنه، اسبه دندون هاش رو چفت می کنه و سرش رو به عقب بر می گردونه. جوئل با مشت می زنه تو صورت اسب، سر می خوره طرف دیواره آخور و می ره روش می ایسته. با دست از داربست علوفه آویزون می شه از بالای آخورها و از توی در بیرون رو دید می زنه. راه خالیه. جوئل از این جا صدای ارّه کشیدن کَش رو هم نمی شنوه. دست می بره تندی چند بغل علوفه پایین می کشه می ریزه تو آخور.
می گه “بخور. تا می تونی کوفت کن، تخم سگ صاحب مرده.”
همچنان که دراز کشیده بودم و …
” As I lay dying” عنوان اصلی رمانی است از ویلیام فاکنر که ترجمهاش چیزی می شود در حدود “همچنان که دراز کشیده بودم و داشتم می مردم”. نجف دریابندری، عنوان “گور به گور” را برای این رمان انتخاب کرده است. گور به گور، داستان خانواده ای روستایی است که در می سی سی پی زندگی می کنند. سبک روایت داستان چنان است که شخصیت ها هر کدام به نوبت، ماجراهای اطراف شان را تعریف می کنند و هر فصل، به نام کاراکتری است که دارد حرف می زند. کسی که می گوید همچنان دراز کشیده بودم و داشتم می مردم، “ادی” مادر خانواده است. او بیمار و در آستانه مرگ است و خانواده بی که به او چیزی بگویند، دارند تدارک مرگ او را می بینند. کش، یکی از پسران خانواده که نجار است، مشغول درست کردن تابوت مادر است و مادر از پنجره هر روز ارّه کشیدن او را می بیند. خانواده می خواهد ادی را که مرد، به آرامگاه خانوادگی شان که دور از آن جاست ببرد. وقتی ادی می میرد، او را در تابوت می گذارند و خانواده سفری دشوار و مشقت بار را سوار بر کالسکه به سمت آرامگاه خانوادگی آغاز می کنند.
رمان غریب و تکان دهنده گور به گور، با ترجمه فوق العاده دریابندری، روایتی است از رنج و مصیبت و بلاهت مردمانی روستایی که مهر ورزیدن و عتاب شان بدوی و خشن است. فاکنر با دقتی جادویی چنان در درون شخصیت هایش نفوذ می کند و با چنان ایجاز و ظرافتی آنان را به تصویر می کشد که از عهده کم تر نویسنده ای بر می آید. گور به گور، داستان زندگی است از زبان آدم هایی بی ادعا، بی سواد و زحمت کش. در یکی از فصل های رمان، ادی که برای مرگ و خفتن در تابوت آماده می شود، با خودش می گوید: “پدرم همیشه می گفت که ما به این دلیل زندگی می کنیم که آماده بشیم که تا مدت درازی مرده باشیم.”
فاکنر با چنان هنرمندی، جمله های عمیق و فلسفی اش را در دهان کاراکترهای ساده اش می گذارد که خواننده ذره ای با آن احساس غرابت نمی کند و بعد برای نمونه وقتی جریان خیانت ادی به شوهرش را فاش می کند، ضربه ای کاری به درک خواننده از همان شخصیت ها وارد می کند.
رمان گور به گور را فاکنر در 1930، یک سال پس از خشم و هیاهو نوشته است. خود او گفته است که نوشتن آن را در ظرف شش هفته آن هم با کار شبانه، پای کوره آتش یک نیروگاه محلی به پایان رسانده و پس از آن هم دستی در آن نبرده است؛ ولی ساختمان داستان و ظرافت پیوندهای آن چنان عمیق است که خواننده گمان می کند باید بیش از این ها وقت و به قول خود او در خطابه نوبل اش “عرق ریزی روح” صرف پروراندن آن شده باشد. در هر حال، این رمان را بسیاری از منتقدان ساده ترین و در عین حال کامل ترین رمان فاکنر می دانند. برخی حتا آن را شاهکار او نامیده اند. آن چه مسلم است، این رمان مدخل خوبی به دنیای شگفت و پرآشوب داستان های فاکنر به شمار رفته است؛ اگرچه در مورد همین رمان هم باید گفت که سادگی آن تا حدی فریبنده است و دقایق و ظرایف آن غالبا در نگاه اول آشکار نمی شود.
این تصویر “ادی” است که همچون باقی کاراکترها، در ابتدای فصل مربوط به او آمده است:
تصاویری که لابلای صفحات کتاب آمده است، همچون خود کاراکترها، تلخ، غریب و ساده اند.
دریابندری و ترجمه گور به گور
“در ترجمه این رمان، من خود را ناگزیر یده ام که اولا دامنه آزادی مترجم را اندکی وسیع تر از حئ معمول بگیرم و ثانیا گفتار را نه به “لفظ قلم” بلکه به همان صورتی که از دهان جاری می شود – به زبان گفتار- ضبط کنم. در این کار نه تنها از افراط پرهیز کرده ام، بلکه کوشیده ام تا آن جا که فضای زبان محاوره اجازه می دهد صورت مکتوب کلمات را نگه دارم. اما هرکس بیش از یکی دو صفحه گفتار فارسی را به صورت آوانگاری (فونتیک) با خط فارسی ضبط کرده باشد می داند که حفظ شیوه یکدست و منسجم در این کار ابدا مقدور نیست. بنابراین یکدستی یا انسجام مطلق فضیلتی است که نباید از رسم الخط این کتاب انتظار داشت…”