داستانی در آن‌سوی خطوط قرمز

نویسنده
سیدمصطفی رضیئی

» گفت و گو/ حرف‌های امین انصاری

تبدیل به خبر عادی رسانه‌ها شده بود: یک کشتی دیگرِ حامل پناهجویان در مسیر رسیدن به استرالیا غرق شد. مسافران اغلب ایرانی و افغان، برای دریافت پناهندگی کشور استرالیا، خود را به کشوری مثل اندونزی یا مالزی می‌رساندند و از آنجا راهی دریا می‌شدند. مسیر طولانی و کشتی‌ها اغلب قدیمی. بااین‌حال در سال ۲۰۱۲، ۱۷۲۰۲ نفر این مسیر را طی کردند. آن مانند دیگر پناهجویان، به زندگی در شرایط دشوار کمپ‌های پناهندگی استرالیا رسیدند تا ماه‌ها یا سال‌ها بگذرد، شاید امکان زندگی عادی در استرالیا را هم بیابند.

امسال استرالیا این امکان را گرفت: پناهندگان در بدو ورود به جزیره کریسمس، به کشور گینه‌نو، جزیره مانوس یا دیگر کشورهای منطقه اقیانوسیه می‌فرستند تا در آنجا پناهندگی بگیرند. یعنی دیگر آن‌ها را به خاک استرالیا راه نمی‌دهند. فارغ از اینکه این قانون مورد اعتراض سازمان ملل متحد است،‌ (چون ناقض قوانین بین‌المللی پناهندگی است،) انتشار این خبر همزمان شد با انتشار رمان “والس با آب‌های تاریک” نوشته امین انصاری در انتشارات نوگام. نوگام کتاب‌ها را با حمایت اینترنتی آماده می‌کند و نسخه‌های پی‌دی‌اف و ای‌پاب آن‌ها را مجانی در اینترنت قرار می‌دهد. “والس…” نهمین اثر منتشر شده (شامل رمان، داستان کوتاه و بلند و ترجمه) امین انصاری است.

امین انصاری متولد ۱۳۶۲ است، لیسانس خود را در مهندسی نرم‌افزار گرفته است و به‌خاطر علایق شخصی، سراغ تئاتر رفته و فوق‌لیسانس خود را در رشته ادبیات نمایشی ادامه داده است. در همین حین، پژوهش‌هایی در رابطه با زمینه‌های مشترک هنر و فناوری‌های دیجیتال نیز داشت. او در حال حاضر در استرالیا در رشته هنر رسانه‌های دیجیتال تحصیل می‌کند. کتاب‌های دیگر او عبارتند از: شکار، برای الیزه، دکمه، مقالاتی در سایکو دراما، درآمدی بر هنر رسانه جدید، من در فراغش غمگین است، آن‌ها از بهشت هیچ‌ نمی‌دانند و چند ترجمه دیگر.

رمان “والس با آب‌های تاریک” را می‌توانید از این لینک دریافت کنید.

چه شد سراغ انتشار کتاب خارج از ایران رفتید؟

همان‌طور که می‌دانید، تا‌به‌حال چند تجربه انتشار کتاب را از سر گذراندم. می‌گویم “از سر گذراندم”، چون راه دشواری است پر از نشدن، نشدن، نشدن و عاقبت شدن آن هم در زمانی که دیگر نایی نداری و آن‌قدر خسته‌ای که شیرینی‌اش بهت نمی‌چسبد. سه کتاب از آثار منتشر شده من در ایران به چاپ رسیدند. یک اثر “غیرقابل‌چاپ” دارم و دوتای دیگر را آن‌قدر سانسور کرده‌اند که میلی به چاپشان ندارم. یعنی با خودم می‌گویم، قرار است مفهومی منتقل شود که با این وضع نمی‌شود، پس از خیرش گذشتم. به نظرم در ایران آن‌قدر حاشیه زیاد است که نه ناشر حرفه‌ای است - و می‌تواند که باشد - نه بعد از چاپِ کار آن‌طور که باید به دست مخاطب خودش می‌رسد. از طرفی مسائل مربوط به ارشاد هم هست. این یعنی نمی‌توانی هر کاری که می‌خواهی را انجام بدهی. خُب همه این‌ها، فرآیند خلق و جریان تفکر را در یک جامعه فلج می‌کند. من هم داشتم فلج می‌شدم.

 

این‌جا بود که به نشر گردون رسیدید؟

بله، رمان “شکار” را نشر گردون منتشر کرد. در شرایطی شروع کردم به نوشتن آن‌که مطمئن بودم نمی‌خواهم در ایران منتشر شود. می‌دانستم این داستان در آن‌سوی خط‌های قرمز شروع می‌شود و همان حوالی هم تمام می‌شود اما خُب باید نوشته می‌شد. بهش نیاز داشتم. بعد هم که از ایران خارج شدم، ویرایشش کردم و سپردمش به نشر گردون. آن‌جا هم سانسوری در کار نبود و من از این جهت نفس راحتی کشیدم. کتاب بیش از حد انتظار من در پروسه چاپ معطل شد، اما بلاخره بیرون آمد. از کیفیت چاپ راضی بودم، ولی همچنان مسئله پخش کتاب و تبلیغات به‌شدت می‌لنگید. این شد که همین‌حالا هم نمی‌دانم چند جلد از کتاب فروخته شده، بازخوردها چطور بوده و… باز هم از انتشار مایوس شده بودم تا این‌که دوستی، نوگام را به من معرفی کرد.

 

و چرا نوگام مهم بود برایتان؟

اول این‌که می‌دانستم نوگام کتاب را فیزیکی منتشر نمی‌کند. این سبک انتشار الکترونیکی، البته مزایایی دارد: فرآیند چاپ سریع‌تر است، خواننده را پیش از انتشار کتاب با آن درگیر می‌کند، حق تالیف به نویسنده پرداخت می‌کنند و درنهایت هم کتاب آسان‌تر به دست خواننده می‌رسد، برای محیط‌زیست هم بهتر است. مردم هم کم‌کم دارند به خواندن کتاب الکترونیک عادت می‌کنند. این شد که گفتم این راه را آزمایش کنم. چیزی شبیه آخرین تیر بود برایم. می‌خواستم ببینم جا دارد باز هم بجنگم یا نه.

 

راضی هستید از این انتخاب؟

راضی هستم؛ غیر از این‌که نوگام مشکل تبلیغات دارد و راه‌وچاه معرفی کتاب‌هایش را درست نمی‌داند هنوز و بارِ این کار باز به دوش نویسنده افتاده است. هرچند از این جهت که کتاب به صورت رایگان قابل دانلود است، دست من هم برای تبلیغ‌اش بازتر می‌شود. امیدوارم به مرور سیستم‌شان را اصلاح کنند. دراین‌صورت همان‌طور که امید را در دل من زنده کردند، نویسنده‌های دیگری را هم با قدرت بیشتری به کار کردن دعوت خواهند کرد. در ضمن خوب است بدانید همین‌حالا که با شما صحبت می‌کنم، می‌دانم که لااقل در دو روز گذشته بیش از 200 نفر در سایت کتابناک این رمان را دانلود کرده‌اند. راستی، چقدر زمان می‌برد که 200 جلد از یک کتاب با تیراژ 1000 بتواند به دست مخاطب خودش برسد؟

 

ایده نوشتن در مورد پناهنده‌ها از کجا آمد؟

مدتی بود که از زندگی‌ام در استرالیا می‌گذشت که از طریق خبرها و برخی آدم‌ها که در سازمان‌های مربوط به پناهجویان کار می‌کردند، با این مردم و داستان‌هایشان آشنا شدم، در ایران با این سوژه آشنا نبودم. بعد هم که ابتدا از روی کنجکاوی رفتم سراغشان و کم‌کم خواستم کاری کنم برای آن‌ها. هم تجربه نوشتن بود، هم در حالت ایده‌آل می‌توانست کمک کوچکی در اطلاع‌رسانی باشد به مسافران احتمالی این قایق‌ها که نیایند، یا به استرالیایی‌هایی که احتمالاً این افراد را آن‌قدرها نمی‌شناسند، آشنایی بیشتری بدهند - البته در صورت ترجمه شدن رمان. اعتقاد داشتم که هنر در چنین شرایطی می‌تواند به ایجاد ارتباطی انسانی‌تر بین آدم‌های روی قایق و آدم‌های بیرون قایق - حتی برخی از ایرانیان مقیم استرالیا - کمک کند. این شد که مصاحبه‌ها را شروع کردم و حدود یک سال بعد اصل رمان آماده انتشار بود.

 

خودتان برای تبلیغ کتاب چه برنامه‌ای دارید؟

“شکار” که منتشر شد، از این جهت که فکر می‌کردم به لحاظ تبلیغات و پخش انتشارات ضعیف بود، ایده طراحی و راه‌اندازی پروژه ترارسانه‌ای شکار به ذهنم رسید و نتیجه‌اش شد اولین داستان ترارسانه‌ای ایرانی روی تایم‌لاین فیسبوک. بهتر است این را هم بگویم که داستان ترارسانه‌ای، داستانی است که تنها در یک رسانه نقل نمی‌شود. معمولاً یک رسانه کلاسیک مثل کتاب پایه روایت قرار می‌گیرد و از بقیه رسانه‌های دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌شود که خواننده‌ها را با داستان درگیر کند. مثلاً شکار، شامل یک رمان چاپ شده بود و صفحه فیسبوک دو تا از شخصیت‌های داستان که ابعاد دیگری از داستان را برای دوستان فیسبوکی‌شان نقل می‌کردند. به‌هرحال شکار یک داستان بود با انتهای مشخص. یعنی نمی‌خواستم ادامه‌اش بدهم. داستان برایم تمام شده بود.

“والس…” چطور؟

در مورد “والس…” هم می‌خواستم چنین کاری کنم. تجربه شکار و چند ایده جدید اجرای دیجیتالی-شبکه‌ای هم برایش داشتم. هرچند به نظرم رسید موادی که در اختیارم هست این فرصت را به من می‌دهند که ادامه این موقعیت را در قالب یک رمان دیگر به انجام برسانم و این کار را خواهم کرد. هرچند زمانش را نمی‌دانم. فصل رسیدن و زندگی کردن در استرالیا می‌تواند داستان جذابی باشد برای خودش. بااین‌حال هدف اصلی‌ام ترسیم موقعیت این آدم‌ها بود روی قایق؛ فارغ از گذشته و آینده‌شان. واقعاً نیت‌ام رساندن مخاطب به جواب‌ سوال هایی که ممکن است در حین خواندن برایش پیش بیاید نبود. بیشتر از هر چیز می‌خواستم خواننده را بیشتر به این موقعیت حساس کنم. در مورد تبلیغ کتاب هم، تلاشم را کرده‌ام و می‌کنم که توجه رسانه‌ها بهش جلب شود. یک صفحه فیس‌بوک هم برایش راه انداخته‌ام. اما معتقدم اگر رسانه‌های کلان حمایت نکنند، همیشه آثار دیرتر از آن‌چه باید به دست مخاطب می‌رسند.

 

“والس…” را بر پایه‌ داستان‌های واقعی، گزارش و تحقیق نوشتید اما چرا در ژانر رمان؟ چرا سراغ ژانر کتاب‌های غیرداستانی (non-fiction) نرفتید؟

این ژانر در ایران تمرین نشده. من تجربه کار تحقیق داشتم، هنوز هم درگیرش هستم اما در این زمینه تولید کار پژوهشی جزو علاقه هایم نیست. جدای از آن چیزی که برای من ماجراجویی و چالش به حساب می‌آمد، رساندن و گرد هم آوردن اطلاعات خام مصاحبه‌ها و خبرها در قالب تکنیکی است که می‌شناسم و در حال تمرین‌اش هستم؛ منظورم داستان است. ادبیات و به خصوص داستان، رسانه من هستند. اعتقاد دارم با توجه به مخاطب بیشتری که می‌تواند داشته باشد، اگر در جای درست قرار بگیرد و رسانه‌ها کار را حمایت کنند. یک رمان توانایی‌اش را دارد که تا حدی به یک فاکتور موثر در معادله‌های این چنینی تبدیل شود.

 

دو سال است مقیم استرالیا هستید. ممکن است روزی نوشتن به فارسی را کنار بگذارید و به انگلیسی بنویسید؟

راستش هر چند که به خاطر تحصیل و زندگی با زبان انگلیسی به صورت روزمره درگیرم، اما به طور بیمارگونه‌ای خواندن و نوشتن به زبان فارسی را در وادی ادبیات دوست دارم؛ بدون هیچ تعصبی البته. من یک نویسنده تمام‌وقت نیستم و نمی‌توانم زمان مورد نیاز برای کشف ریزه‌کاری‌های یک زبان دیگر را مخصوصاً در مورد نوشتن فراهم کنم. جدای از آن، نوشتن به فارسی و تجربه کردن به فارسی را کمک بزرگی به تقویت پایه‌های رمان و ادبیات معاصر ایران می‌دانم. درست است که مترجم‌ها زحمت بزرگی را در رساندن تکنیک‌ها و دانش رمان نویسی به فضای ادبی کشور می‌کنند، اما در حالت ایده‌آل، خواندن، به تنهایی نمی‌تواند پایه خلق آثار خوب به زبان فارسی باشد. نمی‌شود برای کسی تکلیف تعیین کرد، اما من فکر می‌کنم با توجه به حجم داستان‌های هنوز گفته نشده یا درست گفته نشده و انگیزه‌هایی که به‌خاطر عقب‌ماندگی‌هایمان در این زمینه داریم، می‌توانیم با تعهد به این زبان، فصل خاص خودمان را در ادبیات جهانی داشته باشیم. و این چیزی که می‌گویم به‌هیچ‌وجه منکر گنجینه غنی غرب در وادی ادبیات نیست؛ باید از همه یاد بگیریم و ادبیات خودمان را پروار کنیم اما اینکه در آینده چه اتفاقی می‌افتد را نمی‌دانم. باید دید.