خوابیدن پای استندآپ کمدی نظام

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

 

از سال ۱۳۸۸ چه‌ قدر گذشته؟ به روز و هفته و ماه و سال که باشد، قاطعانه شش سال. اما اگر پای تفاوت‌ها و تغییرها در میان باشد، واحد تخمین زمان از قرن هم می‌گذرد. در آن سال به عنوان نقطه‌ی پررنگ تنش و تحول، احمدی‌نژاد و موسوی و کروبی رو در رو هم نشسته بودند و درباره‌ی کلیت نظام حرف می‌زدند و حالا مسابقه در یک برنامه‌ی تلویزیونی، خندوانه، بین علی مشهدی و امین حیایی و ژوله است. آن زمان مردم دل‌واپس رایی بودند که لااقل در شعار و برنامه به صندوق “تغییر” و “دروغ ممنوع” انداخته بودند و حالا چشم‌ها و گوش‌ها رد تعداد پیامک‌ها و آرای استندآپ کمدین‌های تلویزیونی را می‌زند. در آن دوران مردم به خیابان آمدند و از “رای من کو؟” به “مرگ بر اصل ولایت فقیه” رسیدند و حالا در فیس‌بوک و اینستاگرام نبرد بین طنزنویسی‌ست که با خاتمی عکس دارد و بازی‌گری که در فیلم ضدفتنه بازی کرده! این‌ تصاویر که به شکلی مشخص و معلوم، متعلق به یک سرزمین واحد هستند، به زمان بُعد هولناکی داده‌اند و شش سال را به اندازه‌ی شش‌صد سال گود کرده‌اند!

می‌توان سرکوب و افسرده‌گی را فهمید و به این خوش‌باشی و تفریح حق داد. حرف اصلی اما چیز دیگری است. برنامه‌ای تلویزیونی با پشتوانه‌ی دولتی و حکومتی در مدت کمی تبدیل به پدیده می‌شود. ظاهر خیرخواهانه است. خندیدن برای مقابله و مبارزه با مشکلات. اما این خنده‌های یک‌سان، بی‌حس و جراحی شده، بیش از هر چیزی خود ِ خنده، اصل ِ خنده را تبدیل به فعلی پوچ می‌کند. خنده‌، خنده‌ی سرخوشی نیست. با گروه سرودی مسخ شده طرف هستیم، که به هر چیزی می‌خندد. مهمانان برنامه، هر کسی که باشد، چیزی می‌گویند و این گروه بی‌حس ِ مسخ شده، با یک صدای واحد، تولید خنده می‌کنند. خندوانه‌ی صدا و سیمای جمهوری‌اسلامی، کارخانه‌ی سری‌دوزی خنده است. هر حرف و مهمانی را جلو روی مخاطب می‌گذارد و خنده تحویل می‌دهد. فرقی بین خاطره‌گویی مهران غفوریان از پدر مرحوم‌اش و بذله‌پرانی حداد عادل و خاطرات‌اش از مقام رهبری نیست. مردم، این گروه یک‌سان، به تمام این داستان‌ها، خاطرات و موارد واکنشی شبیه به هم دارند؛ خنده! خنده‌ای یک‌جور. انگار که انسان تبدیل به دست‌گاه پخش صوت و تصویر شده باشد.

در سال‌ ۱۳۸۸، همان دورانی که مردم سعی می‌کردند در عین حرکت گروهی، منفرد بودن خود را هم حفظ کنند، برنامه‌های طنز سیاسی آغاز شدند. از پارازیت تا بعدها آنتن؛ از آن‌ها به دکتر کپی و شبکه‌ی نیم. مسئله‌ی بغرنج مردم و حکومت که میان‌اش کلمه و خون، خواست و سرکوب، ریخته شده بود؛ با طنز و جوک و خنده یکی شد. خاشاک‌گویی رئیس دولت و فرمان حمله‌ و سرکوب رهبر که زمانی چون توهینی برخورنده، ایجاد حرکت و جنبش و مخالف می‌کرد، ملات و ماده‌ی ساخت برنامه‌های کمدی و طنز شد تا مردم تمام آن حرف‌ها و ادامه‌ و مشابه‌های‌اش را پای تلویزیون تماشا کنند و در ادامه طعنه مجریان و نویسنده‌گان را بشنوند و ارضاء شده به خواب شب‌شان برسند.

آن موج با روی کار آمدن دولت نو، تدبیر و امید، فروکش کرد. برنامه‌های طنز سیاسی، یکی یکی تعطیل یا بی‌مخاطب شدند تا ناگهان، از جای دیگر، بدون این‌که پاس و سرویسی از آن‌سو و اسپک و آبشاری از این‌سو در جریان باشد؛ برنامه‌ی دیگری پدید آمد برای خنده و شادی و سرگرمی؛ که در اصل و اساس خود ضد تمامی چیزهایی‌ست که ادعای‌اش را دارد. سازنده‌گان “خندوانه” تم کلی را به مخاطب می‌دهند: خنده! و مخاطبان، از آن‌هایی که در استودیو هستند تا کسانی که در خانه نشسته‌اند، فرمان را اجرا می‌کنند: می‌خندند. دیگر دلیل و محتوای خنده مهم نیست. خنده به هر چیزی ممکن است. خنده از معنای درست و اصلی‌اش، رسیدن به لحظه‌ی شعف و سرخوشی، تهی شده. تبدیل شده به یک دستور لازم الاجرا. می‌توانید براساس سلیقه‌ی خود تصویر را با مراسم نظامی سیاسی اجتماعی کشور کره‌شمالی هم‌سان بکنید یا با نمایش‌نامه‌ی “کرگدن” نوشته‌ی “اوژن یونسکو” و آن سرزمین فرضی که آدم‌های‌اش یکی یکی، بی‌آن‌که خود بخواهند یا بفهمند، تبدیل به کرگدن می‌شدند و فضا را چنان تصرف می‌کردند که برای دیگران هم راهی جز همین هم‌شکلی نمی‌گذاشتند. حالا هم همه یکی شده‌اند. عین هم. بدون این‌که دلیل‌اش را بدانند یا برای فعل و حرکت و کنش‌شان، اگر چنین کلماتی دیگر مفهومی داشته باشد، بتوانند توضیحی بدهند.

در کم‌تر از دو دهه “دانستن حق مردم است”ِ دوران اصلاحات، تبدیل به “خنده حق مردم است”ِ زمانه‌ی تدبیر و امید شده؛ دانستن و خنده قطب‌های متضاد این معادله نیستند. دانستن از هر روایتی حذف شده. کسی حتی دلیل خندیدن‌اش را نمی‌داند و این سرودخوانان شادی و خنده، همان گریه‌کن‌های دیروز روضه هستند که صحنه برای شیون و ضجه‌شان چیده می‌شد و غریزه‌شان جوری آموزش دیده بود که می‌دانستند اشک ریختن وظیفه‌ی سازمانی و شهروندی‌شان است. حالا مجلس روضه، تبدیل به شو خنده شده و فرشته‌های رمان میلان کوندرا، “کتاب خنده و فراموشی”، بی‌خنده‌ای شعف‌آمیز نوشته‌ی نویسنده‌ی چک را زمزمه می‌کنند که: “خنده‌ی عمیق به معنای زنده‌گی عمیق است.” حالا زنده‌گی عمیق سال ۸۸، در بین تمام آن اشک‌ها و امیدها، شادی‌ها و شکست‌ها، به اقیانوسی دو وجبی ختم شده که از مردم امید و خنده‌ی دستوری می‌خواهد.