اگر حکومت پیشین کمترین ظرفیتی در پذیرش اصلاحات سیاسی از خود نشان می داد، و ایضاً تفکر عدم خشونت و تحول مسالمت آمیز جای شایسته ای ـ همچون امروزـ در اندیشه اجتماعی ما داشت، ممکن و به مصلحت نزدیکتر بود که انقلاب بهمن، انقلاب نسل ما، واقع نشود. اما چنان شرایطی از هیچیک از دو سو حاکم نبود و ایرانیان نیز مانند دیگر مللی که به امید ایجاد تغییرات مثبتی در جامعه خود، ناگزیر از رفتن به راه انقلاب شده بودند زیان های فروپاشی را در مقایسه با تحولات گام به گام سیاسی و اجتماعی در دیگر کشورها، متحمل شدند. دموکراسی که حاصل نشد به جای خود، بسیاری از مشکلات از میان نرفت، بسیاری در قالب های تازه باز سازی و برخی مشکلات غیر قابل پیش بینی پدیدار شد و الخ……
با وجود این و ناگزیر، برخی از صفحات تاریخ ایران در سیاست و اجتماع ورق خورد و تفاوت هایی را رقم زد که مطلقاً خوب یا بد، درست یا نادرست نیستند؛ بلکه جوانبی دارند که حداقل در فضای کمتر هیجانی و غیر انقلابی می تواند تفسیر شود و نتایج درستی از آنها به دست بیاید و تا کنون نیز به میزان زیادی این روند طی شده است.
به عنوان مثال در دو مقوله آزادی و استقلال که اصلی ترین شعارهای انقلاب بهمن بودند این تغییرات در دو صحنه متفاوت اتفاق افتاد.
چنانکه نسل های پیش از انقلاب شاهد و نسل امروز مطالعه کرده است، عدم استقلال سیاسی از صفحات سیاه پرونده حاکمیت گذشته شمرده می شد. با انقلاب بهمن استقلال سیاسی ایران البته تأمین شد ولیکن بر اساس همان فرهنگ سیاسی موجود، چه درحکومت انقلابی و چه در میان مدافعان انقلاب، در غیاب درک صحیح از رابطه با جهان، استقلال بدست آمده نه تنها دستاورد مثبتی برای کشور نداشت، بلکه موجب خسارات تازه ای نیز شد زیرا که این استقلالی بود به قیمت انزوای هر روز فزاینده سیاسی؛ انزوایی که موجد ِ خسارت های بزرگ اقتصادی، علمی و فنی شد؛ استقلالی غمگین و عبوس.
اما در رابطه با آن شعار دیگر، یعنی مسئله و مطالبه آزادی، روند ها صورت دیگر و سرنوشت دیگری داشته اند. در عین حالی که گشوده شدن این فصل تازه در تاریخ و فرهنگ ایرانی همچون مقوله استقلال سیاسی، نمی توانست خودبخودی و آسان باشد، اما تفاوت هایی در اینجا مطرح بود و هست که کارنامه مبارزه برای آزادی را از مبارزه برای استقلال متفاوت کرد.
مهمترین تفاوت این بود که اگر استقلال خواست مشترک انقلابیون به شمول قدرت یافتگان و برکنار ماندگان بود، «آزادی» به سبب پیچیدگی مبنای مفهومی خود همیشه موجب دریافت های متفاوت و حتی متضادی میان دین باوران و سکولارها بود و مهمتر اینکه پس از کسب قدرت سیاسی دیگر نه خواسته حکومتیان که مشکل آنها شد؛ و طبیعی بود که حکومت دینی و سکولارها ( از نوع لائیک یا دینی ) از همان فردای انقلاب در مقابل هم ایستادند.
از سوی دیگر علیرغم اینکه این تفاوت برداشت و منافع، مقاومت و مقابله حکومت با متحدان دیروز خود را موجب شد، اما آثار مثبتی را نیز لاجرم با خود داشت و آن اینکه این مبارزه خارج از حوزه تأثیر سیاست های حکومتی قرار گرفته وتوسط مردم تعریف و رهبری میشد.
گرچه این توضیح نیز شاید مورد بیابد که: دشواری در این مبارزه تنها به علت سرکوب حکومتی نبود، بلکه تعبیرهای نسل انقلاب نیز از این پدیده از معنای امروزین آن دور و جوان سرانه و آمیزه ای از آموزه های آنارشیستی و انقلابیگری بود که کمترین زیان آن تشدید صف بندی ها میان اندیشه های متفاوت، و به ویژه مابین حاکمیت انقلابی و انقلابیون بیرون از حکومت بود. چنانکه امروز و هنوز نیز جامعه ما از جمیع جهات از این سوء تدبیر های دو طرفه خسارت می برد.
باری، اندیشه هایی در مقولات حقوق فردی و اجتماعی، استقلال فرد از جمع و از حکومت زمینه شکل گرفت. غول حماسی آزادی و کرامت انسانی از چراغ جادوی استبداد به درآمد و با هیچ سرکوب و شکنجه و کشتاری به درون بازنگشت.
اهمیت یافتن انتخابات به مثابه واقعی ترین صحنه حضور مردم
اما قصد من از شاهد گرفتن دو مقوله “استقلال” و “آزادی” که شعارهای اصلی انقلاب بهمن بودند، و پیروزی انقلاب مترادف با حل مسئله آنها نشد، به نتیجه رسیدن در بحث تأثیرات مثبت و منفی ی انقلاب سال 58 نیست. مقصودم به ویژه تأکید بر یکی از مهمترین دستاوردهای رشد فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی، یعنی امر “انتخابات” است. مبارزه نحله های مختلف تفکر سیاسی برای آزادی، در ایران بعد از انقلاب، از اشکال گوناگون جنگ مسلحانه تا شورش و قیام های شهری و خیابانی عبور کرد و در جمع بست عمومی به مشی مسالمت آمیز رسید و انتخابات را به مثابه مشروع ترین سلاح و سپر خود برگزید.امری که در اواسط دهه دوم انقلاب اهمیت بنیادین بخود گرفت، بیشترین نیروی مادی و ذهنی را معطوف خود کرد، و در مسیری سی ساله، امروز به تعین و تشخص رسیده است.
“انتخابات” به مثابه ورود مردم به عرصه مشارکت سیاسی، در حدودی که با موانع ذهنی و مادی موجود، ممکن بود، مهمترین نمود ِ آن اتفاق بزرگ و مثبتی است که در حوزه آگاهی اجتماعی روی داده است. اینکه این مشارکت به معنای واقعی تا چه حد محقق شده، و یا حتی این پرسش که انتخابات تا چه میزان با موازین رسمی منطبق است، آنقدر اهمیت ندارد که برآمدن اراده آگاهانه مردم در انتخاب راههای مدنی و مسالمت آمیز و قرار گرفتن در این راه.
گذشته از جنبه ارزشی پیدایش چنین نگرشی، در عرصه عمل نیز تاکنون علیرغم همه کاستی ها، “انتخابات” واقعی ترین و وسیع ترین صحنه حضور اجتماعی و سیاسی مردم نه تنها پس از انقلاب بهمن بلکه پس از نهضت مشروطیت بوده و از نیک و بد هر چه بر این سرزمین رفته است، بیش از همه حاصل نحوه برخورد اجتماع با این دستاورد تاریخی ـ اجتماعی انسان بوده است.
نمونه هایی از نقش آفرینی انتخابات در فضای سیاسی
شرکت در اولین انتخابات که به غلط در شکل رفراندم برگزار شد، تأثیر مثبتی نه در پروسه مشارکت داشت و نه در فضای سیاسی که پس از آن و رفته رفته بر کشورحاکم شد. هنگامی که مردم بدون وسواس و تأمل در رفراندم آری یا نه شرکت کردند، با حضور هیجان زده و شیفته خود بسیاری از روندهای غلط آتی را رقم زدند. مانع مواجهه به موقع حکومت انقلابی با واقعیت حضور یک طیف جدی دگر اندیش شدند؛ و درک مشترک جامعه و حکومت را از مقوله اپوزیسیون سیاسی قانونمند و شکل گیری آن را بازهم به تأخیر انداختند.
مشخص است که تأسف بر حضور توده وار مردم در رفراندم آری یا نه، به این معنا نیست که اگر مخالفان ومنتقدان در این رفراندم شرکت نمی کردند، جمهوری اسلامی برقرار نمی شد، اما شاید این حاصل را می داشت که حکومت انقلابی از آغاز درک واقعی تری از تکثر و گوناگونی آرا در جامعه می یافت و درک مشترکی از دو سو برای همگرایی به وجود می آمد؛ به ویژه که هنوز هیچ صف آرایی دشمنانه ای شکل نگرفته و همه طیف های سیاسی تقریباً یکپارچه مدافع انقلاب بودند.
فراز و فرود انتخابات ها را تا نقطه تعیین کننده ریاست جمهوری دوم خرداد 76 که از نقاط درخشان این اراده آگاهانه بود بارها بحث کرده ایم. دوم خرداد آزمون سنگینی پس از مشق های حضور مردم در انتخابات ها بود، با نمره متوسط قبولی برای نظام، دولت اصلاحات و مردم در آغاز.
اما با بروز مشکلاتی که در اولین تلاش دموکراتیک مردم برای تأثیر در ساختار حکومت غیر محتمل نبود و بر بستر بنیان های فرهنگ و اندیشه اجتماعی، نمره های هر سه بخش این آزمون کم و کم تر شد.
بدترین نمره را نظام حکومتی گرفت که ارزش نزدیکی حکومت و مردم و تخفیف تضاد تاریخی دولت، ملت در ایران را درنیافت و برای حفظ قدرت مطلقه و ترس از پیشرفت آزادی های اجتماعی و سیاسی شروع به تهدید و تحدید دستاوردهای اصلاحات که فقط بخش کوچکی از مطالبات انقلاب بود، کرد.
پس از آن روشنفکران و سیاست ورزانی در آن آزمون تاریخی کم آوردند که توقعات کاذب مردم را از اولین دولت اصلاح طلب تئوریزه کرده و دامن می زدند. آنها مردم را به سمت آن قهرهای بی معنی از اصلاح طلبان که حاصلش انتخابات دوم شهر و روستا، انتخابات مجلس هفتم و پیدایش احمدی نژاد شد هدایت کردند و سوق دادند.
من همچنان که همیشه، معتقد بوده ام و در جای خود گفته ام دولت اصلاحات در قاموس اندیشه خاتمی و همفکرانش کمترین اشتباهات سیاسی را مرتکب شده است.
و در نهایت، و باز در زمینه ی نقش آفرینی انتخابات، رویش “جنبش سبز” را داریم که بر پایه آزمون و خطای جنبش اصلاحات، ادامه منطقی تلاشهای جامعه مدنی ایران بود و موجب پیدایش یکی از بزرگترین جنبش های نوین آزادیخواهی در منطقه خاورمیانه شد؛ اگرچه بسیاری از ما با حیرت این اظهارات خاتمی را شنیدم که: “ما از سال 84 نباید در انتخابات شرکت می کردیم.”
من بر این عقیده بوده و هستم که آنچه ایراد و خطای اصلاح طلبان در سال 84 است، نه نفس شرکت آنها که حضور پراکنده و صف بندی نسنجیده آنها در مقابل اصولگرایانی بود که یکپارچه احمدی نژاد را بر نوک پیکان خود نشانده بودند و در مقاله ای در همین ارتباط با ذکر آمار و ارقام سعی کردم این معنی را ثابت کنم و نیز این نظریه به زعم خودم اشتباه را که آرای 21 میلیونی خاتمی به چهار میلیون رأی معین تقلیل یافته است. و نوشتم که:
”….. تحلیل از آن موقعیت اجازه میدهد که بخشی از آرای تقریباً تمامی نامزدهای ریاست جمهوری بجز احمدی نژاد را در حساب آرای تقسیم شده خاتمی بگذاریم! یعنی بخشی از آرایهاشمی رفسنجانی با 6190122 (نفر اول دوره نخست)، آرای مهدی کروبی با 5073800 رأی، بخشی از آرای قالیباف با 4082772 رأی تمامی آرای معین با 4075049 رأی، آرای محسن مهرعلیزاده با 1290799 و حتا بخشی از آرای لاریجانی را با 1744293 رأی. به این ترتیب آرای خاتمی به چهارمیلیون تقلیل نیافت؛ بلکه میان گرایشهای گوناگونی که دیگر مجتمع نبودند تقسیم شد”.
و در گیومه می توان گفت اینکه آن “درایت” اصولگرایان اینک بلای جان خودشان شده است، برای ما نیز نمی تواند مایه خوشنودی بگردد زیرا خسارات احمدی نژاد به کشور و نسلهای آینده آن وارد شده است.
باری، امروز بار دیگر در مقابل مسئله انتخابات قرار داریم و به گمان من با مشخصاتی متفاوت از همیشه و نگرانی من این است که به علت دشواری شرایط در تحلیل اهمیت این کنش بزرگ سیاسی دقت کافی نکنیم و همه با هم مرتکب خطای تاریخی شویم.
انتخابات پیش رو و ویژگی های آن
شرایط امروز بسیار ویژه است. حوادث داخلی و پیرامونی و بین المللی این را نشان می دهد.
در گذشته چندین بار در مقابل انتقاداتی که می گفت من یک اصل را مطلق کرده ام، نوشته بودم که به تحریم انتخابات وقتی می توانیم بیاندیشم که غیبت ما از صحنه، همچون شرکت مخالفان ما تولید کمیت و کیفیت بکند و در تیرماه 1386 نوشتم که:
“تا جامعهای به شمول حاکمانش ـ که فاصله زمین و آسمان را از هم ندارند ـ به آن بلوغی نرسیده باشد، که رأی مردم در آن قاطع ترین فرمان باشد، تحریم انتخابات، تهدید حاکمیت نیست که میدانی ست برای بسنده کردن به آرای توده ناآگاه یا خریداری شده”
اما کدام مختصات تغییر کرده اند که برای اولین بار گزینه عدم شرکت یا حتی تحریم را در ذهن مدافعان همیشگی شرکت مانند من نیز طرح می کند؟
این تفاوت ها در حکومت از یکسو و در جنبش دمکراسی خواهانه، از سوی دیگر بوجود آمده است.
حکومت در درون خود و در میان مجموعه نیروهایی که خود را اصولگرا می خوانند و در مقابل جریان اصلاحات و ایضاً جنبش سبز قرار دارند، هرگز چنین تشتت آرای آشکاری نداشته است. آخرین برگزیده آنان، کسی که با بزرگترین اجماع به عرصه فرستادند، امروز در جایی ایستاده است که بیشترین نیروی آنان را معطوف مهار خود کرده است. مجبورند او را رئیس جمهور خود بخوانند و در عین حال تمامی دوستان و همکارانی را که او به اصرار مورد اعتماد خود می خواند، نکوهش و تهدید و زندانی کنند؛ یعنی آشکارا رئیس جمهور برگزیده خود را در بهترین تعبیر، به کم فهمی و نادانی معرفی کنند. کمدی درامی که نه در ایران، که باید در سیاست جهان امروز بی سابقه باشد. نتیجه این شده است که نیمی از نیروی اصولگرایان به حفظ احمدی نژاد و نیمی به کوبیدن او مشغول اند و توصیه های مکرر ولی فقیه نیز که آشکارا مصمم ترین فرد برای حفظ او تا پایان دوره است، نتواند نظمی را برقرار کند.
به این ترتیب و به احتمال بعید، حتی اگر اصولگرایان ـ به شمول همه طیف های بایر و دایر ِخود ـ موفق شوند تعداد رأی دهندگان همیشگی خود را حفظ کنند، برای در آوردن کاندیدایی از صندوق های رأی که بتوانند عنوان اصولگرا را بر او اطلاق کنند، مجبور به گذشت فراوان و نادیده گرفتن بسیاری خط و مرزها هستند. اما عواقب چنین مماشاتی همچون، و شاید سریعتر از گزینه قبلی، دامنگیر آنان می شود. زیرا که جامعه ی اصولگرایان از اجماع ِ ناگزیر تجربه تلخ نزدیکی دارد و در صورت بروز کمترین ناهماهنگی می تواند باقیمانده اعتماد خود را به بصیرت رهبران اصولگرایی از دست بدهد.
تشکل های “7+8” و “جبهه پایداری” هر یک بدنه اجتماعی قابل توجهی در میان روحانیون و از این راه در بخشی از رأی دهندگان سنتی دارند و قصد یا میل وام دادن به یکدیگر را تا کنون نشان نداده اند.
و طرفه اینکه مهمترین نیروی به نوعی اصولگرا و در واقع جدی ترین رقیب بخش های بالا، جریان مشایی ـ احمدی نژاد است. این نیرو حضور جدی تری از بخش های دیگر اصولگرایی، در صحنه سیاسی اجتماعی ایران دارد. هم در لایه های اقتصادی پایین جامعه که از کمک های مشخص و امکانات معینی برخوردار شده اند و حتی پدیده پر تناقض یارانه ها تا کنون به آنها آسیبی نرسانده و شاید مفید نیز بوده است؛ و دیگر در سطح مدیران و مقامات اجرایی سازمان هایی که دو دوره با دولت احمدی نژاد همکار بوده اند و سقوط تیم احمدی نژاد به معنای خلع ید از آنهاست. و سوم قشری ترین لایه های مذهبی که با اذهان ساده مسئله ظهور و اشتیاق به آن را از مسیر اشارات احمدی نژادی ها دنبال می کنند.طیفی که در تمام جوامع وجود دارند و در دوره ریاست جمهوری جرج بوش در آمریکا حامیان او بودند.
اما حکومت در بیرون از خود نیز با گسترده ترین جنگ سرد تقریباً با تمامی قدرتهای جهانی درگیر است. دولت دکتر مصدق در مسئله ملی شدن نفت تقریباً تمام قدرت های بزرگ را در مقابل خود داشت. اما وضعیت حکومت فعلی ایران شباهتی به آن ندارد. زیرا مصدق در جبهه داخلی دیگر یک جنبش آزادیخواهی وسیع و شناسامه دار را در مقابل خود نداشت که بخشی از نیروی خود را مصروف سرکوب آنان و برنامه ریزی برای جلوگیری از برامد اجتماعی آنان بکند؛ و مهمتر از اینها اینکه او در عین پایبندی به خواسته مردم که استقلال و احقاق حقوق ملی بود، به سلاح تدبیر نیز مجهز بود.
او در صدد جلب حمایت دولت های دیگر بود. نه در پی شعار شورشی ی جلب ملت ها به عنوان ناراضیان داخلی کشورهای دیگر. حرکتی که حتی برای یک حکومت بی مسئله در عرصه جهانی نامعقول وعین دشمن تراشی است، بماند برای دولتی که آزادیخواهان خود را گروه گروه به مجازات می رساند.
باری، وضعیت کنونی دولت ایران نه در شباهت با موقعیت دولت دکتر مصدق که بیشتر شبیه سوریه و لیبی و عراق صدام حسین است که ملت های آنان باید با جان و امنیت خود بهای روش های آنان را بدهند. بادا که سرنوشت کشور ما از آنها دور باد.
متحدان منفعت جوی اندکی نیز که برای دولت ایران مانده اند، یا اساساً قابل اعتماد نیستند مانند چین و روسیه که در بهترین حالت در لحظه آخر سکوت می کنند؛ یا خود تا گردن درون مشکلات داخلی و خارجی فرو رفته اند، همچون سوریه و لبنان، و یا تأثیر جدی بر مسائل ندارند چون ونزوئلا و تعدادی کشورهای کوچک آفریقایی.
اما پرسش های بسیاری در این میان مطرح هستند که برای جلوگیری از دراز شدن این مطلب به مقاله بعدی منتقل می کنم. پرسش هایی نظیر اینکه:
حکومت با چنین موقعیتی چه راههایی پیش رو دارد؟
جنبش سبز در چه شرایطی به سر می برد؟
چه راههایی در مقابل سبزها و اصلاح طلبان قرار دارد؟