دکتر جلیل روشندل، استاد دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه کارولینای شرقی در گفتگو با روز، با بیان تاریخچه مالکیت ابوموسی و آغاز نزاع میان ایران و امارات بر سر این جزیره، آن را یک “بن بست کامل” می خواند.
نویسنده کتاب های “جهاد و امنیت بین المللی” و “از بمب تا سوخت” همچنین سفر محمود احمدی نژاد به ابو موسی را دارای بخش های خاکستری غیر قابل رویتی می داند که علنی شدن آن نیازمند زمان است.او همچنین از وظیفه و جایگاه جنبش سبز در قبال بحران ابوموسی می گوید وپیشنهاد می کند جنبش سبز ضمن دفاع قاطع از تمامیت ارضی ایران، با همان قاطعیت نتایج منفی اقدام محمود احمدی نژاد و مغایرت آن با تمامیت ارضی را روشن کند.
دکتر روشندل در مقایسه دیپلماسی دولت خاتمی و احمدی نژاد به اقدامات سریع و مثبت خاتمی در جهت تشنج زدایی و اعتماد سازی با کشور های همسایه جنوبی خلیج فارس و عربستان سعودی اشاره می کند و اینکه دولت پوپولیست احمدی نژاد زبان دیپلماتیک وی را با زبانی غیر رایج،عامیانه و حتی توهین آمیز عوض کرد.
این مصاحبه در پی می آید.
برای شروع بحث ممکن است تاریخچه ای کوتاه از مالکیت حقوقی ایران بر جزایر از قرن هجدهم تا 1971 و پس از آن نحوه توافق بریتانیا و ایران برای تقسیم مالکیت ابوموسی میان شارجه و تهران بفرمایید؟
این جزایر در طول تاریخ و تا آغاز قرن هیجدهم به ایران تعلق داشتند ولی در آن زمان همانند بعضی جزایر دیگر خلیج فارس یا فاقد اهمیت لازم بودند ویا پناهگاه دزدان دریایی و در نتیجه موضوع مناقشه محسوب نمی شدند. در آغاز قرن هیجدهم نیز اتفاق خاصی مالکیت این جزایر را از ایران منتزع نکرد و مالک جدیدی برای آنها تعریف نشد. اسناد حقوقی این مالکیت تاریخی در آرشیو مدارک ملی بریتانیا موجود و به همت و پیگیری های محقق برجسته آقای مجید تفرشی که خود هم مقاله طولانی جالبی در مورد تاریخ این جزایر نوشته اند از آرشیو محرمانه بریتانیا خارج وبخشی از آن در دسترس عام قرار گرفت. اما به دنبال درگیری های نظامی که بین حکومت های وقت ایران و دولت و نیروهای استعماری غرب و به ویژه بریتانیا رخ داد، بخصوص از آغاز قرن هیجدهم تا مقطع 1971، حاکمیت این جزایر با یک سلسله چالشهای نظامی بین ایران و بریتانیا گره خورد. علیرغم این چالش ها مالکیت ایرانی بر این جزایر از طریق نقشه های موجود مورد تایید دولت بریتانیا بود که خود قدرت استعماری وقت در منطقه محسوب می شد.
توافق ایران و بریتانیا بر سر این جزایر در سال 1971 چگونه حاصل شد؟
در 1971 وقایعی که منجر به حضور نیروهای ایرانی دراین جزیره شد بیشتر شباهت به فیلم های هالیوودی دارد تا دیپلماسی شسته و رفته ای که راه ادعاهای آینده را بسته باشد؛ به همین دلیل است که مشکل جزایر تقریبا 72 ساعت پس از اینکه به زعم شاه حل شده بود دوباره مطرح شد و از آن زمان تاکنون کسی نتوانسته آنرا حل و فصل کند. در حقیقت انگلیسی ها یکی از آن نمایشنامه های پیچیده سیاسی خود را در تئاتر عملیاتی خلیج فارس بازی کردند که برای همیشه تاریخ این منطقه را با بن بستی سیاسی روبرو ساخت. اگر کمی به عقب برگردیم در دهه دوم قرن 19اکتشاف نفت در منطقه و نیاز دریاداری بریتانیا به این کالای استراتژیک انگیزه اصلی پررنگ شدن حضور انگلیسی ها در منطقه بود. اغلب شیخ نشین های خلیج فارس یا تحت الحمایه بریتانیا بودند یا تحت الحمایه ایران؛و یا به ایران مالیات می پرداختند تا ایران به مسایل داخلی آنان کاری نداشته باشد. در پاره ای موارد هم دزدان دریایی که در اغلب جزایرحضور داشتند با این شیخ نشین ها رابطه داشتند. در فاصله جنگ اول و دوم وبا سقوط امپراتوری اسلامی عثمانی، انگلیسی ها به تصویب جامعه ملل مسئولیت تحت الحمایگی برخی کشورهای منطقه خاورمیانه را بدست گرفتند و در مواردی همچون فلسطین و اسراییل حتی نتوانستند به درستی عمل کنند. حضور انگلیسی ها در خلیج فارس در فاصله بین دو جنگ چندان حائز اهمیت اقتصادی نیست بلکه بیشتر موجب ایجاد جنبش های بومی و حتی ضد انگلیسی می شود. بعد از جنگ دوم جهانی که استعمار انگلیس دیگر توانایی حفظ سرزمین های تحت استعمار را نداشت و به موازات عقب نشینی از هندوستان و بخش هایی از خاور میانه وواگذاری پایگاه نظامی دیگو گارسیا تا سال 2026 به ایالات متحده،کم کم حضور نیروهای نظامی انگلیس در منطقه پر هزینه تر می شد. از این نظر انگلیس نیروهای خود را از خلیج فارس هم جمع آوری کرد.
بریتانیا چه منافعی در خلیج فارس در خصوص واگذاری این جزایرداشت؟
آنچه که بریتانیا هیچوقت نمی خواست از دست بدهد نفوذ سیاسی و توانایی تاثیرگذاری بر تصمیم گیری های سیاسی منطقه بود. لذا بریتانیا در دو موضوع مهم منطقه به صورت موازی وارد عمل شد. اول قضیه استقلال بحرین که به تدریج جمعیت ایرانی اش تبدیل به اکثریت شده بود و دیگری تشویق شیخ نشین های کوچک عرب زبان خلیج فارس برای تبدیل شدن به امارات متحده عربی. طبیعی است پذیرش چنین تحولاتی برای ایران شاهنشاهی که قدرت بلامنازع خلیج فارس بود به سادگی امکان نداشت. شاه به چیزی غیر از تقویت قوای نظامی نگاه نمی کرد و نگاهش به اعراب از بالا به پایین بود وغالب شیخ نشین ها را به عنوان حاکمیت سیاسی برسمیت نمی شناخت. بالاخره شاه با دیپلماسی انگلیسی ها به استقلال بحرین از ایران رضایت داد. جزایر بحرین به لحاظ استراتژیکی از سواحل ایران فاصله بیشتری داشتند و به سواحل عربی جنوب نزدیکتر بودند در حالیکه سیزده جزیره کوچک و بزرگ دیگر خلیج فارس مجموعه سوق الجیشی مهمتری بودند که به لحاظ نظامی جبهه دفاعی مهمی را در داخل خلیج فارس تشکیل می دهند. از نظر فرماندهان نظامی و شخص شاه حفظ این کهکشان دریایی برای دفاع ساحلی مهم بود و لذا تصمیم به اعمال حاکمیت عملی بر سرزمینهایی گرفته شد که حاکمیت حقوقی بر آنها تقریبا بلا منازعه به نظر می رسید. معهذا انگلیسی ها بدون اینکه هیچ نوع مدرک کتبی به امضاء طرفین برسانند تقریبا همه چانه زنی ها را در پشت پرده انجام دادند. تنها در یک مورد یک مقاوله نامه که دارای ارزش حقوقی است مبادله شد. این Memorandum of Understanding تنها متن حقوقی معتبری است که وضعیت فعلی جزایر را تبیین می کند که بر اساس آن دولت وقت ایران با حاکم شارجه بر سر درآمدهای نفتی از جزیره ابوموسی به توافق رسمی رسید و حتی برای مدتی سالیانه یک و نیم میلیون لیره انگلیس به شارجه کمک نقدی پرداخت می کرد. در مقابل، ایران بر نیمی از جزیره ابو موسی و دو جزیره تنب کوچک و بزرگ حاکمیت یافت. علاوه بر آن مسئولیت اداری جزیره ابو موسی نیز بر عهده ایران قرار گرفت به طوری که هرگونه ورود و خروج به جزیره پس از کنترل مقامات مرزی و گمرکی ایران میسر است. آنچه از این کنترل می گذرد می تواند به یکی از دو بخش ایرانی یا اماراتی جزیره به پیوندد. هدف از این تمهیدات جلوگیری از وضعیتی بود که موجب تغییر بافت جمعیتی در بحرین شد و متعاقب آن ادعای عربی بودن بحرین مطرح و نهایتا موجب استقلال بحرین گردید. در حقیقت ایران با اعمال حاکمیت اداری و کنترل ورود و خروج افراد به ابو موسی می تواند از بروز این عدم توازن جمعیتی جلوگیری کند؛ این امری بود که دقیقا در 1992 اتفاق افتاد.
ایران با شیخ نشین شارجه بر سر ابوموسی و با راس الخیمه بر سر تنب ها، درگیر ستیزه ای چهل و یک ساله است. ایران و امارات متحده هر دو اسنادی ارائه می کنند که از حاکمیت آن ها بر جزایر خبر می دهد. چرا نزاع بر سر این جزایر طی دهه ها مذاکره و تهدید پایان پیدا نکرده است؟
میدانیم که منازعات جهانی و بخصوص آنچه که رنگ قومی، قبیله ای و یا سرزمینی داشته باشند هیچ وقت از بین نمی روند. در حقیقت وقتی نیروهای محدود نظامی ایران وارد جزایر شدند در ابوموسی مورد استقبال مقامات محلی قرار گرفتند و گفته می شود برادر شیخ شارجه هم به فرمانده نیروهای ایرانی خوشآمد گفت. از دو جزیره تنب یکی تخته سنگی بیش نیست و دیگری که برکه آبی وحتی مقداری فضای سبز دارد گهگاه ساکنینی هم داشته است. در 1971 شاید یکی دو خانواده بصورت غیر دایمی در آن اقامت داشتند و لذا برای شیخ راس الخیمه فاقد هرگونه اهمیت وارزش بود. آنچه موجب این ستیزه تقریبا پنجاه ساله شد اعلام رسمی تشکیل امارات متحده عربی، هفتاد و دو ساعت بعد از ورود نیروهای ایران به این جزایر بود که به عنوان یک واحد سیاسی جدیدالتاسیس بلافاصله خواهان استرداد جزایر شد.امارات متحده عربی از هفت شیخ نشین تشکیل شده که شاید به صورت جمعی در مورد مذاکرات پشت پرده ایران و انگلیس موافقت نداشتند ولی بی اطلاع هم نبودند. اما وقتی با هم دولت واحد امارات متحده عربی راتشکیل دادند با اصل قضیه مخالف کردند؛ هرچند یکی از آنان (شارجه) متن مقاوله نامه را امضا کرده بود. بعد ها هم عامل قومی-ملی بر این رابطه اثر کرد؛ از لیبی تا مصر و عراق و کویت که هریک داعیه رهبری جهان عرب را داشتند موضوعی برای اظهار نظر پیدا کرده بودند و می خواستند رهبری خود را بر جهان عرب و بخش عرب نشین خلیج فارس به نمایش بگذارند. کار به جایی کشید که حتی رهبر مصر، جمال عبدالناصر هم قدمی فراتر نها وبا افزودن نسبت “عربی” به نام خلیج فارس ابعاد سیاسی جدیدی را به این منازعه افزود.تا به امروز سه عامل دیگر هم موجب استمرار منازعه شده است. اول سقوط حکومت شاه و برقراری جمهوری اسلامی که در جای خود چالشی ایدئولوژیک برای حکومت های عربی خلیج فارس به حساب می آمد. در مقطعی این موج حتی به حدی پیش رفت که برخی از درون حاکمیت جمهوری اسلامی خواهان پیوستن بحرین به ایران شدند. طبیعی است در چنین شرایطی بازگشت به دعاوی قدیمی به عنوان یک ضد حمله کاربرد پیدا می کند. عامل دوم ماجرای ورود گروهی به ابو موسی در 1992 و مقابله ایران با آن بود که برای مدتی آتش منازعه را شعله ور ساخت. عامل سوم سفر غیر منتظره و ناشی از تصمیم خلق الساعه محمود احمدی نژاد به این جزیره بود..
به سفر احمدی نژاد به ابوموسی خواهیم رسید اما پیش از آن به سال 1992 برگردیم؛ زمانی که امارات متحده عربی کوشش کرد عده ای از غیر عرب ها همچون هندی ها و بنگلادشی ها را در ابوموسی مستقر کند و ایران اجازه نداد. این تلاش چقدر قانونی بود و آیا بعد از سال 1992 نیز تکرار شد؟
در 1992 و به احتمال زیاد بر اساس یک طرح حساب شده،صد ها نفر که بعضا عرب زبان غیر اماراتی هم در میان آنها مشاهده می شد در فاصله کوتاهی خواهان ورود به جزیره ابو موسی شدند. تعدادی از آنان مصری، سودانی، بنگلادشی و هندی بودند که معمولا جمعیت کارگر ارزان قیمت امارات را تشکیل می دهند. برخی از اینها حتی پیش از آن وارد شده بودند. ظاهرا بیشتر این افراد به عنوان معلم می خواستند به چند صد نفر ساکن جزیره “درس” بدهند. اگر این مجموعه وارد ابو موسی می شد در واقع این جزیره بیشتر معلم داشت تا دانش آموز. هدف واقعی از این حرکت تغییر آرام بافت جمعیتی جزیره ابوموسی و برهم زدن موازنه جمعیت به نفع جمعیت عرب و در اقلیت گذاشتن جمعیت ایرانی آن بود که دولت جمهوری اسلامی آن را تکرار قضیه بحرین تلقی کرد و از ورود یک کشتی با صدها “معلم” عربی ممانعت و آنها را به امارات برگرداند. این قضیه مجددا سر و صدای زیادی در میان کشورهای منطقه و جهان عرب به پا کرد و حتی کوششی به عمل آمد که شورای امنیت به این قضیه رسیدگی کند ولی کل شکایت فاقد وجاهت قانونی بود و شورای امنیت در آن مداخله نکرد. می توان گفت تلاش ایران برای جلوگیری از این موج مهاجرت که احتمالا هزینه آن توسط امارات پرداخت شده بودبا تفسیر وسیع از مقاوله نامه1971 موجه تلقی می شود. هرچند این یادداشت تفاهم هیچوقت بطور شاسته تبدیل به دستورالعمل اجرایی نشده است. بنا براین هر یک از طرفین تفسیر منطبق با منافع ملی خود را انجام می دهد وایران بر اساس آن اجازه اداره و کنترل ورود و خروج به جزیره را در دست می گیرد.
از سال 1992 به این سو مذاکراتی که دو کشور می کنند بر سر چه مسائلی است؟ اساسا امارات چه خواسته ای در قبال ابوموسی دارد و موضع ایران در قبال این خواسته چه بوده ؟ چرا راه حل دیپلماتیک وجود ندارد؟
منازعه ایران و امارات یک بن بست کامل است. خواست امارات استرداد جزایر است، اما افزون بر آن امارات متوجه اهمیت اقتصادی جزیره ابو موسی هم هست که هردو کشور از منابع نفت و خاک سرخ آن که کاربرد صنعتی دارد بهره برداری می کنند. در مجموع رهیافت هر دو کشور در مواقعی که امواج تند منازعه افت داشته بسیار پراگماتیک و ناظر بر منافع کوتاه مدت بوده است. مثلا تا همین اواخر که موج ایرانیان پولدار و نوکیسه ها خواهان سرمایه گذاری به سمت دوبی و سایر نقاط امارات حرکت می کرد امارات از تحریک افکار عمومی عرب ها در قبال جزایر خودداری می کرد. امارات متحده عربی انبار ذخیره کالاهای مصرف و صنعتی غرب است که در داخل حوزه ای فراتر از ایران که آسیای مرکزی را هم فرا می گیرد توزیع شده و برای امارات متحده درآمد های اقتصادی کلان تولید می کند. این همبستگی متقابل بین ایران و امارات متحده تا همین اواخر مورد تایید و قبول ایران هم بود چراکه ایران از امارات متحده به عنوان عامل کاهش دهنده تاثیرات تحریم اقتصادی غرب استفاده می کرد. منطق اقتصادی حکم می کرد که بجای صرف وقت و پول و انرژی برای دعوا بر سر سه جزیره که دو تایش بی فایده و سومی هم مانند یک گاو شیرده سودمندی نفتی دارد، به دادوستد اقتصادی بپردازند که منافع هر دو طرف را تامین می کرد. بنا بر این منطق، مذاکرات عمدتا برسر جزایر شروع و با وعده گسترش هرچه بیشترمناسبات اقتصادی خاتمه می یافت. در مواردی هم که واقعا بحث بر سر منازعه در می گرفت موضع ایران این بود و هست که یادداشت تفاهم1971 حدود رابطه را تعریف کرده، حالا اگر در عمل سوء تفاهماتی ایجاد شده ما حاضریم بنشینیم و برای رفع آن سوء تفاهم ها بحث و گفتگو کنیم. طبیعتا موضع ثابت ایران این بوده و هست که پیش شرط بحث در مورد حاکمیت مردود است و فقط در مورد بدفهمی ها از یادداشت تفاهم می توان مذاکره کرد. وضعیت 1992 بعد ها با همان شدت تکرار نشد ولی امارات متحده از هر وضعی استفاده کرده تا به جمعیت غیر ایرانی ساکن جزیره بیافزاید. بسیاری از خانواده های مقیم یا از ایران و یا از امارات سوبسید می گیرند و اقامت دایمی هم ندارند معهذا مجموعا فقط حدود 2000 نفر در جزیره سکونت دارند.
حالا به سفر بحث برانگیز محمود احمدی نژاد به ابوموسی برگردیم. اولا بفرمایید به لحاظ حقوقی و دیپلماتیک این اقدام چگونه ارزیابی می شود؟ دوم اینکه اساسا انگیزه احمدی نژاد از این سفر چه می توانسته باشد؟
سفر محمود احمدی نژاد به ابو موسی دارای بخش های خاکستری غیر قابل رویتی است که علنی شدن آن به زمان نیاز دارد. اول اینکه برخی گزارشات حاکی ازاین است که چند روز قبل از این سفر مذاکراتی بین ایران و امارات بر سر جزایر صورت گرفته بود. هیچ یک از طرفین جزییات این مذاکره را فاش نکردند و اصلا روشن نیست که اصولا چنین مذاکره ای بر سر جزایر بوده یا بر سر سیاست های پولی و مالی ناشی از اجرای تحریم اقتصادی آمریکا توسط امارات که فشار قابل ملاحظه ای بر ایران وارد می کند.سفر محمود احمدی نژاد از طرف دولت در چارچوب سفرهای استانی توجیه شده تا آنرا امری کاملا عادی و معمولی نشان بدهد چرا که محمود احمدی نژاد بدون هیچ برنامه مشخصی و بیشتر به منظورهای سیاسی و انتخاباتی به استان های گوناگون مسافرت می کند و وعده های بیشماری می دهد که بسیاری از آنها بعد از پایان سفر فراموش می شوند. اما احمدی نژاد نمی توانسته از عامل تحریک آمیز سیاسی، منطقه ای، و بین المللی این سفر بی اطلاع باشد بنا بر سفر اخیر می تواند چند انگیزه داشته باشد:
- اول در ادامه سیاست دعوای قدرت داخلی که احمدی نژاد به ویژه پس از دور دوم انتخابات با آن مواجه بوده و در پاره ای موارد خواسته است از طریق فرا فکنی یا ایجاد بحران و یا کاربرد زبان غیر دیپلماتیک خود را در سر خط اخبار جهانی قرار دهد.
- دوم، تحریک امارات متحده بخاطر نتایج یا بی نتیجه بودن مذاکراتی که از جزییات آن بی خبریم.
- سوم، نمایش قدرت در جهت مدیریت بحران موجود با نظام بین المللی که طیفی وسیع از اقدامات نظامی،از جمله امکان حمله نظامی اسراییل به مراکز اتمی ایران را شامل می شود. در مجموع سیاست خارجی احمدی نژاد شامل ایجاد بحران های لفظی به قصد خلق موضوع برای بحث و فراهم آوردن زمینه برای مذ اکرات جدید ودر نتیجه اشغال سرخط های خبری جهان بوده است بدون اینکه تحولی اساسی در خروج ازبن بست، خاتمه دادن تحریم ویا حل و فصل بحران بین المللی برای ایران فراهم کند.
خشم امارات متحده از سفر احمدی نژاد به این جزیره چقدر مبنای حقوقی دارد؟
وقتی رئیس یکدولت به منطقه ای سفر می کند که بر سر حاکمیت حقوقی آن مناقشه به حق یا به ناحق– وجود دارد خود بخود طرف مقابل مناقشه احساس می کند که یک قدم در جهت تصاعد منازعه برداشته شده است.در این موردخشم امارات متحده بیشتر جنبه احساس تهدید دارد تا مبنای حقوقی چرا که سفر احمدی نژاد به لحاظ حقوقی هیچ چیزی را ثابت نمی کند و حتی اقدام غیر سازنده ای است که موجب افزایش تشنج بین دو همسایه شده است. مثلا اگر احمدی نژاد خواهان مذاکره با اماراتی ها بود نمی توانست از طرف اماراتی دعوت کند که هر دو در جزیره ابو موسی ملاقات و مذاکره کنند و به این ترتیب به اصطلاح توپ را به زمین همسایه بیاندازد؟ به هر حال،اگر چه امارات این سفر را اقدامی در جهت نقض حاکمیت آن کشور تلقی می کند ولی قضیه این است که طرف مقابل نیز آنرا حق خود و در چارچوب اعمال حاکمیت می داند.
واکنش ایالات متحده و بریتانیا در قبال تنش های اخیر میان تهران و ابوظبی را چگونه ارزیابی می کنید؟ به ویژه بریتانیا که بخشی از اسناد حقوقی را در اختیار دارد امروز چه نگاهی به دعوای ایران و امارات دارد و آیا ممکن است برای زیر فشار قرار دادن جمهوری اسلامی به خاطر برنامه اتمی به جانبداری از امارات بپردازد؟
ایالات متحده و اروپا منافع دراز مدت تری را در خلیج فارس دنبال می کنند و طبیعتا اقدام عجولانه و حساب نشده محمود احمدی نژاد موجب شده دو قدرت بزرگ بین المللی مشترکات تازه ای با دولت های کوچک و آسیب پذیر خلیج فارس پیدا کنند. آنچه مسلم است سیاست خارجی یک کشور مجموعه ای از موضوعات و عوامل را در بر می گیرد و نمیتواند فقط شامل یک موضوع گردد. اعمال فشار بر ایران به خاطر برنامه اتمی توسط ایالات متحده و غرب، فقط بخشی از اهداف وسیع تری است که خواهان تغییر سیاست ها و عملکرد ایران در عرصه بین المللی است. اگرجمهوری اسلامی در جهت آن تغییرات حرکت کند،استحاله منازعه ایران و امارات متحده از وضعیت فعال امروزبه شکلی غیر فعال بطور طبیعی میسر خواهد بود. ولی تا وقتی که آن شرایط ایجاد نشود استفاده ابزاری از هر بحرانی برای تحت فشار قراردادن جمهوری اسلامی توسط ایالات متحده و غرب و بخصوص به دنبال اصطکاک های اخیر بین ایران و انگلیس اجتناب ناپذیر است.
در این هفت سال دیپلماسی احمدی نژاد در قبال کشورهای خلیج فارس به طور عام و امارات متحده به طور خاص چگونه بوده است؟ آن را در مقایسه با دیپلماسی محمد خاتمی در قبال کشورهای حاشیه خلیج فارس چگونه ارزیابی می کنید؟
دولت محمد خاتمی خیلی سریع توانست اقدامات مثبتی در جهت تشنج زدایی و اعتماد سازی با کشور های همسایه جنوبی خلیج فارس و عربستان سعودی انجام دهد.اما از اواسط دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی که دعوای قدرت داخلی و نقش پشت پرده رهبری، راه را برای ورود محمود احمدی نژاد به صحنه سیاسی ایران باز کرد و با آمدن او، روند اعتماد سازی در جهت معکوس حرکت کرد.در نتیجه دستاورد های خاتمی سریعتر از آنچه فکر می شد بر باد رفت.دولت پوپولیستی محمود احمدی نژاد زبان دیپلماتیک محمد خاتمی را با زبانی غیر رایج در روابط بین المللی عوض کرد که در بسیاری از موارد عامیانه و غیر قابل درک، نا ملموس و حتی توهین آمیز بوده و هست. در این دوره تنها عامل موثر بر رابطه ایران با کشورهای همسایه خلیج فارس ـ-آنهم تا حدودی ـ– عامل اقتصادی بوده است. بنیاد های تئوریک و فلسفی رابطه بین ایران و همسایگان که در دوره خاتمی آغاز شده بود بخاطر دعوای قدرت بین اصلاح طلبان و بنیادگرایان مذهبی هیچوقت نهادینه نشد. لذا احمدی نژاد خیلی ساده توانست آن ساز و کارها را با دیپلماسی خاص خود عوض کند. از آنجا که رابطه ایران با کشورهای جنوبی خلیج فارس و امارات ـ به عنوان جزء ـ وابسته به روابط ایران و دنیا و در راس آن جهان صنعتی و ایالات متحده ـ به صورت کل ـ است، لذا هرگونه تغییر رابطه با جزء خود به خود از ماهیت رابطه با کل تبعیت می کند. هدف این نیست که بگوییم الزاما باید چنین رابطه ای بین سیاست خارجی دولت ها وجود داشته باشد، ولی ارزیابی من اینست که در دوره احمدی نژاد این رابطه به لحاظ ماهوی تغییر نکرده و از ایجاد تغییرات مثبت در هر یک از دو سطح تعریف شده نیزغافل بوده است. در حالی که در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی، دست کم به لحاظ اصلاح فلسفه سیاسی حاکم بر روابط خارجی گامهای ارزشمندی برداشته شده بود و در هر دو سطح تحولات مثبت ولی محتاطانه ای نیزمشاهده می شد.
شما در پایان مقاله ای که در کتاب “امنیت خلیج فارس” منتشر کردید شش سناریو را در ستیز امارات و ایران بر سر جزایر محتمل دانسته اید. 1- حفظ شرایط موجود، 2- حل معضل با استفاده از دیپلماسی بین المللی 3- حل مذاکرات با گفتگوی دوجانبه، 4- داوری بین المللی 5- حل مذاکرات از طریق گفتگوهای بین المللی و 6 – دریای خون.امروز کدام سناریو بر این منازعه حاکم است؟ با توجه به تنش های اخیر آیا احتمال عملی شدن سناریوی “دریای خون” و درگیری نظامی دو کشور وجود دارد؟
بگذارید اول به سناریو هایی که در شرایط فعلی عملی نیستند با شرح چرایی آنها بپردازم.- حل معضل با استفاده از دیپلماسی بین المللی امروزه مقدور نیست چراکه ایران در دیپلماسی بین المللی فاقد یار و یاور تاثیر گذار است. همسویی منافع روسیه و چین بر سر این موضوع خاص هم منتفی است. آمریکا و غرب هم که نفعی در حل قضیه ندارند. تنها ممکن است عراق، آنهم برای اعلام حضور خود در عرصه بین المللی گام بی نتیجه ای بردارد. کشورهای جنوبی خلیج فارس به عراق صدام حسین بد بین بودند و با عراق شیعه مذهب امروز به دلایلی متفاوت همسویی ندارند و از آن حرف شنوی نمی کنند.از سوی دیگر داوری بین المللی مستلزم قبول طرفین منازعه است و ایران دلیلی نمی بیند موضوع را به دیوان بین المللی لاهه ارائه کند. داور بین المللی هم نمیتواند راسا به این قضیه رسیدگی کند. طرح قضیه در شورای امنیت و احاله آن از طریق شورای امنیت نیز قبلا رد شده و بعید بنظر می رسد مجددا آزمون شود. مذاکرات بین المللی هم حاصل اجماع برخی بازیگران بین المللی است که با هردو طرف دعوا رابطه حسنه داشته باشند وبتوانند به آنان توصیه های سازنده ای برای حل مسالمت آمیز منازعه کنند. نگاه کوتاهی به وضعیت ایران در عرصه بین المللی نشان می دهد چنین شرایطی مهیا نیست و علاوه بر آن سناریوی بکری که راه حل اساسی ارائه دهد خود مفقود است. لذا سناریوهای اول و سوم،حفظ وضع موجود و مذاکرات دوجانبه امکان قوی تری دارد و به نظر می رسد هر دو طرف علیرغم تاکتیک های بیانی که می تواند به انواع سناریو ها تعبیر شود مایل باشند ترکیبی از این دو سناریو را آزمون کنند.اما سناریوی ششم ـ دریای خون ـ همیشه فکر مرا به خود جلب می کند؛ اگرچه این سناریو نمی تواند از ایران یا از امارات متحده عربی آغاز شود. امارات فاقد بنیه نظامی برای ورود به چنین جنگی است و ایران باید عقلایی تر از این باشد که بخواهد با جنگ و احتمالا اشغال موقت نقاطی در خلیج فارس چنین سناریویی را عملیاتی کند. اما این سناریو همچنان امکان تحقق دارد و آن تحت شرایطی است که کاسه صبر جامعه بین المللی با ایران لبریز شود و منافع حاصل از یک جنگ به زیانهای آن بچربد. در آن صورت است که نه تنها جزایر بلکه تمامیت ارضی ایران در مخاطره خواهد بود. تا وقتی که نظام بین المللی انتخاب نظامی را از مجموع انتخاب ها در رابطه با ایران حذف نکرده باشد سیاست های تندی مانند سیاست خارجی محمود احمدی نژاد قادر است آتش چنین جنگی را در منطقه روشن کند.
نیروهای جنبش سبز از یک سو احمدی نژاد را رئیس جمهور نامشروع برآمده از انتخاباتی بحث برانگیز می دانند و از سوی دیگر بر حفظ تمامیت ارضی در جنوب ایران تاکید دارند. اما از زمان سفر احمدی نژاد به ابوموسی برخی مخالفان دولت نیز به هواخواهی از این اقدام برخاسته اند.حالا این پرسش ذهن ها را درگیر کرده که جنبش سبز در قبال رفتار احمدی نژاد در ابوموسی چه موضعی می تواند پیش بگیرد تا این دو مهم در تناقض با یکدیگر قرار نگیرد؟
نه تنها نیروهای جنبش سبز بلکه هر ایرانی داخل و خارج بر تمامیت ارضی کشور و بخصوص خلیج فارس تاکید دارد.از طرف دیگر موضعگیری در برابریک حرکت خودسرانه، تعارضی با حفظ تمامیت ارضی پیدا نمی کند. اینکه جنبش سبز با قاطعیت از تمامیت ارضی حمایت کند و با همان قاطعیت نتایج منفی اقدام محمود احمدی نژاد را برای مردم روشن و یا آنرا مغایر با تمامیت ارضی بداند همچنان و ماهیتا اقدامی در جهت حفظ تمامیت ارضی است. باید برای مردم توضیح داده شود که چرا و چگونه این سفر می تواند موجودیت ایران را به خطر بیاندازد. جنبش سبز در این میان وظیفه و جایگاه حساس تری دارد چرا که آخرین جنبش زنده ایرانی است که حمایت ملیونی را پشت سر دارد و حد اقل بخش سازمان یافته تر این احساسات را هدایت می کند. به عقیده من جنبش سبز باید با رد اقدامات خلق الساعه در خصوص معضلی که مانند بسیاری از معضلات دیگرساخته سوء مدیریت سیاست خارجی است و بر دوش ملت سنگینی میکند،موضعگیری قاطعانه داشته باشد. جنبش سبزباید ضمن تاکید بر تمامیت ارضی مملکت آمادگی جنبش و رهبری آینده ملت را برای حل و فصل منازعات و اختلافات ارضی و مرزی با هر یک از همسایگان وعده داده و به این ترتیب به مردم دنیا نشان بدهد که این جنبش چه طرح کلی و چارچوب فلسفی را در سیاست خارجی ایران دنبال خواهد کرد.