هنرمندان که سال ۱۳۹۳ از دنیا رفتند
در دو چیز مشترک هستند؛ هنر و مرگ! اینجا دیگر فاصلهای میان هنرها، از دوبله تا موسیقی و سینما، نیست. فاصلهی میان غربت سرد و وطن درد کشیده هم خط میخورد. هنرمندان ایرانی در هر گوشهی دنیا، با هر تجربهی متفاوتی، از تبعید و انزوا تا حضور در صحنههای بیشمار، در مرگ به هم میرسند و مشترک میشوند. از اینجا به بعد، تنها آثارشان است که بینشان تمایز ایجاد و جایگاهشان را مشخص میکند. آنها به تاریخ پیوستند تا کاروان ِ آینده فراسوی نیک و بد به یادشان بیاورد.
حمید مهرآرا
بازیگر. تولد: ۱۳۲۲. وفات: ۸ فروردین ۱۳۹۳. دلیل فوت: دیابت
بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر؛ که البته مخاطبان تلویزیون او را بیشتر از دیگران میشناسند. آشناترین نقشش برمیگردد به سریال “آرایشگاه زیبا” – ساختهی “مرضیه برومند”- گرچه در سریالهای پرمخاطبی مثل “پهلوانان نمیمیرند”، “روزگار جوانی” و “ مدار صفر درجه” هم حضور داشت. حمید مهرآرا هم در دوران فعالیت حرفهای، هم در روزگار عزلت و انزوا با بیمهری رسانهها مواجه شد و کمتر پیش میآمد که کسی خبری از او بگیرد. مهرآرا به مدت هشت سال مبتلا به بیماری دیابت بود و به همین خاطر هر دو پایش را از دست داده بود و امکان فعالیت حرفهای و حضور اجتماعی نداشت.
ناصر گیتیجاه
بازیگر. تولد: ۱۳۱۴. وفات: ۱۹ فروردین ۱۳۹۳. دلیل فوت: سکتهی قلبی
سال ۱۳۹۰ میتوانست برایش آغازی تازه باشد. سالی که در سیمین جشنوارهی فیلم فجر، بالاخره تواناییاش دیده و تایید شد و به خاطر بازی در فیلم “خوابم میآد” – اثر “رضا عطاران”- دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش دوم مرد را گرفت. اما از آن جایزه تا زمان رسیدن مرگ، چیزی نزدیک به دو سال بیشتر فاصله نبود. فاصلهای که با بازی در سریالهای مناسبتی تلویزیون در ماه رمضان و نوروز پر شد تا از ناصر گیتیجاه نقشها و حضورهای بیشماری بر جا بماند که در زمان حیات فقط برای یکیشان مورد تقدیر قرار گرفت.
محمدرضا لطفی
موسیقیدان. تولد: ۱۷ دی ۱۳۲۵. وفات: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳. دلیل فوت: سرطان
با آوازخوانان مختلفی همکاری داشت؛ از مرضیه تا زویا ثابت و از محمدرضا شجریان و شهرام ناظری تا صدیق تعریف. اما شاید محمدرضا لطفی بیش از همهی این همکاریها با کاراکتر خودش شناخته میشود. مردی با ظاهر درویشی که تار به دست دارد و بانی تاسیس گروه شیدا و کانون فرهنگی چاووش بود و از همین طریق مشهورترین آثارش را ساخت و عرضه کرد. لطفی به خاطر موضعگیریهای سیاسیاش منتقدان بسیاری داشت و در آخرین همسوییاش با حکومت، دوست و همکار قدیمیاش محمدرضا شجریان را به خاطر مصاحبه با بیبیسی و صدای آمریکا مورد انتقاد قرار داد تا تیتر یک رسانههایی نظیر خبرگزاری فارس بشود. با این همه اما وقتی در ابتدای سال ۹۳ سرطان به مرگ ختم شد، کل موسیقی ایران در سوگ لطفی نشستند و از هنرمندانی مثل شجریان و ناظری تا دولتمردانی چون مسجدجامعی و علی جنتی در نبودش پیام تسلیت نوشتند و فرستادند.
صابر رهبر
کارگردان و سینمادار. تولد: ۱۳۱۴. وفات: ۱۰ خرداد ۱۳۹۳
اگر علاقهمندان سینما در دههی چهل و پنجاه او را با فیلمهای عامهپسندی مثل “کج کلاهخان” و “چرخ و فلک” میشناختند، صابر رهبر برای سینماروهای دههی شصت یادآور سینمای دیگری است. او بعد از انقلاب، کارگردانی را رها کرد و مدیریت سینما کریستال را به عهده گرفت. در دوران سقوط لالهزار که دیگر مرکز سرگرمیسازان پایتخت نبود، سینما کریستال با مدیریت جدی صابر رهبر فیلمهای خوب خارجی را نشان میداد و در غرفهاش کتابهای معتبر سینمایی به فروش میرسید. سینما کریستال در اواسط دههی هشتاد تعطیل شد تا لالهزار فقط برای مشتریان لوازم برقی آدرسی آشنا باشد. صابر رهبر، از سینما دور شد، سالهای آخر عمر را در انزوا سپری کرد و در آستانهی هشتاد سالهگی از دنیا رفت.
باقر صحرارودی
بازیگر. تولد: ۲۶ خرداد ۱۳۲۱. وفات: ۸ تیر ۱۳۹۳. دلیل فوت: سکتهٔ مغزی
او را با دو نقش سینمایی به خاطر میآورد. نقش معلم صمد در سری فیلمهای صمد و نقش فرعیاش در فیلم بهرام بیضایی؛ “سگ کشی”. باقر صحرارودی سالها نقشهای فرعی سینما و تلویزیون را به عهده داشت و با همین کارنامهی پربار در جامعه شناخته میشد. اما شاید عدهی کمی بدانند که او فارغالتحصیل رشتهی ادبیات از دانشگاه تهران بود و جزو اولین کسانی که در زمینهی ابسوردنویسی ایرانی دست به تجربه زد. نمایشنامههایی که البته مطرح نشدند و صحرارودی هم به همان کار بازیگری اکتفا کرد. کاری که به خوبی آن را بلد بود. او سال 1391 سکتهی مغزی کرد و دیگر امکان و توانی برای کار کردن نداشت و دو سال در بستری بیماری بود.
فرهاد مجدآبادی
کارگردان. تولد: ۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۵. وفات: ۱۵ مرداد ۱۳۹۳. دلیل فوت:ای. ال. اس
وقتی که کمپین سطل آب یخ به تفریح مردم و سوپراستارهای ایرانی تبدیل شده بود، فرهاد مجدآبادی از همان بیماریای رنج میبرد که دلیل به وجود آمدن کمپین مربوطه بود. مجدآبادی که در رشتهی سینما تحصیل کرده، بیشترین فعالیتش در زمینهی تئاتر بود. “مخمصه” یکی از مشهورترین آثار اوست که به شکل مجموعه تلویزیونی در سال 1362 از تلویزیون پخش شد. فرهاد مجدآبادی بعدتر تن به تبعید داد و به آلمان رفت. آنجا مجله منتشر کرد، تماشاخانه به راه انداخت و نمایش روی صحنه برد تا چراغ هنر تبعید را زنده نگه دارد. آخرین نمایش او “آواز قو در قوطی” مدتی در اروپا اجرا شد تا بیماری کاملا او را از پا درآورد.
اکبر خواجویی
کارگردان. تولد: ۲۴ مرداد ۱۳۲۶. وفات: ۳۱ مرداد ۱۳۹۳. دلیل فوت: بیماری قلبی
پدر سالار! اکبر خواجویی با ساخت آثار بیشمار تلویزیونی و سه فیلم سینمایی هنوز با مجموعهی تلویزیونی “پدر سالار” محبوب است. او هرگز موفقیتی را که در تلویزیون به دست آورد، نتوانست تکرار کند و آخرین فیلمش “محیا” در سال ۱۳۸۶ مثل دو فیلم قبلیاش “سیرک بزرگ” و “خانهٔ ابری” در گیشه شکست خورد تا او همچنان صدا و سیما را محل امنتری برای کار بداند. خواجویی سالها از بیماری قلبی رنج میبرد و مدت زیادی در بستر بیماری بود و عملا توانایی کارگردانی کار جدیدی را نداشت. آخرین سریال او “پیک راستان” در سال ۱۳۹۰ از تلویزیون پخش شد.
حسن رضیانی
بازیگر. تولد: ۱۳۱۰. وفات: ۱۰ شهریور ۱۳۹۳. دلیل فوت: عفونت ریوی. ایست قلبی
رضیانی شاید برای مخاطبان سینما اسم ناآشنایی باشد. او را با نام “عینالله باقرزاده” میشناسند. رقیب ِ صمدآقا در سری فیلمهای صمد و یکی دیگر از بازیگرانی که با حضور در مجموعهی فیلمهای پرویز صیاد، تا سالها با همان اسم و کاراکتر شناخته میشد. رضیانی مثل دیگر بازیگران نقشهای فرعی در سینمای بعد از انقلاب، با اینکه از فعالیت منع نشد اما به اجبار شرایط، حضور کمرنگتری در سینما داشت. آخرین حضور او در سریالهای سیاسی تاریخی “محمدرضا ورزی” – “عمارت فرنگی” و “پدرخوانده”- بود. رضیانی سالهای آخر عمرش مبتلا به بیماری آلزایمر بود اما شمایل او هنوز و همچنان در خاطر سینمادوستان باقی مانده.
احمد بیگدلی
نویسنده. تولد: ۲۶ فروردین ۱۳۲۴. وفات: ۲۶ شهریور ۱۳۹۳. دلیل فوت: سکتهٔ قلبی
با نمایشنامهنویسی شروع کرد، قصهنویسی را ادامه داد و با چاپ چندین رمان و مجموعه داستان، موفق شد جایزهی کتاب سال جمهوریاسلامی را برای رمان “اندکی سایه” دریافت بکند. احمد بیگدلی بیشتر از آنکه به جریان مستقل ادبیات نزدیک باشد، با جریانهای دولتی پیوند داشت و برای همین رسانههای رسمی و دولتی در سوگش مطالب زیادی را منتشر کردند. او که برای داوری یک مسابقهی داستاننویسی به شهرکرد سفر کرده بود، در مسیر بین هتل و فرهنگسرا، دچار حملهی قلبی شد و در راه بیمارستان از دنیا رفت.
مجید بهرامی
بازیگر. تولد: ۱۳۵۶. وفات: ۲۴ آبان ۱۳۹۳. دلیل فوت: سرطان
بازیگر مستعد نمایشهای حامد محمدطاهری، دور از هیاهو رسانهها و مدیومهای وسیعتری مثل سینما و تلویزیون، فعالیت میکرد. شناخته شدن عمومی او نه به دلیل حضور درخشانش در نمایشهای مثل “سیاها” و “خانه در گذشته ماست” که به خاطر بیماریاش و مبارزهی عجیبش با سرطان بود. مجید بهرامی چند سال درگیر سرطان بود، برای معالجه به آلمان رفت، بیماریاش را موقتا شکست داد، به ایران برگشت تا فعالیتش را از سر بگیرد که دوباره سرطان بازگشت و اینبار برد با بیماری بود. تصاویر به جا مانده از مجید بهرامی، جز تصاویری از حضور اندکش در سینما و فیلمهایی مثل “گیلانه” و “بدرود بغداد”، مربوط میشود به چهرهی خندانش که در مقابله با بیماری مهلک، رنگ ترس و مرگ به خود نگرفته بود.
عظیم جوانروح
فیلمبردار. تولد: ۱۳۲۴. وفات: ۴ آذر ۱۳۹۳. دلیل فوت: سرطان روده
از تصویربرداری مجموعههای تاریخی “مختار نامه” و “معصومیت از دست رفته” تا سریال کمدی “شاهگوش”؛ عظیم جوانروح کارش را به خوبی انجام میداد و همیشه جزو بهترین تصویربرداران کارهای تلویزیونی به حساب میآمد. حضورش در سینما اما به اندازهی تلویزیون رونق نداشت و ستایش نشد. عظیم جوانروح در روزهای انقلاب و هنگامهی اعتصاب کارکنان تلویزیون ملی ایران، رابطهای نزدیک با آیتالله خمینی و آیتالله طالقانی داشت و بعد از پیروزی انقلاب، مدتی مدیریت شبکهی دوم سیما را به عهده گرفت. او مثل بسیارانی دیگر در این روزگار گرفتار سرطان شد و بعد از مدتی مبارزه با این بیماری، از دنیا رفت.
انوشیروان ارجمند
بازیگر. تولد: ۲۷ مهر ۱۳۲۰. وفات: ۲۳ آذر ۱۳۹۳. دلیل فوت: ایست قلبی
در میان خانوادهی ارجمند، به شهرت کمتری رسید. نه به اندازهی برادرش داریوش که بعد از بازی نقش “مالک اشتر” تبدیل به انتخاب شمارهی یک برنامهها و سخنرانیهای عرفانی شد، نه به اندازهی پسرش برزو که با حضور در سریالهای کمدی به شهرت رسید. انوشیروان ارجمند به یاد ماندنیترین نقشهایش را در سریالهای تاریخی مذهبی مثل “امام علی” و “مختارنامه” تجربه کرد. در اواخر عمر به خاطر بیماری قلبیاش، حضور کمرنگ قبلی را هم نداشت و بعد از مدتی بستری بودن در بیمارستان پارسیان درگذشت.
مرتضی احمدی
بازیگر و دوبلور. تولد: ۱۰ آبان ۱۳۰۳. وفات: ۳۰ آذر ۱۳۹۳. دلیل فوت: کهولت سن
هر نسل او را با کار و اثری به خاطر میآورد. نسل دههی بیست و سی، مرتضی خان احمدی ِ پیشپردهخوان را میشناسد. نسل بعدتر حضورهای سینمایی و تلویزیونیاش را به یاد میآورد و نسل بچههای انقلاب و جنگ صدایش را روی چهرههای کارتونی مثل “روباه مکار” تا همیشه به یاد خواهد داشت. و همهی این چند نسل، مرتضی احمدی را تا ابد خندان و سرحال و فعال به خاطر میآورند. با اینکه در اواخر عمر، به دلیل کهولت سن و بیتوجهی رسانهها، تلخ و گوشهگیر شده بود و بارها در صحبتهایش از دلخوری و ناراحتیاش میگفت؛ در سالهای پایانی عمر به جز تلخی دوری از صحنه، ناکامی تیم فوتبال مورد علاقهاش پرسپولیس هم آزارش میداد. او به عنوان قدیمیترین هوادار این تیم تهرانی شناخته میشد.
صادق ماهرو
دوبلور. تولد: فروردین ۱۳۱۸. وفات: ۶ دی ۱۳۹۳. دلیل فوت: تومور مغزی
دههی شصت، دههی شخصیتهای کارتونی و صداهای دوست داشتنی بود. در فصل حرام شدن سرگرمی، تنها برنامههای ویژهی کودکان اجازهی سرگرم کردن مردم را داشتند. صادق ماهرو برای مردمان آن روزگار، یادآور شخصیت کارتونیای مثل “گوریل انگوری” و “ داروغهی ناتینگهام” در کارتون “رابین هود” است. و برای نسل پیشتر، در روزگار رونق سریالهای سرگرمکننده، “شیرعلی قصاب” سریال “دایی جان ناپلئون” با صدای او در یادها مانده. ماهرو که مدتها پیش از ایران مهاجرت کرده بود، در آلمان و بعد از پنج ماه بودن در کما به خاطر تومور مغزی از دنیا رفت.
احمد رسولزاده
دوبلور. تولد: ۱۳۰۹. وفات: ۹ دی ۱۳۹۳. دلیل فوت: پارکینسون
چهرهای دیگر از روزگار خوش دوبلورها. اگر مرتضی احمدی و صادق ماهرو با دوبلهی انیمیشنها در یادها ماندهاند و جلال مقامی به خاطر اجرای برنامهی دیدنیها به شهرت رسید، احمد رسولزاده با گفتار متن مستند “جادهی ابریشم” و صدای خاصش به بخشی از خاطرات مردم تبدیل شد. صدایی که تا سالها بازار تقلید و شبیهسازیاش برای برنامههای طنز گرم بود. رسولزاده در دوبلهی فیلمهای مهمی مثل “پدر خوانده”، “وداع با اسحله” و “ماجرای نیمروز” نقش پررنگی داشت اما بیشتر از همه به خاطر صحبت کردن به جای آنتونی کوئین در فیلم “محمد”- ساختهی “مصطفی عقاد”- به یاد مردمی میآید که فیلم را بارها و بارها در مناسبتهای مختلف از صدا و سیمای جمهوری اسلامی دیدهاند. رسولزاده به نیمهی هشتاد سالهگی نرسیده، بعد از مدتی مبتلا بودن به بیماری پارکینسون، صدایش را به خاطرهها داد و رفت.
زاون قوکاسیان
منتقد و کارگردان. تولد: ۱۳۲۹. وفات: ۱ اسفند ۱۳۹۳. دلیل فوت: سرطان معده
دیدن زاون قوکاسیان همیشه فعال و خندهرو روی تخت بیمارستان باورنکردنی بود. او با حاد شدن بیماریاش، سرطان معده، در بیمارستانی در وین اتریش بستری شد، تحت عمل جراحی قرار گرفت و در تمام آن احوال، به نقل از نزدیکانش، پیگیر جدیدترین فیلمها و برگزاری جشنوارهها بود. زاون سالها به عنوان منتقد و پژوهشگر در سینمای ایران فعالیت کرد، چند کتاب در معرفی فیلمسازانی مثل آربی اوانسیان، بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی منتشر کرد، خودش چند فیلم ساخت و برای آشنایی مردم با سینمای مستند و فیلم کوتاه تلاش بسیار کرد. درمان بیثمر زاون در اتریش که به پایان رسید، او به ایران بازگشت، به اصفهان رفت تا روزهای آخر زندهگیاش را در خانهای خودی بگذراند. زاون که همواره مورد علاقهی سینماگران و دانشجویان سینما بود، با مراسمی باشکوه به خاک سپرده شد. مراسمی که مردم در آن حضور فراگیر داشتند و این برای بدرقهی یک منتقد سینما که چهرهای آشنا ندارد، عجیب است و نشاندهندهی جایگاه ویژهی زاون قوکاسیان در میان هنرمندان و هنردوستان.
آندرانیک آساطوریان
موسیقیدان. تولد: ۵ شهریور ۱۳۲۰. وفات: ۳ اسفند ۱۳۹۳. دلیل فوت: سرطان
او به همراه همریشهاش واروژان به موسیقی پاپ ایرانی هارمونی و لحن مدرن داد. این لحن مدرن و امروزی اما فرصتی برای پیشرفت پیدا نکرد. واروژ از دنیا رفت، انقلاب شد، موسیقی پاپ ضربدر ممنوعیت خورد و آندرانیک هم مثل خیلیهای دیگر بار سفر را بست تا در آمریکا ساکن بشود و کارهایش را آنجا ادامه بدهد. هنرمندی که به گفتهی دوستان و نزدیکانش اهل سیاست نبود، در آن دوران برای محمدرضا شاه پهلوی و مسعود رجوی به طور ویژه دو ترانه با نامهای “پدر” و “نستوه” اجرا کرد. برای فعالیت بیشتر سیاسی به گروه مجاهدین پیوست و خود را یک “اشرفی” نامید. فعالیتهایش در لوسآنجلس کمتر شد و به جز یک آلبوم کامل با صدای خوانندهای جوان به نام “امیر” و ترانههای “شهیار قنبری”، اثر چشمگیر دیگری به بازار نفرستاد. آندرانیک چند سالی با بیماریاش دست به گریبان بود تا عاقبت در ماه پایانی سال ۹۳از دنیا رفت تا فقط آثارش بر جای بمانند. پیکر او طبق وصیتش سوزانده شد تا خاکسترش لااقل پا به سرزمین پدری و مادری بگذارد.
حالا احمد شاملو، شاعر ایرانی، پانزده سال پس از مرگ، از میان آثارش و کتاب “لحظهها و همیشه” که همچنان زنده مانده، با صدایی رسا میخواند:
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده کنایت رفت
مجال ما همه این تنگمایه بود و، دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
برای هنرمند ایرانی نمیتوان سال آینده را پیشبینی کرد. رویای کار و بودن و خلاقیت و ساختن، در سرزمین ناشناختهی سانسور و ممیزی، گزاف است و آرزو باقی فقط میتواند باقی ماندن باشد به معنای آمدن و ماندن نفسها؛ بلکه در فرصتی دیگر، هنر به هدر نرود و در جای خودش بنشیند.