وقت آن است که خون موج زند در دل لعل

سعید رضوی فقیه
سعید رضوی فقیه

طی بیست سال گذشته چند بار از صفحه تلویزیون نمایش دل آزار اعترافات اجباری را به تماشا نشسته ایم یک بار، دوبار، ده بار، نتیجه این نمایش ها که در خلال ان یک قربانی به تمام معنا پس از تحمل فشار های جسمی و روحی فراوان در برابر دوربین قرار می گیرد تا دست نوشته کارگردانان پشت صحنه را چونان ادعا نامه ای سیاسی علیه خود و همفکران و همراهان خود قرائت کند چه بوده است؟

اگر قرار بود اعترافات تلویزیونی نتیجه ای در بر داشته باشد پس از پخش این همه شاهکار از صفحه تلویزیون چرا باز هم میلیونها نفر در خیابا نهای تهران به حرکت در میایند و علیه دورغ و فریب و نیرنگ که بدترین گناهان از منظر اخلاق اسلامی و فرهنگ ایرانی است شعار می دهند.

سالهاست همگان می دانند میان سعید امامی و سعیدی سیرجانی چه گذشت تا این یکی به خواست آن دیگری در برابر دوربین قرار بگیرد و روایت دستگاه های امنیتی را علیه خود نا خواسته تکرار کند. سالهاست همگان سر گذشت دکتر فرهاد بهبهانی را در مهمانی حاجی اقا می خوانند و بر اسرار پشت پرده حکایت اعترافات وی تاسف می خورند که چگونه ماموران بر قرار امنیت و ارامش بر پای یک پیرمرد بی رحمانه تازیانه می زنند تا یک قربانی بی پناه که ماهها در سلول تنگ انفرادی از زمان و مکان واقعی دور افتاده و حتی از حق دیدن آفتاب و شنیدن صدای زن و فرزند محروم مانده به بازی در نمایش اعترافات اجباری تن دهد. سالهاست همه ایرانیان با سریال دنباله دار اعترافات اجباری آشنایند اما هیچکس باور ندارد آنچه را بازجو می نویسد تا متهم سیاسی در برابر مردم بخواند. هیچکس باور ندارد این قصه های دروغین را که ورق پاره کیهان همچون کلاغان شوم هر روز تکرار می کند. و حالا دوباره  دور تازه ای از اعترافات اجباری آغاز شده تا یک جنبش میلیونی علیه دروغ و تقلب  به یک توطئه محفلی تقلیل داده شود. روزنامه نگار پرکار باسابقه ای مثل امیر حسین مهدوی در برابر دوربین قرار میگیرد تا سناریوی تراوش شده از ذهن تنگ و تاریک و بیمار دادستان تهران را در برابر مردم بخواند. اما چه کسی باور میکند که امثال امیر حسین مهدوی آنچه را پس از فشارهای طاقت فرسا بر زبان می آورند خود باور داشته باشند راستی با جوانان خود چه می کنیم آیا اخلاقی است که با جوانان این نسل همان رفتاری را داشته باشیم که رژیم صدام در زمانه جنگ تحمیلی با پدرانشان داشت یعنی فشار برای گفتن حرفهای که باور ندارند یعنی شکنجه برای اعتراف علیه خود و اعتقادات خود.

این انحطاط نیست یک سقوط تمام عیار است سقوط ارزشهای دینی و سقوط فضایل اخلاقی. ایا حکومت عدل علی که وعده اش را به مردم می دادند و شعارش را هر روز از حلقوم گوساله سامری می شنویم همین است که امروز می بینیم شکنجه بی گناهان به قصد اخذ اعتراف دروغین و تیر اندازی به دختر جوان و غیر مسلح. راستی کدام سرباز حتی در جنگ های وحشیانه و نا برابر تیراندازی به یک دختر غیر مسلح مدال افتخار گرفته است.

این روزها بارها بارها تلویزیون ایران صحنه ضرب و شتم یک جوان بسیجی را پخش کرده است و امروز پخش نمایشنامه های تکراری و تهوع اور اعترافات اجباری را به افتخارات پیشین خود افزوده تا به مردم بقبولاند که انچه در دو هفته پیش در تهران رخ داده نه یک جنبش مدنی و مسالمت امیز ملی بلکه یک شورش و اغتشاش برنامه ریزی شده بوده است اما دنیا دیگر همان نیست که با چند روزی نامه یا زنجیره ای از تبلیغات رادیو تلویزیونی می شد افکار عمومی را شکل داد و مهندسی کرد. امروز اگر رسانه جناحی اقای ضرغامی هم خود را به ندیدن بزند مردم راهپیمایی ارام سه میلیونی معترضان به تقلب را بارها بارها دیده اند صحنه قتل وحشیانه ندا اقا سلطانی را بارها بارها دیده اند صحنه هجوم چماق بدستان را به جوانان و نوجوانان بی پناه و تیر اندازی به سوی افراد غیر مسلح را بارها از نزدیک شاهد بوده اند.عصر ما عصر توسعه پر شتاب رسانه هاست.عصر ما عصریست که خبر سقوط دیکتاتورها را مردم جهان حتی زودتر از خودشان می شنوند.