نگاه ♦ سینمای ایران

محمد عبدی
محمد عبدی

سی امین دوره جشنواره بین المللی فیلم گوتنبرگ سوئد که پنج فیلم ایرانی در آن شرکت داشتند، امروز بکار خودپایان داد. گزارش اختصاصی هنر روز را بخوانیید.

jashnvaresoedb.jpg

افول سینمای ایران

زمانی که اولین دوره جشنواره فیلم گوتنبرگ در سالن سینمای “دراکن”[اژدها] آغاز به کار کرد، شاید کسی تصور نمی کرد که این فستیوال به مهمترین جشنواره فیلم کشورهای اسکاندیناوی تبدیل شود. حالا اما، سی امین دوره جشنواره بهترین فرصت را به مخاطب می دهد که فیلم های سوئدی، نروژی، فنلاندی و دانمارکی سال را یکجا مرور کند، علاوه بر این که گزیده ای از فیلم های دیگر کشورها هم در بخش های گوناگون آذین بخش جشنواره هستند.

جشنواره گوتنبرگ به صورت غیر مسابقه ای است، اما در آن دو بخش فیلم های اسکاندیناوی و فیلم های کوتاه سوئدی به صورت مسابقه ای برگزار می شود. ضمن این که امسال برای اولین بار، انتخاب و اعطای جایزه معروف اینگمار برگمان، به بخشی از جشنواره بدل شده که یکی ار پنج داور آن برای جایزه امسال، جعفر پناهی بود که در فستیوال حضور داشت و فیلم “دایره” اش هم در یکی از بخش های جشنواره به نمایش درآمد.

جشنواره گوتنبرگ ساختارش را اساساً بر مبنای حمایت از فیلمسازان جوان بنا کرده و به همین دلیل نمایش فیلم های کوتاه سوئدی در آن نقش ویژه ای دارند، ضمن این که اضافه شدن جایزه برگمان به فستیوال از آن روست که این جایزه هم به فیلمسازان جوان تعلق می گیرد.

در بخش “گالا”[جشن]، گزیده ای از چند فیلم مطرح جهانی از جمله آخرین ساخته های استفن فریرز، میلوش فورمن و لارس فون تریر به نمایش درآمد. در بخش موزیکال، نمایش فیلم اسکاری “دختران رویایی”که برای اولین بار در سوئد به نمایش در می آمد، مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت. بخش سینمای ویتنام هم فرصت آشنایی تماشاگر اروپایی با سینمای مهجور ویتنام را فراهم می کرد.

اما فیلم های ایرانی شرکت کننده در جشنواره، فضای نومید کننده ای را از سینمای ایران منتقل می کردند. هرچند زمانی که فیلمسازان مطرحی چون بهمن فرمان آرا، ابراهیم حاتمی کیا و تهمینه میلانی، اخیراً آثار غیر قابل تحملی چون” یک بوس کوچولو”، “به نام پدر” و آتش بس” را به کارنامه خود افزوده اند، از فیلمسازان جوانی که تجربه اول خود را به ثبت می رسانند، نباید توقع چندانی داشت. ظاهراً اتفاقاتی در سینمای ایران در حال رخ دادن است که افول جدی آن سینما را به همراه می آورد.

“شبانه” اولین فیلم بلند دو فیلمساز جوان – کیوان علی محمدی و امید بنکدار- یک فیلم تجربی ناموفق است که اساساً از یک سوء تفاهم نسبت به سینما نشات می گیرد. تجربه های کوتاه و مستند این دو فیلمساز، حداقل در قالب خودشان معنای بیشتری داشتند، اما کش دادن و تبدیل همان تجربه های کوتاه به فیلم بلند، نتیجه اش جز فیلمی چند پاره و خسته کننده نیست که به راحتی می توانست در سی دقیقه خلاصه شود و به این همه تکرار نرسد. این تکرارها- از صحنه ها تا دیالوگ ها تا حتی تکرار اسم شخصیت اصلی به نام “شبنم” که یک رقم رویایی دیوانه کننده است و احتمالاً رکوردی در تاریخ سینما محسوب می شود!- گاه به قدری آزارنده است که تحمل فیلم را تا انتها مشکل می کند.

فیلم اول ناصر رفائی با عنوان “صبحی دیگر” هم فیلم تجربی خسته کننده دیگری است که از ابتدا بنایش را بر اصلی می گذارد- روایت ملال زندگی- که تصویر آن پختگی و تجربه بسیار می طلبد. فیلمساز قصد دارد تلخی و ملال شخصیت اصلی اش را به تماشاگر منتقل کند و در آن راه به درستی سبکی ساده را انتخاب می کند، اما این سبک ساده زمانی به مقصد می رسد که پختگی فیلمساز و درک و بینش درست او نسبت به مقوله تصویر با جهان بینی اش بیامیزد و نتیجه ثبت لحظاتی از تنهایی باشد که می تواند مخاطب را با خود درگیر کند. در غیر این صورت – به مانند “صبحی دیگر” – با فیلمی سرد و کشدار روبرو هستیم که ازایجاد هر نوع ارتباط با تماشاگر عاجز است.

“شب بخیر فرمانده” دومین فیلم بلند انسیه شاه حسینی هم به رغم تلاشش برای ثبت عینی جنگی که خود به چشم دیده، چندان واقعی و درگیر کننده به نظر نمی رسد. هر چند سوژه فیلم – زنی که می خواهد خودکشی کند به جبهه می رود تا بمیرد- تازه و جذاب است، اما نوع نگاه و پرداخت فیلمساز نکته تازه ای به سینمای جنگ علاوه نمی کند. ایده عشقی ناگفته که تنها در صدای عروسکی که به زبان های مختلف دوستت دارم را تکرار می کند متبلور می شود، ایده جالبی است که می توانست به محور اصلی فیلم تبدیل شود، اما احتمالاً محذورات فیلمساز مانع از آن بوده است، همان طور که پایان شعاری فیلم از آن محذورات نشات می گیرد و بر فیلم سنگینی می کند.

اما حداقل” چند کیلو خرما برای مراسم تدفین” ساخته سامان سالور از جهانی حرف می زند که فیلمساز تلخی اش را حس می کند. فیلم تصویری سیاه و سفید از انتهای جهان ترسیم می کند و بی آنکه چندان ادعایی داشته باشد موفق می شود شخصیت های نه چندان عادی اش را ملموس و باور پذیر کند.

“عشق به سبک ایرانی- آمریکایی” هم مستند ویدئویی بود ساخته طناز عشاقیان[ مهاجری ایرانی که در آمریکا سینما خوانده و در نیویورک زندگی می کند] درباره مقوله مهاجرت و فرهنگ و تاثیر آن بر دختری چون او که سال ها با فرهنگ آمریکایی اخت شده و حالا خانواده یهودی سنتی اش از او انتظار ازدواجی به سبک خودشان را دارند. فیلم به رغم ناپختگی ها، موفق می شود مشکل اصلی تقابل دو فرهنگ را که این جا به شکلی ملموس درباره خود فیلمساز رخ نمایانده، تصویر کند و با زبانی شوخ و شنگ از یک مشکل عمده مهاجران ایرانی حرف بزند.