اظهارات اخیر محمد خاتمی با موج مخالفت گستردهای از سوی طیفی از فعالین جنبش سبز مواجه شد. نفس این مخالفت مسلما به عنوان یک حق انسانی پذیرفتنی است مشکل اما از آنجا آغاز میشود که بسیاری از مخالفین و منتقدین آقای خاتمی از ادبیاتی موهن و غیر مدنی برای ابراز مخالفت خود استفاده کردند: از تمسخر و تحقیر گرفته تا فحاشی و توهین.
فارغ از اینکه با اظهارات خاتمی موافق باشیم یا مخالف، نوع بر خورد ما-فعالین جنبش سبز- با صاحبان افکاری که نمیپسندیم محل اشکال و پرسش جدی است. اینکه عدهای مخالف خاتمی باشند نه عجیب است و نه اشکالی دارد. خاتمی هم مثل هر شخصیت سیاسی و تاریخی مخالفینی دارد و البته موافقینی. عیب کار در این است که هواداران و مخالفین خاتمی هم عمدتا به همان روش و منش متضاد «شیدایی و نفرت» که خاتمی همواره منتقد آن بوده متوسل شده اند. از نظر دسته ای «هر چه آن خسرو کند شیرین بود»» و از دیدگاه دسته ی دیگر همین که کلامی از دهان خاتمی خارج میشود باید با آن کلام(حالا هر چه باشد) مخالفت کرد!
البته در این میان همواره بودهاند منتقدینی که نقد خود به خاتمی را با بیانی مدنی اظهار داشتهاند و اتفاقا نقدهایشان هم بسیار بنیادیتر و عمیقتر از نقدهای عصبی این جماعت فحاش بوده است. جماعتی که با خاتمی مثل یک «دشمن» رفتار میکنند و حمیتی که در دشمنی با خاتمی ازخود نشان میدهند را در قبال کمتر کسی بروز میدهند!
امثال عبدالکریم سروش و احمد زیدآبادی هم بارها خاتمی را با انتقادات خود مخاطب قرار دادهاند. از نظر من اتفاقا در بسیاری از مواقع هم اظهاراتشان صحیح، انتقاداتشان به جا و نظراتشان صائب بوده است. اما شیوه نقد این دو بزرگوار را مقایسه کنید با لمپنیسم آشکاری که در این چند روز شاهدش بودهایم. والبته در میان این هیاهو صدای منتقدینی که حرف جدیای برای زدن دارند هم گم میشود، و الا در همین چند روز هم کم نبودند منتقدینی که با ادب و انصاف انتقادات خود را نسبت به اظهارات محمدخاتمی ابراز داشتند.
ادب، انصاف و خرد سه شرط لازم هر انتقاد جدی هستند، به راستی چند درصد از انتقادات (یا بهتر است بگویم شبه انتقاداتی) که در این چند روز (خصوصا در شبکههای اجتماعی) نسبت به خاتمی شد واجد این سه شرط بوده است؟ مایل نیستم ادبیات و الفاظ سخیف به کار رفته در برخی از این واکنشهای خشمگینانه را در اینجا تکرار کنم، کافی ست چرخی در فضای سایبر بزنید تا خود ببینید و قضاوت کنید.
از طرف دیگر این چه شیوه نقد کردن است که از بطن یک سخنرانی ۳۱۱۱ کلمهای ۴۷ کلمه را منتزع کنیم و بدون توجه به کلیت حرف، محتوا و جهت گیری اصلی متن و با نادیده گرفتن تمام استدلالها و و مقدمات بحث سابقه و حیثیت گوینده سخن را به پرسش بگیریم و بعد هم در برنامهای پر طرفدار که بسیاری از بینندگانش متن سخنرانی را نخوانده و نشنیدهاند با تکرار همان ۴۷ کلمه خاتمی را به عنوان «چهرهٔ بد» هفته معرفی کنیم؟ جالب اینجاست که همان ۴۷ کلمه را نیز با بیانی مخدوش تکرار میکنند.
خاتمی در بخشی از سخنانش میگوید:
“ما میگوییم این جو مسموم درمان شود. هر منتقدی برانداز و عامل دشمن به حساب نیاید و اگر فضا تلطیف و تعدیل شود بسیاری از مسائل حل خواهد شد. فضا باز شود، احزاب و گروهها کار کنند و عقلا هم ساز و کاری را برای انتخابات در نظر بگیرند تا در آن حرف و حدیث نباشد. خدا میداند اگر چنین شود آرامش و ثبات و پیشرفت از هر جهت تأمین خواهد شد.”
مگر این همان چیزی نیست که موسوی و کروبی هم میخواهند و میگویند؟ مگر آنها طی این ماهها چیزی جز این گفتهاند و خواستهاند؟ حال چرا باید خاتمی را برای تکرار همان حرفها اینچنین در تنگنا قرار داد؟
درجایی دیگر میگوید:
”همین حقوقی را که در قانون اساسی به ملت داده شده است ما همان را میخواهیم. البته قانون اساسی وحی منزل نیست. ساز و کاری هم در آن گنجانده شده و میشود در قانون اساسی تجدید نظر کرد”
خب این هم که دقیقا حرف موسوی و کروبی است، نکند برخی از دوستان تنها ازسر اضطرار و به خاطر رودربایستی است که موسوی و کروبی را هم آماج حمله و دشنام قرار نمیدهند؟
اتفاقا در آن قسمتی از حرفهای خاتمی که به شدت مورد اعتراض واقع شد هم کلمات بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود:
“اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است میگذرد” کافی است به نوع دوبار استفاده قید شرطی «اگر» در این متن دقت کنیم تا بسیاری از سوء تفاهمها بر طرف شود. شرمندهام که به خاطر زندگی در ایران نمیتوانم این تفسیر را بیشتر از این بسط دهم!
من البته در اینجا در مقام تایید یا تکذیب گزاره مطرح شده توسط خاتمی نیستم. در عین حال تحقق خواست خاتمی را هم بسیار بعید میدانم. یعنی فکر نمیکنم حاکمیت کنونی تن به آزادی احزاب و مطبوعات و انتخابات آزاد بدهد. اما اینجا یک پرسش مطرح است و آن اینکه گیریم این فرض (فرض محال که محال نیست!) محقق شد، یعنی حاکمیت زندانیان سیاسی را آزاد کرد، آزادی احزاب و مطبوعات را پذیرفت و به انتخابات آزاد تن داد و نهایتا در برابر اراده ملت تمکین کرد. مگر ما همین را نمیخواهیم؟
در واقع در این سخنرانی تن دادن حاکمیت به اصلاحات به عنوان شرط بخشش ملت مطرح شده است. یعنی اگر حاکمیت تن به اصلاحات دموکراتیک ندهد از بخشش ملت هم خبری نیست. حالا این سخن احتیاج به این همه هو و جنجال دارد؟ نهایت گناه خاتمی این است که یک فرض محال را در نظر گرفته و بر مبنای این فرض کوشیده به زعم خود راه حلی برای این بن بست ارائه کند. حالا آیا این به ما این مجوز را می دهد که به خاطر چنین اظهاراتی او را خائن و خود فروخته وهمدست جنایتکاران بنامیم؟ این انصاف است؟
خاتمی مرد صلح و اصلاح است و البته از اصلاحات تعریفی دارد که شاید قابل نقد باشد(نویسنده ی این سطور هم تا حدودی با تعریف خاتمی از اصلاحات مشکل دارد). اما آیا شنیدن چنین سخنی از سوی یک مرد صلح و اصلاح حرف عجیبی است؟ خاتمی نه چه گواراست نه فیدل کاسترو و نه حتی لخ والسا و واتسلاو هاول، خودش هم هرگز چنین نقشهایی را نپذیرفته و مدعی آن نبوده. پس چه جای این همه خشم و عصبانیت؟ مگر آنگ سان سوچی همین حالا با حاکمین نظامی برمه برای توافق و سازش دموکراتیک به مذاکره ننشسته است؟
گویا برخی از دوستان خشمی را که نمیتوانند متوجه حاکمیت کنند بر سر خاتمی میکوبند. در این میانه گناه خاتمی چیست؟ مسئله این است که ما خیلی وقتها در مخالفت با افراد و قضاوت در مورد آنها از مسیر انصاف خارج میشویم. این اختصاص به صحنه سیاست ندارد و متاسفانه یکی از ویژگیهای فرهنگی ماست. ما آدمهای منصفی نیستیم نه فقط در سیاست بلکه حتی در زندگیهای شخصی مان؛ در برخورد با دوستانمان، پدرمان، مادرمان، برادر و خواهرمان و…
باید انصاف را بیاموزیم، این البته تمرین میخواهد ولی تا انصاف را سرلوحه رفتار با دیگران (خصوصا مخالفان) نکنیم و تا وقتی که در قبال اشخاص و افکار به جای انصاف خشم و هیجان و عصبیت را پیشه خود میسازیم باید از آینده خود و از آینده جنبش سبز بیمناک باشیم.
پی نوشت:
متن کامل سخنرانی محمد خاتمی اینجا قبل دسترسی است: