پژاک و سپاه پاسداران

رشید اسماعیلی
رشید اسماعیلی

۱-مقابله با “تبعیض” و تلاش در جهت برقراری “حقوق برابر” بخشی بزرگ و برگی زرین از کتاب تاریخ مبارزه‌ ی بشر برای بهبود و بهینه کردن “زیست انسانی” در این کره‌ ی خاکی است (برابری حقوق زن و مرد، برابری حقوق سیاه و سفید، برابری حقوق اقوام و برابری حقوق افراد با هرعقیده‌ای). در عین حال حقوق بشر، مفهومی عام و جهانشمول است، کارگر و سرمایه دار، آسیایی و آفریقایی، چینی و آمریکایی، ایرانی و افغانی، مسلمان و یهودی می‌بایست از این حقوق انکار ناپذیر برخوردار باشند. همچنانکه جنسیت، گرایش جنسی و عقیده‌ی افراد نمی‌تواند مانع برخورداری آنها از حقوق بشر باشد منشاء قومی انسان‌ها نیز نمی‌تواند و نباید سدی در برابر بهره‌مندی افراد از حقوق برابر گردد.

۲-سالهاست که احساس تبعیض شکل دهنده و تعیین کننده‌ ی رابطه‌ ی اقوام ایرانی با دولت مرکزی بوده، احساسی که شاید بتوان گفت تا پیش از تلاشهای رضا شاه برای استقرار دولت ملی مدرن وجود نداشته است. از آن به بعد اقوام ایرانی احساس می‌کنند که نمی‌توانند به اندازه ‌ی مرکز نشینان از حقوق اجتماعی-سیاسی و فرصتهای رشد و پیشرفت بهره‌مند گردند (اکنون مجالی برای گشودن دلایل این مسئله نیست). ناگفته نماند که “نخبگان قومی” هم همواره با دامن زدن به این “احساس” به دنبال استفاده یا شاید سوءاستفاده‌ ی سیاسی و فراهم کردن پایگاه اجتماعی برای خود بوده‌اند؛ احزابی که برمبنای هویت قومی شکل می‌گیرند نمونه‌ ی اعلای استفاده‌ی سیاسی از احساسات قومی جهت کسب قدرت هستند. من البته اینجا در مقام داوری ارزشی و تعیین خوب و بد این قضیه نیستم بلکه مقصودم تنها “گزارش” یک “واقعیت” است. در عین حال نمی‌توان منکر نتایج مصیبت بار سیاستهای شکل گرفته بر مبنای “هویت قومی و نژادی” یا حتی سیاستهای مبتنی بر تاکید افراطی بر “هویت ملی” شد. دست کم یک جنگ جهانی محصول اصرار بر مبتنی کردن سیاست بر مبنای هویت قومی، نژادی و ملی بوده است.

۳- به هر حال این “احساس تبعیض” وجود دارد. نمی‌توان منکر این واقعیت شد و قدر مسلم این احساس تبعیض را نمی‌توان با گلوله ‌ی تانک و شلیک تفنگ از بین برد. به جد معتقدم آنچه در ایران به “مسئله کردستان” مشهور شده است هیچ راه حل نظامی ندارد (این را البته هر دو سوی ماجرا باید بپذیرند). دولت مرکزی و روشنفکران اصطلاحا ًمرکز نشین برای حل این مسئله باید به دنبال راههایی جهت تضعیف و در ‌‌نهایت از میان برداشتن این “احساس تبعیض” باشند و این با تکیه بر زور سرنیزه شدنی نیست، هر چه برخورد‌ها به سوی برخوردهای خشن و نظامی پیش رود “نخبگان قومی” فرصت و انگیزه ‌ی بیشتری برای استفاده از این “احساس” پیدا می‌کنند. شاید جذب نخبگان قومی در فرایند مشارکت سیاسی و سهیم کردن آن‌ها در قدرت [دموکراتیک] در کنار نوعی از عدم تمرکز اداری (و نه سیاسی) بتواند در این زمینه مفید واقع شود. به هر حال این بحثی است که جامعه‌شناسان و متخصصین این عرصه باید آن را در فضایی آزاد، علمی و خالی از تعصب و احساسات بشکافند و یک استراتژی ملی در این باب تدوین کنند.

۳-در طول تاریخ کردستان فراوان بوده‌اند احزاب و گروههایی که به نام مبارزه برای کسب حقوق کرد‌ها دست به اسلحه برده‌اند. آن‌ها استدلال کرده و می‌کنند که به خاطر فراهم نبودن زمینه‌ ی فعالیت مدنی به مبارزه‌ ی مسلحانه روی آورده‌اند اما مهم‌ترین پرسش پیش روی این گروه‌ها این است که فعالیت مسلحانه‌ ی آن‌ها چه دستاوردی برای کردستان داشته است؟ آیا حاصل سیاستهای این گروه‌ها چیزی جز کشته شدن هموطنان کرد ما و ایجاد و تشدید فضای امنیتی در کردستان بوده است؟ گروههای مسلح طی دهه‌ها مبارزه‌ ی مسلحانه چه خدمتی به مردم کردستان کرده‌اند؟ در کارنامه‌ ی آن‌ها چه نقطه‌ ی مثبت و درخشانی وجود دارد؟ به جد معتقدم دستاوردهای اصلاح طلبان در این عرصه با همه‌ ی ناچیزی به مراتب قابل توجه‌تر و قابل دفاع‌تر از سیاستهای احزاب و گروههای مسلح بوده است. اصلاح طلبان کُرد به نیکی دریافته‌اند که کرد‌ها بخشی از ملت ایرانند و سرنوشت آن‌ها نیز نمی‌تواند جدا از سرنوشت دیگر ایرانیان باشد. درعین حال گروههای مسلح کُرد یا آن‌ها که در سابقه‌شان فعالیت مسلحانه وجود دارد حتی اگر در مقام انکار دستاوردهای اصلاح طلبان کُرد باشند بازهم نمی‌توانند از زیر بار این پرسش بنیادین شانه خالی کنند که چه کار مثبتی برای کردستان کرده‌اند؟ می‌گویند در اول انقلاب دولت مرکزی فرمان لشکر کشی به کردستان را صادر کرد ولی هرگز نمی‌گویند که چه کسانی با سیاستهای غلط و اقدامات بی‌موقع خود سبب و بهانه ‌ی این لشکر کشی را فراهم کردند. این قاعده‌ ی سیاست است که نتیجه‌ی عملکرد اپوزیسیون خشونت طلب و مسلح، چیزی نیست جز تشکیل و تحکیم حاکمیت خشونت طلب و مسلح ؛ خشونتی که همواره مردم بی‌گناه بزرگ‌ترین قربانیان آنند.

۴- حتی دموکرات‌ترین دولت‌ها، گروههای مسلح مخالف را تحمل نمی‌کنند، به عنوان مثال اسپانیا با جدایی طلبان باسک چگونه برخورد کرده است؟ فکر می‌کنید اگر مکزیکی‌های آمریکا (یا حتی کردهای مقیم آمریکا) ناگهان اسلحه به دست بگیرند و خواهان خود مختاری یا استقلال شوند دولت آمریکا چه برخورد و معامله‌ای با آن‌ها خواهد کرد؟ کشورهایی نظیر فرانسه و آلمان چطور؟

۵-مدتی است که گروه پژاک و سپاه پاسداران با یکدیگر درگیرند. دو نیروی نظامی با هم می‌جنگند و هزینه ‌ی آن را مردم غیر نظامی می‌پردازند. پژاک یک گروه مسلح است و طبیعتا برای چنین روزی-یعنی جنگ مسلحانه-آماده بوده است اما مردم روستا نشین ساکن در نزدیکی مرز ایران و عراق چه گناهی کرده‌اند؟ این بخشی از‌‌ همان مصیبتی است که گروههای مسلح برای مردم کردستان به ارمغان آورده‌اند. آخر این اسلحه در دست گرفتن چه فایده‌ای دارد؟ این اقدامات تحریک کننده‌ای که پژاک طی این سال‌ها انجام داده است آیا به نتیجه‌ای جز این می‌توانست منجر شود؟ در چنین شرایطی مبارزه‌ ی مسلحانه‌ ی پژاک خدمت به مردم کردستان است؟ یا خیانت است در حق آن‌ها؟

۵- با در نظر گرفتن این نکته که مسئله‌ ی کردستان راه حل نظامی ندارد و با نگاهی به عملکرد دو سوی ماجرا می‌توان به این نتیجه رسید که نه نوع برخورد سپاه با این قضیه در راستای منافع ملی است و نه پژاک دغدغه‌ی مردم کردستان را دارد . نه اقدام سپاه «هورا» کشیدن دارد (چنانکه برخی هورا کشیده‌اند) و نه عملکرد پژاک قابل دفاع است (چنانکه برخی دفاع کرده‌اند). افراطی‌های این سو و آن سوی مرز هم اکنون در حال تقویت یکدیگرند. هرگلوله‌ای که در این جنگ شلیک می‌شود نتیجه‌اش قوت گرفتن افراطیهای دو طرف و تشدید فضای امنیتی در کردستان است. آری پژاک و بنیادگرایان حاکم، عملا در حال تقویت یکدیگرند همچنانکه حماس و حزب الله، یهودیان افراطی‌ را تقویت می‌کنند.

۶-طی این مدت برخی از فعالین کرد از سکوت روشنفکران در قبال برخورد نظامی پژاک و سپاه گله کرده‌ و کشته شدن افراد مسلح پژاک را با کشته شدن مردم بی‌دفاع تهران و دیگر شهر‌ها در اعتراضات پس از انتخابات مقایسه کرده‌اند و خواستار‌‌ همان واکنش از سوی روشنفکران و فعالین سیاسی شده‌اند. آخر این چه گله‌ ی ناوارد و چه قیاس مع الفارغی است که این دوستان مطرح می‌کنند؟ مسلم است که واکنش ما به کشته شدن افرادی مانند سهراب و ندا که در اعتراضی مسالمت آمیز و با وحشیگری تمام به قتل رسیده‌اند و یا آن‌ها که قربانی جنایت کهریزک شدند نمی‌تواند مانند واکنشمان به کشته شدن یک چریک در «جنگ» باشد. این مسئله و علت این تفاوت واکنش برای هر انسان منصفی قابل درک است. یک وقت است که سیاستمداری نظیر مرحوم عبدالرحمان قاسملو پای میز مذاکره و با مظلومیت تمام قربانی یک حمله‌ ی وحشیانه‌ ی تروریستی می‌شود، خب در چنین موردی طبیعی است که همه‌ ی روشنفکران و فعالین سیاسی ایرانی باید در قبال چنین قتلی واکنشی شدید نشان دهند. قتل قاسملو به عنوان یک سیاستمدار اپوزیسیون کُرد ماهیتا هیچ تفاوتی با قتل وحشیانه ی داریوش و پروانه ی فروهر که دو ناسیونالیست سرسخت ایرانی بودند نداشت.در اینجا مسئله جان آدمیان بی دفاع و غیرنظامی است نه عقاید آنها.جان یک فعال مسلح(یا حتی یک تروریست) هم به اندازه ی جان هر انسان دیگری ارزش دارد ولی به طور طبیعی و در یک نگاه واقع بینانه در جهان و جامعه ای که دیگر از دوران مبارزه ی مسلحانه عبور کرده مرگ یک فعال مسلح واکنشهای کمتری را بر می انگیزد،در سایر نقاط جهان هم چنین است. مسلما این تفاوت هم برای همه ‌ی وجدانهای بیدار و انسانهای منصف قابل درک است.

۷-گفته می‌شود در این درگیری‌ها عده‌ای از غیر نظامیان کشته شده اند، اگر این خبر صحت داشته باشد باید گفت کشته شدن افراد غیرنظامی در هر جای دنیا یک جنایت علیه بشریت است . در عین حال عده ‌ی زیادتری از مردم هم آواره شده‌اند، آوارگی یک مصیبت انسانی است، مردم ایران در طول سالهای جنگ ایران و عراق با این پدیده و مشکلاتش دست به گریبان بوده‌اند و به همین خاطر درد و رنج کردهای آواره شده‌ ی عراقی را به خوبی درک می‌کنند. ما باید هر کاری از دستمان بر می‌آید برای جلوگیری از کشته شدن و آوارگی غیرنظامیان انجام دهیم. پژاک می‌تواند با کنار گذاشتن اسلحه و یا ترک خاک عراق (اقلیم کردستان) خدمت بزرگی به ساکنان روستاهای آن منطقه بکند. در مجموع بهترین راه برای جلوگیری از کشته شدن غیر نظامیان، فراخواندن هر دوسوی ماجرا به پایان این جنگ بی‌بنیاد است. پس روشنفکران و فعالین سیاسی صلح طلب ایران تنها کاری که می‌توانند بکنند طرح صریح یک خواسته خطاب به دو سوی این ماجراست: به این جنگ بیهوده خاتمه دهید و دست از برادر کشی بردارید.