سال نوی میلادی را در حالی آغاز می کنیم که آخرین فیلم های مطرح کارگردان های نامی سراسر دنیا بر پرده سینماهاست. همه تلاش می کنند تا پیش از اعلام اسامی نامزدهای اسکار فیلم خود را به نمایش در آورند و مفری برای حضور در این رقابت جذاب و مهم بیابند. این بار از میان این گونه فیلم ها و آثار قابل اعتنای دیگری که در هفته گذشته به نمایش در آمدند، هفت فیلم را برای معرفی برگزیده ایم…
فیلم های روز سینمای جهان
ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد تر
The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford
کارگردان: اندرو دومینیک. فیلمنامه: اندرو دومینیک بر اساس داستانی از ران هنسن. موسیقی: نیک کیو، وارن الیس. مدیر فیلمبرداری: راجر دیکینز. تدوین: کرتیس کلایتون، دیلن تیچنور. طراح صحنه: پاتریشیا نوریس. بازیگران: براد پیت[جسی جیمز]، مری لوئیز پارکر[زی جیمز]، بروکلین پرولکس[مری جیمز]، داستین بالینجر[تیم جیمز]، کیسی افلک[رابرت فورد]، سام راکول[چارلی فورد]، سم شپرد[فرانک جیمز]، گرت دیلاهانت[اد میلر]، پل اشنایدر[دیک لیدیل]. 160 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: The Assassination of Jesse James. نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/افلک از انجمن منتقدان رسانه ها. برنده جایزه بهترین فیلمبرداری و نامزد جایزه بهترین موسیقی و بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدین شیکاگو، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری از مراسم انجمن منتقدان دالاس فورت ورث، نامزد گولدن بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/افلک، نامزد جایزه بهترین بازیگر/افلک و بهترین فیلم سال از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از انجمن ملی منتقدان آمریکا، برنده جایزره بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از انجمن منتقدان فیلم سن فرانسیسکو، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و نامزد بهترین طراحی صحنه، بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم اتحادیه بازیگران سینما، برنده جایزه بهترین بازیگر و نامزد شیر طلایی از جشنواره ونیز.
سال 1881. جسی جیمز 34 ساله پس از 14 سال غارت قطارها، بانک ها و دلیجان ها در حال کشیدن نقشه سرقتی تازه و همزمان دور ماندن از تیر رس جایزه بگیرانی است که در صدد شکار اویند. همکار ثابت اش-برادر بزرگترش فرانک او را ترک کرده تا زندگی آرامی برای خود دست و پا کند. جسی برای سرقت آخر نیاز به افرادی تازه دارد، اما نمی داند به چه کسی می تواند اطمینان کند. تنها افراد در دسترس خلاف کارانی خرده پا به نام برادران فورد هستند، اما اعتماد جیمز به رابرت فورد که خود را شیفته وی اعلام می کند، به بهای زندگی جسی جیمز تمام می شود.
چرا باید دید؟
یک وسترن زیبا، قوی، حماسی و شاعرانه درباره سرنوشت تراژیک مردی که هنوز بسیاری بر سر یاغی یا قهرمان بودن وی اختلاف دارند. مردی که سرنوشتی همچون تراژدی های یونانی را زیست و از پشت توسط مردی که به او اطمینان کرده بود، تیر خورد.
ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد ترسو یکی از بهترین نمونه ها برای بازیافت ژانری از دست رفته است، آن هم در زمانه ای که به نظر می آید همه قصه ها دیگر گفته شده است. پس باید قصه های کهن را با توسل به ابزار روزآمد روایت کرد. اتفاقی که در دهه 1970 برای گونه وسترن افتاد و کسانی چون رابرت آلتمن با مک کیب و خانم میلر، ترنس مالیک با روزهای بهشت و دروازه بهشت، سام پکین پا با پت گرت و بیل د کید، کلینت ایستوود با جوزی ولز یاغی، جان میلیوس با جرمیا جانسون و… کوشیدند تا خونی تازه در رگ های آن جاری کنند.
سینمای آمریکا که همیشه از فقدان پیشینه تاریخی رنج برده، دستمایه لازم برای ساخت فیلم های تاریخی و حماسی- و حتی در ابعاد بزرگ تر اسطوره سازی- را در میان حوادث دویست سال پیش جست و جو کرده است. بدیهی است در سینمای کشوری که ژانر وسترن بومی ترین گونه آن محسوب می شود، قهرمانانی غیر از مردان قانون و یاغیان وجود ندارند. سینمای آمریکا اما به یاغیان همیشه بیشتر دلبستگی داشته و کوشیده تا چهره ای اسطوره ای از آنان ترسیم کند. افرادی همچون بیلی د کید قانون شکنی که اصولاً شکل گیری اسطوره اش را مدیون سینماست، یا بوفالوبیل که شهرت سوئی در از میان بردن سرخ پوست ها و بوفالوها دارد، بل استار تنها یاغی زن در جمع مردان و از همه مهم تر جسی جیمز که جوانمرگ شد[پدیده محبوب اسطوره سازان آمریکایی] و هنوز نزاع بر سر راهزن یا قهرمان بودنش ادامه دارد. همه این افراد و بسیاری دیگر خیلی زود به سینما راه پیدا کردند. شاید بوفالو بیل و جسی جیمز خوش اقبال ترین شان بودند. ویلیام فردریک کودی مشهور به بوفالوبیل که خود وارد حرفه سرگرمی سازی شده بود، بعدها نقش خود را در برابر دوربین بازی کرد. چند سال پس از او، تنها فرزند جسی جیمز نیز نقش پدر را در دو فیلم بازآفرینی نمود و اینک تعداد فیلم هایی که شخصیت جسی جیمز در آن به نوعی حضور داشته به رقم 71 رسیده است.
ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد ترسو آخرین آنهاست که بر اساس رمان ران هنسن ساخته شده و قصد دارد تا زندگی خصوصی مشهورترین یاغی آمریکایی به تصویر بکشد. اما بیهوده است اگر بگویم که فیلم به همان اندازه که به جسی جیمز تعلق دارد، متعلق به رابرت فورد نیز هست. داستان دو مرد؛ یکی ترسو که در حسرت افسانه شدن می سوزد و دیگری که افسانه است، اما می داند اینها را به قیمت چهره خشونت بارش و خونی که دستانش را سرخ کرده، به دست آورده است. فیلم نمایشگر تلاقی راه این دو مرد است. نمی خواهم بر قضاوت شما قبل از دیدن فیلم تاثیر گذاشته باشم، اما راهی که رابرت فورد ترسو برای به دست آوردن شهرت انتخاب کرد چیز تازه ای نبود. اتفاقی که بعدها در حق خودش تکرار شد تا مردی دیگر لقب”قاتل مردی که جسی جیمز را کشت” به دست آورد!
اندرو دومینیک متولد 1967 ولینگتون، نیوزیلند است. اما از دو سالگی در استرالیا زندگی کرده و در سال 1988 از مدرسه سینمایی سوینبورن شهر ملبورن فارغ التحصیل شده است. اولین فیلمش قصاب را در سال 2000 بر اساس زندگی مارک براندون تبهکار بدنام استرالیایی ساخت که برای او بازیگر اول فیلمش-اریک بانا- شهرتی قابل توجه به ارمغان آورد. ترور جسی جیمز پس از 7 سال وقفه، دومین فیلم او محسوب می شود. فیلمبرداری ترور جسی جیمز در سال 2005 تمام شد، اما تدوینش دو سال طول کشید. و زمانی به نمایش در آمد که دومینیک سرگرم کار روی سومین فیلمش است.
ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد ترسو یک وسترن 30 میلیون دلاری است که سه نام بزرگ در تهیه آن سهم داشته اند[براد پیت، ریدلی اسکات و تونی اسکات]. فیلمی که از نظر سبک تصویری بسیار شبیه به آثار ترنس مالیک از کار در آمده و می تواند سرآغازی تازه برای ژانر وسترن باشد. پس غفلت از تماشای آن امری نابخشودنی است!
ژانر: زندگی نامه، جنایی، درام، وسترن.
شب متعلق به ماست We Own the Night
نویسنده و کارگردان: جیمز گری. موسیقی: وویچک کیلار. مدیر فیلمبرداری: خواکین باکا-آسای. تدوین: جان اکسلراد. طراح صحنه: فورد ویلر. بازیگران: ژواکین فونیکس[رابرت”بابی” گرین]، اوا مندز[آمادا خوارز]، مارک والبرگ[سروان جوزف”جو” گروسینسکی]، رابرت دووال[معاون رئیس پلیس آلبرت”برت”گروزینسکی]، الکس ویدوف[وادیم نژینسکی]، دومینیک کولون[فردی]، دنی هاچ[جامبو فالستی]، اولگ تاکتاروف[پاول لوبیارسکی]، مونی موشونوف[مارات بوژایف]، تونی موسانته[سروان جک شاپیرو]. 117 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نامزد نخل طلای جشنواره کن.
نیویورک، سال 1988. یک محموله بزرگ ماده مخدر در شهر پخش شده و با خود موجی از تبهکاری و خشونت بی سابقه به همراه اورده است. نیروی پلیس که از فقدان مواد قانونی لازم و از همه مهم تر اسلحه و نفرات رنج می برد، قادر به جلوگیری از قاچاق چیان مسلح نیست. کار به جایی رسیه که هر ماه حداقل دو پلیس کشته می شود. جنگی که آغاز شده به زودی دامن گنهکار و بیگناه را با هم می گیرد. تبهکاران که کلوب شبانه ای در برایتون بیچ متلعق به مارات بوژایف را پاتوق خود کرده اند، سعی دارند مدیر آنجا- رابرت ”بابی” گرین- را به سوی خود جذب کنند. اما بابی با تمام قوا تلاش می کند از دنیای تبهکاران فاصله گرفته و خود را درگیر کارهای کثیف نکند. بابی با وجود این که طرز زندگی دور از عرفی دارد، اما سخت دل بسته دوست دخترش آماداست و تنها رویایش راه انداختن کلوب تازه ای در منهتن است. اما پدر- معاون رئیس پلیس آلبرت”برت”گروزینسکی- و برادرش- سروان جوزف”جو” گروسینسکی- که در خدمت نیروی پلیس هستند، از وی می خواهند تا خود را از این دنیا بیرون بکشد. بابی مخالفت می کند و در حمله افراد برادرش به کلوب دستگیر می شود. جو خیلی زود بابی را آزاد می کند، اما در بازگشت به خانه هدف گلوله تبهکاران قرار می گیرد. همه چیز علیه بابی است، و همین امر باعث می شود تا سرانجام بابی طرفی اختیار کند. جو در بیمارستان بستری است و بابی با کمک یکی از همکاران پدرش سعی می کند تا ردی از پناهگاه قاچاقچیان مواد پیدا کند. محل بسته بندی و توزیع مواد کشف می شود، اما پلیس ناچار می شود وادیم نژینسکی- خواهر زاده بوژایف و یکی از خطرناک ترین تبهکاران روس- را پس از دستگیری رها کند. قاچاق چیان روس که خبرچین بودن بابی را دریافته اند، سعی کنند تا او را از میان بردارند. بابی که به خدمت نیروی پلیس در آمده، شاهد کشته شدن پدرش توسط آنها می شود. اما وقایع هولناک بزرگ تری نیز در راه هستند….
چرا باید دید؟
جیمز گری متولد 1969 را با اولین فیلمش اودسای کوچک شناختیم. فیلمی که در 24 سالگی آن را کارگردانی کرده بود، اما حاصل کارش فیلمی به غایت خوش ساخت و تیره درباره روابط میان مافیای روس در آمریکا بود. اودسای کوچک از سوی منتقدان تحسین شد و جایزه شیر نقره ای جشنواره ونیز را ربود. همه منتظر بودند تا گری بلافاصله و به پشتوانه این توفیق دست به کار ساختن فیلم بعدی شود. اما زمان گذشت و درست زمانی که همه جیمز گری را فراموش کرده بودند با فیلم محوطه/یاردز [2000] بازگشت.
گری در نیویورک[کوئینز] بزرگ شده و در مدرسه سینمایی دانشگاه جنوب کالیفرنیا درس خوانده است. تصمیم داشت تا نقاش شود، ولی در نوجوانی با فیلم کاپولا آشنا شد و راه خود را عوض کرد. پدر و مادرش از مهاجران روس هستند و هر سه فیلمی که ساخته در محیطی می گدرند که او به خوبی می شناسد. [یاردز را در محله ای ساخته که خود در آن بزرگ شده است]. گری تاکنون دو بار برای فیلم های یاردز و شب متعلق به ماست نامزد دریافت نخل طلای جشنواره کن بوده است. او هم اکنون سرگرم کار روی فیلم بعدی خود به نام دو عاشق است که امسال به نمایش در خواهد آمد.
شب از آن ماست که نام خود را از شعار پلیس نیویورک در دهه 1980 گرفته[به عنوان قولی به مردم برای کنترل کارهای غیر قانونی که در شب انجام می گیرد، از جمله تجارت مواد مخدر]است، شاید در مقایسه با قول های شرقی دیوید کراننبرگ خشونت زیادی از مافیای روس را به نمایش نمی گذارد. البته هدف گری همچون دو فیلم پیشین خود نیز بیشتر نمایش تراژدی زندگی دو مرد در دو سوی قانون است که در اودسای کوچک از ورای رابطه دو برادر به بهترین وجه روایت کرده بود. محوطه/یاردز نیز آن در رابطه میان دو دوست تصویر می کرد و اینک بار دیگر دو برادر که ظاهراً در دو سوی قانون قرار دارند و یکی از آنها باید وفاداری خود به خانواده اش و درستکاری اش را نیز اثبات کند. خط قصه بعد از تماشای از دست رفتگان اسکورسیزی که قصه ای مشابه داشت، اندکی تکراری به نظر می رسد.
اما شب متعلق به ماست یک فیلم 21 میلیون دلاری با بازی های خوب، فیلمبرداری درخشان و پیرنگ های فرعی جذاب-مانند رابطه واقعاً عاشقانه آمادا و بابی- و کار چیره دستانه گری با صدا و تصویر است که سبب می شود تا فیلم را به عنوان یک کار جنایی بسیار خوش ساخت تا انتها دنبال کنید. فقط تنها نتیجه ای که شاید بگیرید این است: نبرد برای کنترل شب بیهوده است!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
شب های بلوبری من My Blueberry Nights
کارگردان: وونگ کار وای. فیلمنامه: وونگ کار وای، لارنس بلاک بر اساس داستانی از کار وای. موسیقی: شیگرو اومه بایاشی. مدیر فیلمبرداری: داریوش خنجی. تدوین: ویلیام چانگ. طراح صحنه: ویلیام چانگ. بازیگران: نورا جونز[الیزابت]، جاد لا[جرمی]، دیوید استراتین[آرنی]، ناتالی پورتمن[لسلی]، هکتور ای. لگوئیلوف[آشپز کافه]، ریچل وایس[سو لاین]، چان مارشال[کاتیا]. 111 دقیقه. محصول 2007 هنگ کنگ، چین، فرانسه. نامزد نخل طلای جشنواره کن.
الیزابت پس از یک جدایی دردناک از محبوبش، تصمیم گیرد تا برای پشت سر گذاشتن زندگی و خاطرات تلخ گذشته اش در داخل آمریکا سفر کند. وی همزمان با کافه دار جوانی به نام جرمی آشنا می شود و برای درآوردن خرج سفر شروع به پیشخدمتی می کند. الیزابت در محل کار خود با مشتریان مختلفی- که آرزوهایشان بزرگ از خودشان است- آشنا می شود، از جمله یک افسر پلیس غمگین و همسرش که او را به خاطر مردی دیگر ترک کرده و هنرپیشه ای که مرتباً بدشانسی می آورد و سعی دارد تا نظمی به کار خود بدهد. او پس از برخورد با این افراد تنهایی عمیق، خلاء و استرس را شناخته و درمی یابد که سفر را باید از اعماق روح خود آغاز کند…
چرا باید دید؟
شب های بلوبری من اولین فیلم انگلیسی زبان وونگ کار وای است که با هزینه ای معادل 10 میلیون دلار تولید و اولین بار در جشنواره کن سال گذشته به نمایش در آمد.
وونگ کار وای متولد 1956 شانگهای است. اما در 5 سالگی برادر و خواهرس را ترک و به هنگ کنگ مهاجرت کرده است. تا 13 سالگی قادر نبود به لهجه اهالی هنگ کنگ[کانتونی] سخن بگوید. هرگز به دانشکده سینمایی نرفته و فقط در یک دوره آموزش فیلمنامه نویسی شرکت کرده است. خودش می گوید که شیوه روایت غیر خطی اش را از نویسنده آرژانتینی مانوئل پوئیگ و داستان ماجرای بوئنوس آیرس وی گرفته است. وی اولین فیلمساز چینی است که چهار بار نامزد نخل طلا و برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشواره کن شده است. بدیهی است با چنین پیشینه ای رفتن به سراغ آخرین کار توسط تماشاگری که تاکنون فیلمی از او ندیده باشد، دشوار به نظر می رسد.
اما باید بگویم هراس به خود راه ندهید، چون این داگلاس سیرک هنگ کنگی در اولین فیلم بین المللی خود داستانی سر راست را برای روایت برگزیده است. فیلمی شرح یک سفر روحی و جسمی است. داستان زنی که با خود و زندگیش مشکل دارد و برای رویارویی با آنها و یافتن پاسخ تصمیم به سفر می گیرد. او در طول سفر با افرادی مختلف برخورد و پاسخ هایی برای سوال هایش درباره عشق و زندگی می یابد. یک فیلم ساده، صمیمی و خوش ساخت که می تواند در هر گوشه دنیا قابل درک و دریافت باشد.
شب های بلوبری من فیلمی است درباره قلبی زخمی و شروعی تازه، شرح یک سفری دراماتیک و اولین تجربه بازیگری نورا جونز آوازخوان که شاید به قدرت فیلم های پیشین کار وای نباشد، اما بدون شک شما هم باید سهم خود را از کیک بلوبری او دریافت کنید!
Berry در زبان انگلیسی به میوه های توت مانندی گفته می شود که رنگ های مختلفی دارد و با آن مربا یا کیک می پزند. اما فرهنگ های دم دست و موجود Blueberry را میوه قره قاط نام داده اند که برای عنوان فیلم بسیار دور از ذهن است. بنابراین از ترجمه نام فیلم صرف نظر می کنم و می گویم که دلیل نام گذاری فیلم کیک بلوبری است که در اولین سکانس فیلم جرمی به الیزابت تعارف می کندو می گوید که تقریباً کمتر کسی از مشتریان او کیک بلوبری سفارش می دهند.
الیزابت: خوب مگه کیک بلوبری چشه؟
جرمی: کیک بلوبری مشکلی نداره، فقط مردم نوع دیگه ای را انتخاب می کنند. این را نمی شود گردن بلوبری انداخت… فقط هیچ کس اونو نمی خواد.
الیزابت: صبر کن! من یه تیکه می خوام.
ژانر: درام، عاشقانه.
الیزابت: عصر طلایی Elizabeth: The Golden Age
کارگردان: شکار کاپور. فیلمنامه: ویلیام نیکلسون، مایکل هیرست. موسیقی: کرگ آرمسترانگ، ای. آر. رحمان. مدیر فیلمبرداری: رمی آده فاراسیان. تدوین: جیل بیلکوک. طراح صحنه: گای دیاس. بازیگران: کیت بلانشت[ملکه الیزابت اول]، جفری راش[سر فرانسیس والسینگهم]، کلایو اوئن[سر والتر رالی]، رایس ایفانس[رابرت رستون]، خوردی مولا[فیلیپ دوم شاه اسپانیا]، ابی کورنیش[بس تراکمورتون]، تام هولاندر[سر امیاس پوله]، سامانتا مورتون[مری استورات]، آنتونی کاریک[کاردینال اسپانیا]، دیوید ترلفال[دکتر جان دی]، ادی ردماین[تامس بابینگتون]. 114 دقیقه. محصول 2007 انگلستان، فرانسه، آلمان. نام دیگر: The Golden Age، Elizabeth - L’ge d’or، Elizabeth - Das goldene Königreich. نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد گولدن گلاب بهترین بازیگر زن، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مارسم اتحادیه بازیگران سینما.
داستان مقطعی طوفانی از زندگی الیزابت اول، یکی از بزرگ ترین ملکه های تاریخ که در فاصله سال های 1558-1603 قریب به 45 سال بر تخت سلطنت انگلستان تکیه زد. دوره ای که در آن مری، ملکه اسکاتلند و خویشاوند او با فیلیپ پادشاه انگلستان همداستان شده و برای از میان برداشتن او توطئه چینی کردند. اما حضور مشاوری قدرتمند چون والسینگهام در کنار الیزابت و اراده نیرومند ملکه سبب شد تا توطئه ها کشف و بی اثر شود. اما الیزابت مجبور بود همزمان با یکی از بزرگ ترین ماجراهای شخصی زندگی خود نیز دست و پنجه نرم کند: دل بستن به دریانورد جسور و خوش قیافه ای به نام والتر رالی که به افتخار او بخشی از قاره تازه کشف شده آمریکا را به افتخار وی، ویرجینیا نامگذاری کرده بود. مردی که دل به گرو عشق ندیمه ملکه داده و پنهانی با وی ازدواج کرده است….
چرا باید دید؟
شکار کاپور متولد 1945 لاهور، پنجاب بازیگر، تهیه کننده و کارگردانی است که با اولین فیلمش معصوم در 1983 به موفقیت و شهرت عظیمی در سینمای هند دست یافت. فیلم های بعدی وی نیز در محدوده سینمای هند بسیار موفق بودند و چندین جایزه از مراسم Filmfare نصیبش کردند، اما پخش جهانی ملکه راهزن که بر اساس سرگذشت واقعی فولان دیوی ساخته بود او را به همه منتقدان و سینما دوستان جهان شناساند. ملکه راهزن از سینمای رایج هند فاصله بسیار داشت، فیلمی خشن، بدون رقص و آواز و بدون هنرپیشه های مشهور بالیوود…
اما شهرت جهانی 4 سال بعد با الیزابت در انتظارش بود. فیلمی که هم او و هم بازیگر نخست فیلمش -کیت بلانشت- را شهره عالم کرد. با الیزابت بود که به جایزه بافتا و گولدن گلاب نزدیک شد، اما فیلم بعدیش-چهار پر- با وجود بهره مند بودن از بودجه ای 80 میلیون دلاری و ستارگانی شناخته شده، یک شکست کامل و همه جانبه به دنبال داشت. شاید از این روست که بار دیگر به دنبال سکه شانس خود برگشته و بعد از وقفه ای 5 ساله بازگشته و ادامه ای بر فیلم موفق ده سال پیش خود ساخته است.
فیلم به رغم تکیه بر داستاین واقعی مانند اغلب دنباله بر خط موفقیت فیلم پیشین گام برمی دارد. الیزابت بار دیگر باید آزمونی سخت را همزمان در زندگی سیاسی و شخصی خویش از سر بگذراند. البته این بار سهمگین تر، چون پادشاه اسپانیا به تاج و تخت وی نظر دارد و با ناوگان مجهز خود به سوی انگلستان به راه افتاده است. الیزابت بر خلاف فیلم قبلی این بار در سنی است که بریدن از دل بستگی عاطفی اش به یک مرد کار چندان راحتی به نظر نمی آید و همین امر بر مهابت واقعه می افزاید. الیزابت هر چند بار دیگر موفق می شود تا با چشم پوشی از عشق به یک مرد و وقف خود در راه خدمت به میهن اش-که منجر به پیدایش دوران طلایی صلح و آرامش در انگلستان می شود- تعادلی به زندگی خویش ببخشد، اما قلب مجروحش و لقب ملکه باکره او را آزار خواهد داد. او باقیمانده معصومیت خود را در این آزمون با پذیرش اکراه آمیز گردن زدن مری از کف می دهد، عشق را به بوته فراموشی می سپارد و تصمیم می گیرد همچون یک مرد در جمع مردان ظاهر شود.
فیلم با صحنه هایی همچون رقص والتر رالی با ندیمه زینت یافته که تماشاگر را به یاد قسمت پیشین خواهد انداخت، اما از رئالیسم خشن فیلم پیشین دور است. بیشتر به فیلمی حماسی/تاریخی شباهت دارد که باید به عنوان درسی از تاریخ-در زمانه ای که کمتر کسی حوصله کتب قطور تاریخ را دارد- آن را دید و با یاد قسمت پیشین دل خوش کرد. هر چند تمامی عوامل موفقیت فیلم قبلی-مانند بازیگران اصلی اش، بلانشت و راش- را در خود داشته باشد!
ژانر: زندگی نامه، درام، تاریخ.
یتیم خانه El Orfanato
کارگردان: خوآن آنتونیو بایونا. فیلمنامه: سرگیو سانچز. موسیقی: فرناندو ولازکز. مدیر فیلمبرداری: اسکار فائورا. تدوین: النا روئیز. طراح صحنه: جوزف روزل. بازیگران: بلن روئه دا[لورا]، فرناندو کایو[کارلوس]، روگر پرنسیپ[سیمون]، میبل ریورا[پیلار]، مونته سرا کارولا[بنینا]، آندرس گرترودیکس[انریکه]، ادگار ویوار[بالابان]، اسکار کاساس[توماس]، جورجینا آولاندا[ریتا]، کارلا گوردیلو آلیسیا[مارتین]، آلخاندرو کامپوس[ویکتور]، کارمن لوپز[آلیسیا]، اسکار لارا[گیلرمو]، جرالدین چاپلین[آئورورا]. 110 و 100 دقیقه. محصول 2007 مکزیک، اسپانیا. نام دیگر: The Orphanage. برنده جوایز بهترین بازیگر زن/بلن روئه دا، بهترنی طراحی صحنه، بهترین فیلمبرداری، بهترین فیلم، بهترین تدوین، بهترین کارگردان تازه کار، بهترین صدا برداری و نامزد موسیقی و بهترین فیلمنامه از مراسم سینمایی بارسلونا، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم انجمن منتقدین رسانه ها، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، نامزد جوایز بهترین فیلم، بهترین بازیگر زن، بهترین بازیگر مرد/روگر پرنسیپ، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/جرالدین چاپلین از مراسم گویا، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه هئت داوران از جشنواره سن پائولو.
لورا پس از خرید یتیم خانه ای که کودکی اش را انجا گذرانده بود، تصمیم می گیرد تا در آنجا ساکن شده و پس از بازسازی بار دیگر پناهگاه کودکان بی سرپرست بنماید. در اولین روزهای ورود به یتیم خانه و در گردشی ساحلی، لورا متوجه می شود که پسرش سیمون دوستی خیالی برای خود یافته است. این واقعه کم کم راه را برای نگرانی لورا باز می کند، چون وقایعی غیر قابل توضیح در آنجا شروع به رخ دادن می کند. تا اینکه در روز جشن پایان بازسازی، سیمون گم شده و در جستجو برای یافتن وی پای لورا نیز می شکند. پس از ناکامی پلیس در یافتن ردی از پسر گمشده، لورا گروهی پیر روانشناس متخصص تحقیق در امور فوق طبیعی را به یتیم خانه دعوت می کند. هدف وی یافتن ردی از فرزند گمشده و علت بروز این حوادث است. پیرروانشناس ها با کمک مدیومی به نام آئورورا شروع به کار می کنند، اما قدم اصلی را باید خود لورا بردارد. کاری که چندان راحت نیست….
چرا باید دید؟
خوآن آنتونیو بایونا متولد 1975 بارسلونا، کاتالونیای اسپانیا نام آشنایی نیست. او با ساختن فیلم کوتاه باعث افتخار من است و کسب دو جایزه از جشنواره های بارسلونا و تولوز آغاز کرد. پس از ساخت دو فیلم کوتاه دیگر به کارگردانی فیلم های ویدیویی، تبلیغاتی و کلیپ های موسیقی روی آورد. اسپانیایی ها او را به خاطر کلیپ هایی که برای گروه موسیقی OBK، Fangoria، Ella Baila Sola ساخته می شناسند. یتیم خانه اولین فیلم بلند سینمایی اوست که با کمک و تهیه کنندگی گیلرمو دل تورو ساخته که در جشنواره فیلم های فانتزی استیگز 1993 با هم آشنا شدند. کسی که در طول دو دهه پیش ثابت کرده که یکی از بهترین روایان قصه های راز و خیال است. هزارتوی پان به عنوان کامل ترین اثر وی تا امروز موید این نظر است و این که او می کوشد تا کسانی را که قدرت گذاشتن پا جای پای وی دارند را حمایت کنند. نوعی پدرخواندگی که نتیجه آن کسب نمایندگی رسمی اسپانیا توسط یتیم خانه برای حضور در میان نامزدهای اسکار بهترین فیلم خارجی امسال است.
یتیم خانه بر خلاف هزارتوی پان که قصه ای پریوار داشت، یک داستان اشباح است. خانه ای نفرین شده و گذشته ای مرموز که منجر به نابودی پسر بچه می شود. تا اینجا یتیم خانه می تواند یک فیلم معمولی در این ژانر به نظر برسد، اما تاثیر دل تورو و سبک وی در اینجا رخ می نمایاند. بازیگران این درام هراس انگیز راهی در سکانس پایانی فیلم همچون سکانس انتهایی هزارتوی پان راهی یکسان را انتخاب می کنند: پناه بردن به سرزمین خیال/مرگ…
خوشبختانه کارگردان یتیم خانه به سبک و سیاق فیلم های گونه ترسناک حمامی از خون برای تماشاگر تدارک ندیده، اما در رازآمیز بودن دست کمی از دیگران[آلخاندرو آمنبار] ندارد. هزارتوی پان یک آلیس در سرزمین عجایب بالغ بود، اما نمی توانم بگویم که یتیم خانه یک پیتر پان بزرگسالان است. با این وجود دیدنی است!
ژانر: درام، ترسناک، راز آمیز، مهیج.
عکس ۶
خیزش اوباش/خیزش پیاده نظام Rise of the Footsoldier
کارگردان: جولین گیلبی. فیلمنامه: جولین گیلبی، ویل گیلبی. موسیقی: سندی مک للاند، راس کولوم. مدیر فیلمبرداری: علی اسد. تدوین: جولین گیلبی، ویل گیلبی. طراح صحنه: ماتیو باتن. بازیگران: ریکی هارنت[کارلتون لیچ]، تری استون[تونی تاکر]، کریگ فیربراس[پت تیت]، رولند مانوکیان[کریگ رولف]، فرانک هارپر[جکوومز]، بیلی موریمیکی استیل]، نیل مسکل[دارن نیکولز]، ایان ویرگو[جیمی گرنوک]، کارولاین رز[دنی]، دیو لجنو[بیگ جان]، امیل بیچام[کلی]، لارا بلمونت[کارن]. 113 دقیقه. محصول 2007 انگلستان.
داستان زندگی جوانی جشن به نام کارلتون لیچ در اواخر دهه 1980 که از دعواهای خیابانی و اوباشیگری در مسابقات فوتبال آغاز کرده و به عضو یکی از بدنام ترین گروه های تبهکاری منطقه لندن و اسکس تبدیل می شود.
چرا باید دید؟
اوباشی گری در حاشیه مسابقات فوتبال پدیده ای انگلیسی است. زمینه ای مساعد برای بروز رفتارهای خشونت آمیز و ناهنجار از سوی طبقات فرو دست اجتماع که هرج و مرج را بهترین راه یافتن تعادل روحی و پول یا موقعیت می دانند. پدیده ای که در تاریخ معاصر انگلستان-مخصوصاً دوران تاچر- وجوهی سیاسی هم پیدا می کند. اما کارلتون لیچ جزو کسانی نیست که سیاست های تاچر او را آزرده باشد، او یک تبهکار بالفطره است که اوباشی گری مقدمه شکل گیری سیمای او به مثابه یک دشمن جامعه می تواند باشد. او تشنه قدرت و قدرت نمایی است و فیلم داستان سه دهه نبرد بی رحمانه وی برای رسیدن به قدرت و حفظ آن است. داستانی واقعی، هراس آور و برای کسانی که از خشونت می گریزند، در یک کلام تهوع آور….
خیزش اوباش/خیزش پیاده نظام یک فیلم مستقل 4 میلیون دلاری و سومین کار [دو فیلم قبلی او روز بازخواست 2002 و Rollin’ with the Nines2006 نام داشت] جولین گیلبی است. هر سه فیلم گیلبی درباره تبهکاران انگلیسی و در ژانر اکشن است که با الهام از فیلم های سام رایمی، پیتر جکسون، رابرت رودریگر و هموطنش گای ریچی ساخته شده اند. گیلبی متولد 1989 است و از 14 سالگی با ساختن فیلم های خانگی شروع به فیلمسازی کرده و در 1994 برنده یک بورس تحصیلی در رشته سینما-دانشگاه ادینبرو، جایی که لین رمزی کارگردان شکارچی موش درس خوانده- شده است. اولین فیلمش که ساختن آن 3 سال به طول انجامید، فروشی جهانی موفقی داشت. دومین فیلمش نامزدی جایزه بافتا را برایش به ارمغان آورد. خیزش اوباش اگر کامل ترین فیلم وی تا امروز نباشد، لااقل برای ترغیب مخالفان خشونت به ستایش از فیلم وی بهترین است. سکانس آغازین فیلم که اوباش با یکدیگر و پلیس درگیر می شوند، به دلیل حذف موسیقی و استفاده از افکت های صوتی خرد شدن استخوان ها و دریده شده گوشت و پوست طرفین تکان دهنده است. یقین دارم هر کس با دیدن این صحنه به خیل مخالفان خشونت خواهد پیوست، چون از طنز خاص گای ریچی در این فیلم خبری نیست. و همین دستاورد کمی برای یک فیلمساز محسوب نمی شود، دستاوردی که نمایش جذابیت های زندگی دشمنان جامعه-سکس، پول و قدرت- در سکانس های بعدی می تواند از تاثیر آن بکاهد!
ژانر: اکشن.
ازدواج سنتی/تدارک دیده شده Arranged
کارگردان: دایان کرسپو، استفان سی. شیفر. فیلمنامه: استفان سی. شیفر بر اساس داستانی از خودش و یوتا سیلورمن. موسیقی: سهراب حبیبیون، مایکل همپتون. مدیر فیلمبرداری: دن هرشی. تدوین: ارین گرینول. طراح صحنه: کرن کوهن. بازیگران: زویی لیستر جونز[راخل]، فرانسیس بن حمو[نصیرا]، جان روثمن[ماتان]، میمی لیبر[شلی]، نیث نقلی[عبدالحلیم]، دوریس بلیک[الونا]، آلیسا رینر[لی]، مرسیا جین کورتز[جیکابی، مدیر مدرسه]، نره ور براون[آوی]، دانیل لاندون[الیوت]، آریان مؤید[احمد]، پگی گورکلی[میریام]. 90 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. برنده 3 جایزه از جشنواره بروکلین.
راخل و نصیرا و چند نفر دیگر به تازگی در یک مدرسه به عنوان کمک معلم استخدام شده اند. راخل یهودی و نصیرا مسلمان است، اما این امر با وجود سنتی بودن خانواده هایشان مانع از شکل گرفتن دوستی میان این دو دختر نمی شود. راخل و نصیرا هر دو در سنی هستند که از سوی خانواده برای ازدواج تحت فشار قرار دارند و به نظر می رسد که آموزه های مذهبی هر دو طرف فقط ازدواجی مطابق سنت و رسوم را تایید می کند. در حالی دو دختر جوان با معیارهای زندگی امروز آشنا شده اند و می خواهند خود برای یافتن زوج زندگی شان تصمیم بگیرند. ولی والدین راخل دست به کار شده و از طریق دلال ازدواج مردهایی را برای وصلت با وی نامزد کرده اند. اما هیچ کدام از این مردها مطابق ذوق و سلیقه راخل نیست. همین اتفاق برای نصیرا نیز رخ می دهد. مردی از اقوام پدری که از سوریه آمده، علاقه خود به ازدواج با نصیرا را اعلام می کند. اما نصیرا حاضر به ازدواج با مردی بسیار مسن تر از خود و سنتی نیست. پدرش که حافظ قرآن است، بر خلاف انتظار وی و با هدف سعادتمند شدن دخترش خواستگار را رد می کند. اما مادر راخل سرپیچی های دخترش را به راحتی نمی پذیرد. اتفاقی کوچک باعث آشنایی راخل با جوانی یهودی و خوش سیما در کتابخانه می شود. اما مشکل وارد کردن اطلاعات وی به سیستم دلالی ازدواج است، یعنی تنها راهی که مادر راخل در زمینه یافتن شوهر یا همسر به آن ایمان دارد….
چرا باید دید؟
حجاب یا شیتل؟
پاسخ سازندگان ناشناس ازدواج سنتی/تدارک دیده شده با کمی تسامح این است: نه این، نه آن و هم این و هم آن!
پاسخی دو پهلو و حتی می توان گفت با ریشه مذهبی که فقط تسامح را در برخورد آموزه های دینی کهن و سنت های قومی و قبیله ای با مظاهر زندگی مدرن مانند آزادی های فردی تجویز می کند. فیلمی به غایت کوچک[باور می کنید که با 120 هزار دلار و در طول 17 روز ساخته شده باشد!] اما شخصی و صمیمی که بر اساس تجربیات یوتا سیلورمن دستیار تولید فیلم و دوستی اش با زنی پاکستانی و مسلمان در بروکلین شکل گرفته است.
داستان فیلم درباره دو دختر و جدال آنها برای گریز از سنت است. آنها دوست دارند زندگی شغلی شان را حفظ کنند و مهم ترین تصمیم زندگی شان-ازدواج- را خود بگیرند. اتفاقی که در زمانه ما امری پیش پا افتاده به نظر می رسد، اما چنین نیست. رشد بنیادگرایی مذهبی- تفاوت نمی کند یهودی یا مسیحی و مسلمان- در دهه های اخیر راه را برای گسترش رفتارهای سنتی بیشتر باز کرده است. متاسفم که از قول دوستی بگویم: ”در نگاهی به یک قرن گذشته، با تاسف درمی یابیم که مادربزرگ ها و پدربزرگ های ما از ما مترقی تر فکر می کرده اند.” به همین خاطر است که سازندگان ازدواج سنتی با نشان دادن رضایت هر دو زن در سکانس پایانی که به همراه فرزندان تازه به دنیا آمده خود روی نیکمت پارکی در بروکلین نشسته اند، می خواهند به ما بقبولانند که می شود با اندکی دستکاری در آموزه های دینی/سنتی آنها را دلپذیرتر و پذیرفتنی تر کرد. چیزی که اصلاً نمی خواهم با توصیه به تماشای این فیلم شما را به پذیرش آن محکوم کنم. چون یقین دارم بدون برچیدن این آموزه های غلط نمی توان به آزادی و حقوق انسانی مطلق دست یافت. اما اگر در خود توان مقابل با پیشنهادهای سازندگان فیلم را می بینید، می توانید به عنوان یک فیلم فرامستقل آن را-فقط برای یک بار- تماشا کنید!
Sheitel نام سربندی که زنان یهودی پس از ازدواج بر سر خود می بندند.
ژانر: کمدی، درام، عاشقانه.