فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

‏سال نوی میلادی را در حالی آغاز می کنیم که آخرین فیلم های مطرح کارگردان های نامی سراسر دنیا بر پرده ‏سینماهاست. همه تلاش می کنند تا پیش از اعلام اسامی نامزدهای اسکار فیلم خود را به نمایش در آورند و مفری برای ‏حضور در این رقابت جذاب و مهم بیابند. این بار از میان این گونه فیلم ها و آثار قابل اعتنای دیگری که در هفته گذشته ‏به نمایش در آمدند، هفت فیلم را برای معرفی برگزیده ایم…‏

فیلم های روز سینمای جهان

‎ ‎

assisiniation.jpg

ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد تر

‏ ‏The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford‏

کارگردان: اندرو دومینیک. فیلمنامه: اندرو دومینیک بر اساس داستانی از ران هنسن. موسیقی: نیک کیو، وارن الیس. ‏مدیر فیلمبرداری: راجر دیکینز. تدوین: کرتیس کلایتون، دیلن تیچنور. طراح صحنه: پاتریشیا نوریس. بازیگران: براد ‏پیت[جسی جیمز]، مری لوئیز پارکر[زی جیمز]، بروکلین پرولکس[مری جیمز]، داستین بالینجر[تیم جیمز]، کیسی ‏افلک[رابرت فورد]، سام راکول[چارلی فورد]، سم شپرد[فرانک جیمز]، گرت دیلاهانت[اد میلر]، پل اشنایدر[دیک ‏لیدیل]. 160 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نام دیگر: ‏The Assassination of Jesse James‏. نامزد جایزه بهترین ‏بازیگر نقش مکمل مرد/افلک از انجمن منتقدان رسانه ها. برنده جایزه بهترین فیلمبرداری و نامزد جایزه بهترین ‏موسیقی و بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدین شیکاگو، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری از مراسم انجمن ‏منتقدان دالاس فورت ورث، نامزد گولدن بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/افلک، نامزد جایزه بهترین بازیگر/افلک و ‏بهترین فیلم سال از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از انجمن ملی منتقدان ‏آمریکا، برنده جایزره بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از انجمن منتقدان فیلم سن فرانسیسکو، برنده جایزه ‏بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و نامزد بهترین طراحی صحنه، بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی از مراسم ‏ساتلایت، نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم اتحادیه بازیگران سینما، برنده جایزه بهترین بازیگر و ‏نامزد شیر طلایی از جشنواره ونیز. ‏

سال 1881. جسی جیمز 34 ساله پس از 14 سال غارت قطارها، بانک ها و دلیجان ها در حال کشیدن نقشه سرقتی ‏تازه و همزمان دور ماندن از تیر رس جایزه بگیرانی است که در صدد شکار اویند. همکار ثابت اش-برادر بزرگترش ‏فرانک او را ترک کرده تا زندگی آرامی برای خود دست و پا کند. جسی برای سرقت آخر نیاز به افرادی تازه دارد، اما ‏نمی داند به چه کسی می تواند اطمینان کند. تنها افراد در دسترس خلاف کارانی خرده پا به نام برادران فورد هستند، اما ‏اعتماد جیمز به رابرت فورد که خود را شیفته وی اعلام می کند، به بهای زندگی جسی جیمز تمام می شود.‏

چرا باید دید؟

یک وسترن زیبا، قوی، حماسی و شاعرانه درباره سرنوشت تراژیک مردی که هنوز بسیاری بر سر یاغی یا قهرمان ‏بودن وی اختلاف دارند. مردی که سرنوشتی همچون تراژدی های یونانی را زیست و از پشت توسط مردی که به او ‏اطمینان کرده بود، تیر خورد. ‏

ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد ترسو یکی از بهترین نمونه ها برای بازیافت ژانری از دست رفته است، آن هم در ‏زمانه ای که به نظر می آید همه قصه ها دیگر گفته شده است. پس باید قصه های کهن را با توسل به ابزار روزآمد ‏روایت کرد. اتفاقی که در دهه 1970 برای گونه وسترن افتاد و کسانی چون رابرت آلتمن با مک کیب و خانم میلر، ‏ترنس مالیک با روزهای بهشت و دروازه بهشت، سام پکین پا با پت گرت و بیل د کید، کلینت ایستوود با جوزی ولز ‏یاغی، جان میلیوس با جرمیا جانسون و… کوشیدند تا خونی تازه در رگ های آن جاری کنند. ‏

سینمای آمریکا که همیشه از فقدان پیشینه تاریخی رنج برده، دستمایه لازم برای ساخت فیلم های تاریخی و حماسی- و ‏حتی در ابعاد بزرگ تر اسطوره سازی- را در میان حوادث دویست سال پیش جست و جو کرده است. بدیهی است در ‏سینمای کشوری که ژانر وسترن بومی ترین گونه آن محسوب می شود، قهرمانانی غیر از مردان قانون و یاغیان وجود ‏ندارند. سینمای آمریکا اما به یاغیان همیشه بیشتر دلبستگی داشته و کوشیده تا چهره ای اسطوره ای از آنان ترسیم کند. ‏افرادی همچون بیلی د کید قانون شکنی که اصولاً شکل گیری اسطوره اش را مدیون سینماست، یا بوفالوبیل که شهرت ‏سوئی در از میان بردن سرخ پوست ها و بوفالوها دارد، بل استار تنها یاغی زن در جمع مردان و از همه مهم تر جسی ‏جیمز که جوانمرگ شد[پدیده محبوب اسطوره سازان آمریکایی] و هنوز نزاع بر سر راهزن یا قهرمان بودنش ادامه ‏دارد. همه این افراد و بسیاری دیگر خیلی زود به سینما راه پیدا کردند. شاید بوفالو بیل و جسی جیمز خوش اقبال ترین ‏شان بودند. ویلیام فردریک کودی مشهور به بوفالوبیل که خود وارد حرفه سرگرمی سازی شده بود، بعدها نقش خود را ‏در برابر دوربین بازی کرد. چند سال پس از او، تنها فرزند جسی جیمز نیز نقش پدر را در دو فیلم بازآفرینی نمود و ‏اینک تعداد فیلم هایی که شخصیت جسی جیمز در آن به نوعی حضور داشته به رقم 71 رسیده است. ‏

ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد ترسو آخرین آنهاست که بر اساس رمان ران هنسن ساخته شده و قصد دارد تا ‏زندگی خصوصی مشهورترین یاغی آمریکایی به تصویر بکشد. اما بیهوده است اگر بگویم که فیلم به همان اندازه که به ‏جسی جیمز تعلق دارد، متعلق به رابرت فورد نیز هست. داستان دو مرد؛ یکی ترسو که در حسرت افسانه شدن می ‏سوزد و دیگری که افسانه است، اما می داند اینها را به قیمت چهره خشونت بارش و خونی که دستانش را سرخ کرده، ‏به دست آورده است. فیلم نمایشگر تلاقی راه این دو مرد است. نمی خواهم بر قضاوت شما قبل از دیدن فیلم تاثیر گذاشته ‏باشم، اما راهی که رابرت فورد ترسو برای به دست آوردن شهرت انتخاب کرد چیز تازه ای نبود. اتفاقی که بعدها در ‏حق خودش تکرار شد تا مردی دیگر لقب”قاتل مردی که جسی جیمز را کشت” به دست آورد!‏

اندرو دومینیک متولد 1967 ولینگتون، نیوزیلند است. اما از دو سالگی در استرالیا زندگی کرده و در سال 1988 از ‏مدرسه سینمایی سوینبورن شهر ملبورن فارغ التحصیل شده است. اولین فیلمش قصاب را در سال 2000 بر اساس ‏زندگی مارک براندون تبهکار بدنام استرالیایی ساخت که برای او بازیگر اول فیلمش-اریک بانا- شهرتی قابل توجه به ‏ارمغان آورد. ترور جسی جیمز پس از 7 سال وقفه، دومین فیلم او محسوب می شود. فیلمبرداری ترور جسی جیمز در ‏سال 2005 تمام شد، اما تدوینش دو سال طول کشید. و زمانی به نمایش در آمد که دومینیک سرگرم کار روی سومین ‏فیلمش است. ‏

ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد ترسو یک وسترن 30 میلیون دلاری است که سه نام بزرگ در تهیه آن سهم داشته ‏اند[براد پیت، ریدلی اسکات و تونی اسکات]. فیلمی که از نظر سبک تصویری بسیار شبیه به آثار ترنس مالیک از کار ‏در آمده و می تواند سرآغازی تازه برای ژانر وسترن باشد. پس غفلت از تماشای آن امری نابخشودنی است!‏

ژانر: زندگی نامه، جنایی، درام، وسترن. ‏

‏ ‏

weownthenight.jpg

شب متعلق به ماست ‏We Own the Night‏

نویسنده و کارگردان: جیمز گری. موسیقی: وویچک کیلار. مدیر فیلمبرداری: خواکین باکا-آسای. تدوین: جان اکسلراد. ‏طراح صحنه: فورد ویلر. بازیگران: ژواکین فونیکس[رابرت”بابی” گرین]، اوا مندز[آمادا خوارز]، مارک ‏والبرگ[سروان جوزف”جو” گروسینسکی]، رابرت دووال[معاون رئیس پلیس آلبرت”برت”گروزینسکی]، الکس ‏ویدوف[وادیم نژینسکی]، دومینیک کولون[فردی]، دنی هاچ[جامبو فالستی]، اولگ تاکتاروف[پاول لوبیارسکی]، مونی ‏موشونوف[مارات بوژایف]، تونی موسانته[سروان جک شاپیرو]. 117 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. نامزد نخل ‏طلای جشنواره کن. ‏

نیویورک، سال 1988. یک محموله بزرگ ماده مخدر در شهر پخش شده و با خود موجی از تبهکاری و خشونت بی ‏سابقه به همراه اورده است. نیروی پلیس که از فقدان مواد قانونی لازم و از همه مهم تر اسلحه و نفرات رنج می برد، ‏قادر به جلوگیری از قاچاق چیان مسلح نیست. کار به جایی رسیه که هر ماه حداقل دو پلیس کشته می شود. جنگی که ‏آغاز شده به زودی دامن گنهکار و بیگناه را با هم می گیرد. تبهکاران که کلوب شبانه ای در برایتون بیچ متلعق به ‏مارات بوژایف را پاتوق خود کرده اند، سعی دارند مدیر آنجا-‏‎ ‎رابرت‎ ‎‏”بابی” گرین- را به سوی خود جذب کنند. اما ‏بابی با تمام قوا تلاش می کند از دنیای تبهکاران فاصله گرفته و خود را درگیر کارهای کثیف نکند. بابی با وجود این که ‏طرز زندگی دور از عرفی دارد، اما سخت دل بسته دوست دخترش آماداست و تنها رویایش راه انداختن کلوب تازه ای ‏در منهتن است. اما پدر- معاون رئیس پلیس آلبرت”برت”گروزینسکی- و برادرش- سروان جوزف”جو” گروسینسکی- ‏که در خدمت نیروی پلیس هستند، از وی می خواهند تا خود را از این دنیا بیرون بکشد. بابی مخالفت می کند و در حمله ‏افراد برادرش به کلوب دستگیر می شود. جو خیلی زود بابی را آزاد می کند، اما در بازگشت به خانه هدف گلوله ‏تبهکاران قرار می گیرد. همه چیز علیه بابی است، و همین امر باعث می شود تا سرانجام بابی طرفی اختیار کند. جو در ‏بیمارستان بستری است و بابی با کمک یکی از همکاران پدرش سعی می کند تا ردی از پناهگاه قاچاقچیان مواد پیدا کند. ‏محل بسته بندی و توزیع مواد کشف می شود، اما پلیس ناچار می شود وادیم نژینسکی-‏‎ ‎خواهر زاده بوژایف و یکی از ‏خطرناک ترین تبهکاران روس- را پس از دستگیری رها کند. قاچاق چیان روس که خبرچین بودن بابی را دریافته اند، ‏سعی کنند تا او را از میان بردارند. بابی که به خدمت نیروی پلیس در آمده، شاهد کشته شدن پدرش توسط آنها می شود. ‏اما وقایع هولناک بزرگ تری نیز در راه هستند….‏

چرا باید دید؟

جیمز گری متولد 1969 را با اولین فیلمش اودسای کوچک شناختیم. فیلمی که در 24 سالگی آن را کارگردانی کرده ‏بود، اما حاصل کارش فیلمی به غایت خوش ساخت و تیره درباره روابط میان مافیای روس در آمریکا بود. اودسای ‏کوچک از سوی منتقدان تحسین شد و جایزه شیر نقره ای جشنواره ونیز را ربود. همه منتظر بودند تا گری بلافاصله و ‏به پشتوانه این توفیق دست به کار ساختن فیلم بعدی شود. اما زمان گذشت و درست زمانی که همه جیمز گری را ‏فراموش کرده بودند با فیلم محوطه/یاردز [2000]‏‎ ‎بازگشت. ‏

گری در نیویورک[کوئینز] بزرگ شده و در مدرسه سینمایی دانشگاه جنوب کالیفرنیا درس خوانده است. تصمیم داشت تا ‏نقاش شود، ولی در نوجوانی با فیلم کاپولا آشنا شد و راه خود را عوض کرد. پدر و مادرش از مهاجران روس هستند و ‏هر سه فیلمی که ساخته در محیطی می گدرند که او به خوبی می شناسد. [یاردز را در محله ای ساخته که خود در آن ‏بزرگ شده است]. گری تاکنون دو بار برای فیلم های یاردز و شب متعلق به ماست نامزد دریافت نخل طلای جشنواره ‏کن بوده است. او هم اکنون سرگرم کار روی فیلم بعدی خود به نام دو عاشق است که امسال به نمایش در خواهد آمد. ‏

شب از آن ماست که نام خود را از شعار پلیس نیویورک در دهه 1980 گرفته[به عنوان قولی به مردم برای کنترل ‏کارهای غیر قانونی که در شب انجام می گیرد، از جمله تجارت مواد مخدر]است، شاید در مقایسه با قول های شرقی ‏دیوید کراننبرگ خشونت زیادی از مافیای روس را به نمایش نمی گذارد. البته هدف گری همچون دو فیلم پیشین خود نیز ‏بیشتر نمایش تراژدی زندگی دو مرد در دو سوی قانون است که در اودسای کوچک از ورای رابطه دو برادر به بهترین ‏وجه روایت کرده بود. محوطه/یاردز نیز آن در رابطه میان دو دوست تصویر می کرد و اینک بار دیگر دو برادر که ‏ظاهراً در دو سوی قانون قرار دارند و یکی از آنها باید وفاداری خود به خانواده اش و درستکاری اش را نیز اثبات کند. ‏خط قصه بعد از تماشای از دست رفتگان اسکورسیزی که قصه ای مشابه داشت، اندکی تکراری به نظر می رسد.‏

اما شب متعلق به ماست یک فیلم 21 میلیون دلاری با بازی های خوب، فیلمبرداری درخشان و پیرنگ های فرعی ‏جذاب-مانند رابطه واقعاً عاشقانه آمادا و بابی- و کار چیره دستانه گری با صدا و تصویر است که سبب می شود تا فیلم ‏را به عنوان یک کار جنایی بسیار خوش ساخت تا انتها دنبال کنید. فقط تنها نتیجه ای که شاید بگیرید این است: نبرد ‏برای کنترل شب بیهوده است!‏

ژانر: جنایی، درام، مهیج. ‏

‏ ‏

myblueberrynight.jpg

شب های بلوبری من ‏My Blueberry Nights‏

کارگردان: وونگ کار وای. فیلمنامه: وونگ کار وای، لارنس بلاک بر اساس داستانی از کار وای. موسیقی: شیگرو ‏اومه بایاشی. مدیر فیلمبرداری: داریوش خنجی. تدوین: ویلیام چانگ. طراح صحنه: ویلیام چانگ. بازیگران: نورا ‏جونز[الیزابت]، جاد لا[جرمی]، دیوید استراتین[آرنی]، ناتالی پورتمن[لسلی]، هکتور ای. لگوئیلوف[آشپز کافه]، ریچل ‏وایس[سو لاین]، چان مارشال[کاتیا]. 111 دقیقه. محصول 2007 هنگ کنگ، چین، فرانسه. نامزد نخل طلای جشنواره ‏کن. ‏

الیزابت پس از یک جدایی دردناک از محبوبش، تصمیم گیرد تا برای پشت سر گذاشتن زندگی و خاطرات تلخ گذشته اش ‏در داخل آمریکا سفر کند. وی همزمان با کافه دار جوانی به نام جرمی آشنا می شود و برای درآوردن خرج سفر شروع ‏به پیشخدمتی می کند. الیزابت در محل کار خود با مشتریان مختلفی-‏‎ ‎که آرزوهایشان بزرگ از خودشان است- آشنا می ‏شود، از جمله یک افسر پلیس غمگین و همسرش که او را به خاطر مردی دیگر ترک کرده و هنرپیشه ای که مرتباً ‏بدشانسی می آورد و سعی دارد تا نظمی به کار خود بدهد. او پس از برخورد با این افراد تنهایی عمیق، خلاء و استرس ‏را شناخته و درمی یابد که سفر را باید از اعماق روح خود آغاز کند…‏

چرا باید دید؟

شب های بلوبری من اولین فیلم انگلیسی زبان وونگ کار وای است که با هزینه ای معادل 10 میلیون دلار تولید و اولین ‏بار در جشنواره کن سال گذشته به نمایش در آمد.‏

وونگ کار وای متولد 1956 شانگهای است. اما در 5 سالگی برادر و خواهرس را ترک و به هنگ کنگ مهاجرت ‏کرده است. تا 13 سالگی قادر نبود به لهجه اهالی هنگ کنگ[کانتونی] سخن بگوید. هرگز به دانشکده سینمایی نرفته و ‏فقط در یک دوره آموزش فیلمنامه نویسی شرکت کرده است. خودش می گوید که شیوه روایت غیر خطی اش را از ‏نویسنده آرژانتینی مانوئل پوئیگ و داستان ماجرای بوئنوس آیرس وی گرفته است. وی اولین فیلمساز چینی است که ‏چهار بار نامزد نخل طلا و برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشواره کن شده است. بدیهی است با چنین پیشینه ای رفتن ‏به سراغ آخرین کار توسط تماشاگری که تاکنون فیلمی از او ندیده باشد، دشوار به نظر می رسد. ‏

اما باید بگویم هراس به خود راه ندهید، چون این داگلاس سیرک هنگ کنگی در اولین فیلم بین المللی خود داستانی سر ‏راست را برای روایت برگزیده است. فیلمی شرح یک سفر روحی و جسمی است. داستان زنی که با خود و زندگیش ‏مشکل دارد و برای رویارویی با آنها و یافتن پاسخ تصمیم به سفر می گیرد. او در طول سفر با افرادی مختلف برخورد ‏و پاسخ هایی برای سوال هایش درباره عشق و زندگی می یابد. یک فیلم ساده، صمیمی و خوش ساخت که می تواند در ‏هر گوشه دنیا قابل درک و دریافت باشد. ‏

شب های بلوبری من فیلمی است درباره قلبی زخمی و شروعی تازه، شرح یک سفری دراماتیک و اولین تجربه ‏بازیگری نورا جونز آوازخوان که شاید به قدرت فیلم های پیشین کار وای نباشد، اما بدون شک شما هم باید سهم خود را ‏از کیک بلوبری او دریافت کنید!‏

Berry‏ در زبان انگلیسی به میوه های توت مانندی گفته می شود که رنگ های مختلفی دارد و با آن مربا یا کیک می ‏پزند. اما فرهنگ های دم دست و موجود ‏Blueberry‏ را میوه قره قاط نام داده اند که برای عنوان فیلم بسیار دور از ‏ذهن است. بنابراین از ترجمه نام فیلم صرف نظر می کنم و می گویم که دلیل نام گذاری فیلم کیک بلوبری است که در ‏اولین سکانس فیلم جرمی به الیزابت تعارف می کندو می گوید که تقریباً کمتر کسی از مشتریان او کیک بلوبری سفارش ‏می دهند. ‏

الیزابت: خوب مگه کیک بلوبری چشه؟‏

جرمی: کیک بلوبری مشکلی نداره، فقط مردم نوع دیگه ای را انتخاب می کنند. این را نمی شود گردن بلوبری ‏انداخت…‏‎ ‎فقط هیچ کس اونو نمی خواد.‏

الیزابت: صبر کن! من یه تیکه می خوام.‏

ژانر: درام، عاشقانه. ‏

elizabeth.jpg

الیزابت: عصر طلایی ‏Elizabeth: The Golden Age‏

کارگردان: شکار کاپور. فیلمنامه: ویلیام نیکلسون، مایکل هیرست. موسیقی: کرگ آرمسترانگ، ای. آر. رحمان. مدیر ‏فیلمبرداری: رمی آده فاراسیان. تدوین: جیل بیلکوک. طراح صحنه: گای دیاس. بازیگران: کیت بلانشت[ملکه الیزابت ‏اول]، جفری راش[سر فرانسیس والسینگهم]، کلایو اوئن[سر والتر رالی]، رایس ایفانس[رابرت رستون]، خوردی ‏مولا[فیلیپ دوم شاه اسپانیا]، ابی کورنیش[بس تراکمورتون]، تام هولاندر[سر امیاس پوله]، سامانتا مورتون[مری ‏استورات]، آنتونی کاریک[کاردینال اسپانیا]، دیوید ترلفال[دکتر جان دی]، ادی ردماین[تامس بابینگتون]. 114 دقیقه. ‏محصول 2007 انگلستان، فرانسه، آلمان. نام دیگر: ‏The Golden Age، ‏Elizabeth - L’ge d’or، ‏Elizabeth - ‎Das goldene Königreich‏. نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد گولدن گلاب ‏بهترین بازیگر زن، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از مارسم ‏اتحادیه بازیگران سینما. ‏‎ ‎‏ ‏

داستان مقطعی طوفانی از زندگی الیزابت اول، یکی از بزرگ ترین ملکه های تاریخ که در فاصله سال های ‏‎1558-‎‎1603‎‏ قریب به 45 سال بر تخت سلطنت انگلستان تکیه زد. دوره ای که در آن مری، ملکه اسکاتلند و خویشاوند او با ‏فیلیپ پادشاه انگلستان همداستان شده و برای از میان برداشتن او توطئه چینی کردند. اما حضور مشاوری قدرتمند چون ‏والسینگهام در کنار الیزابت و اراده نیرومند ملکه سبب شد تا توطئه ها کشف و بی اثر شود. اما الیزابت مجبور بود ‏همزمان با یکی از بزرگ ترین ماجراهای شخصی زندگی خود نیز دست و پنجه نرم کند: دل بستن به دریانورد جسور و ‏خوش قیافه ای به نام والتر رالی که به افتخار او بخشی از قاره تازه کشف شده آمریکا را به افتخار وی، ویرجینیا ‏نامگذاری کرده بود. مردی که دل به گرو عشق ندیمه ملکه داده و پنهانی با وی ازدواج کرده است….‏

چرا باید دید؟

شکار کاپور متولد 1945 لاهور، پنجاب بازیگر، تهیه کننده و کارگردانی است که با اولین فیلمش معصوم در 1983 به ‏موفقیت و شهرت عظیمی در سینمای هند دست یافت. فیلم های بعدی وی نیز در محدوده سینمای هند بسیار موفق بودند ‏و چندین جایزه از مراسم ‏Filmfare‏ نصیبش کردند، اما پخش جهانی ملکه راهزن که بر اساس سرگذشت واقعی فولان ‏دیوی ساخته بود او را به همه منتقدان و سینما دوستان جهان شناساند. ملکه راهزن از سینمای رایج هند فاصله بسیار ‏داشت، فیلمی خشن، بدون رقص و آواز و بدون هنرپیشه های مشهور بالیوود…‏

اما شهرت جهانی 4 سال بعد با الیزابت در انتظارش بود. فیلمی که هم او و هم بازیگر نخست فیلمش -کیت بلانشت- را ‏شهره عالم کرد. با الیزابت بود که به جایزه بافتا و گولدن گلاب نزدیک شد، اما فیلم بعدیش-چهار پر- با وجود بهره مند ‏بودن از بودجه ای 80 میلیون دلاری و ستارگانی شناخته شده، یک شکست کامل و همه جانبه به دنبال داشت. شاید از ‏این روست که بار دیگر به دنبال سکه شانس خود برگشته و بعد از وقفه ای 5 ساله بازگشته و ادامه ای بر فیلم موفق ده ‏سال پیش خود ساخته است.‏

فیلم به رغم تکیه بر داستاین واقعی مانند اغلب دنباله بر خط موفقیت فیلم پیشین گام برمی دارد. الیزابت بار دیگر باید ‏آزمونی سخت را همزمان در زندگی سیاسی و شخصی خویش از سر بگذراند. البته این بار سهمگین تر، چون پادشاه ‏اسپانیا به تاج و تخت وی نظر دارد و با ناوگان مجهز خود به سوی انگلستان به راه افتاده است. الیزابت بر خلاف فیلم ‏قبلی این بار در سنی است که بریدن از دل بستگی عاطفی اش به یک مرد کار چندان راحتی به نظر نمی آید و همین امر ‏بر مهابت واقعه می افزاید. الیزابت هر چند بار دیگر موفق می شود تا با چشم پوشی از عشق به یک مرد و وقف خود ‏در راه خدمت به میهن اش-که منجر به پیدایش دوران طلایی صلح و آرامش در انگلستان می شود- تعادلی به زندگی ‏خویش ببخشد، اما قلب مجروحش و لقب ملکه باکره او را آزار خواهد داد. او باقیمانده معصومیت خود را در این آزمون ‏با پذیرش اکراه آمیز گردن زدن مری از کف می دهد، عشق را به بوته فراموشی می سپارد و تصمیم می گیرد همچون ‏یک مرد در جمع مردان ظاهر شود. ‏

فیلم با صحنه هایی همچون رقص والتر رالی با ندیمه زینت یافته که تماشاگر را به یاد قسمت پیشین خواهد انداخت، اما ‏از رئالیسم خشن فیلم پیشین دور است. بیشتر به فیلمی حماسی/تاریخی شباهت دارد که باید به عنوان درسی از تاریخ-در ‏زمانه ای که کمتر کسی حوصله کتب قطور تاریخ را دارد- آن را دید و با یاد قسمت پیشین دل خوش کرد. هر چند تمامی ‏عوامل موفقیت فیلم قبلی-مانند بازیگران اصلی اش، بلانشت و راش- را در خود داشته باشد!‏

ژانر: زندگی نامه، درام، تاریخ. ‏

orphange.jpg

یتیم خانه ‏El Orfanato‏

کارگردان: خوآن آنتونیو بایونا. فیلمنامه: سرگیو سانچز. موسیقی: فرناندو ولازکز. مدیر فیلمبرداری: اسکار فائورا. ‏تدوین: النا روئیز. طراح صحنه: جوزف روزل. بازیگران: بلن روئه دا[لورا]، فرناندو کایو[کارلوس]، روگر ‏پرنسیپ[سیمون]، میبل ریورا[پیلار]، مونته سرا کارولا[بنینا]، آندرس گرترودیکس[انریکه]، ادگار ویوار[بالابان]، ‏اسکار کاساس[توماس]، جورجینا آولاندا[ریتا]، کارلا گوردیلو آلیسیا[مارتین]، آلخاندرو کامپوس[ویکتور]، کارمن ‏لوپز[آلیسیا]، اسکار لارا[گیلرمو]، جرالدین چاپلین[آئورورا]. 110 و 100 دقیقه. محصول 2007 مکزیک، اسپانیا. نام ‏دیگر: ‏The Orphanage‏. برنده جوایز بهترین بازیگر زن/بلن روئه دا، بهترنی طراحی صحنه، بهترین فیلمبرداری، ‏بهترین فیلم، بهترین تدوین، بهترین کارگردان تازه کار، بهترین صدا برداری و نامزد موسیقی و بهترین فیلمنامه از ‏مراسم سینمایی بارسلونا، نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی از مراسم انجمن منتقدین رسانه ها، نامزد جایزه بهترین فیلم ‏خارجی از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو، نامزد جوایز بهترین فیلم، بهترین بازیگر زن، بهترین بازیگر مرد/روگر ‏پرنسیپ، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل زن/جرالدین چاپلین از مراسم گویا، نامزد جایزه بهترین فیلم ‏خارجی از مراسم ساتلایت، نامزد جایزه هئت داوران از جشنواره سن پائولو.‏

لورا پس از خرید یتیم خانه ای که کودکی اش را انجا گذرانده بود، تصمیم می گیرد تا در آنجا ساکن شده و پس از ‏بازسازی بار دیگر پناهگاه کودکان بی سرپرست بنماید. در اولین روزهای ورود به یتیم خانه و در گردشی ساحلی، لورا ‏متوجه می شود که پسرش سیمون دوستی خیالی برای خود یافته است. این واقعه کم کم راه را برای نگرانی لورا باز می ‏کند، چون وقایعی غیر قابل توضیح در آنجا شروع به رخ دادن می کند. تا اینکه در روز جشن پایان بازسازی، سیمون ‏گم شده و در جستجو برای یافتن وی پای لورا نیز می شکند. پس از ناکامی پلیس در یافتن ردی از پسر گمشده، لورا ‏گروهی پیر‎ ‎روانشناس متخصص تحقیق در امور فوق طبیعی را به یتیم خانه دعوت می کند. هدف وی یافتن ردی از ‏فرزند گمشده و علت بروز این حوادث است. پیرروانشناس ها با کمک مدیومی به نام آئورورا شروع به کار می کنند، ‏اما قدم اصلی را باید خود لورا بردارد. کاری که چندان راحت نیست….‏

چرا باید دید؟

خوآن آنتونیو بایونا متولد 1975 بارسلونا، کاتالونیای اسپانیا نام آشنایی نیست. او با ساختن فیلم کوتاه ‏‎ ‎باعث افتخار من ‏است و کسب دو جایزه از جشنواره های بارسلونا و تولوز آغاز کرد. پس از ساخت دو فیلم کوتاه دیگر به کارگردانی ‏فیلم های ویدیویی، تبلیغاتی و کلیپ های موسیقی روی آورد. اسپانیایی ها او را به خاطر کلیپ هایی که برای گروه ‏موسیقی ‏‎ OBK‎، ‏Fangoria، ‏Ella Baila Sola‏ ساخته می شناسند. یتیم خانه اولین فیلم بلند سینمایی اوست که با ‏کمک و تهیه کنندگی گیلرمو دل تورو ساخته که در جشنواره فیلم های فانتزی استیگز 1993 با هم آشنا شدند. کسی که ‏در طول دو دهه پیش ثابت کرده که یکی از بهترین روایان قصه های راز و خیال است. هزارتوی پان به عنوان کامل ‏ترین اثر وی تا امروز موید این نظر است و این که او می کوشد تا کسانی را که قدرت گذاشتن پا جای پای وی دارند را ‏حمایت کنند. نوعی پدرخواندگی که نتیجه آن کسب نمایندگی رسمی اسپانیا توسط یتیم خانه برای حضور در میان ‏نامزدهای اسکار بهترین فیلم خارجی امسال است. ‏

یتیم خانه بر خلاف هزارتوی پان که قصه ای پریوار داشت، یک داستان اشباح است. خانه ای نفرین شده و گذشته ای ‏مرموز که منجر به نابودی پسر بچه می شود. تا اینجا یتیم خانه می تواند یک فیلم معمولی در این ژانر به نظر برسد، اما ‏تاثیر دل تورو و سبک وی در اینجا رخ می نمایاند. بازیگران این درام هراس انگیز راهی در سکانس پایانی فیلم ‏همچون سکانس انتهایی هزارتوی پان راهی یکسان را انتخاب می کنند: پناه بردن به سرزمین خیال/مرگ…‏

خوشبختانه کارگردان یتیم خانه به سبک و سیاق فیلم های گونه ترسناک حمامی از خون برای تماشاگر تدارک ندیده، اما ‏در رازآمیز بودن دست کمی از دیگران[آلخاندرو آمنبار] ندارد. هزارتوی پان یک آلیس در سرزمین عجایب بالغ بود، ‏اما نمی توانم بگویم که یتیم خانه یک پیتر پان بزرگسالان است. با این وجود دیدنی است!‏

ژانر: درام، ترسناک، راز آمیز، مهیج. ‏

عکس ۶‏

خیزش اوباش/خیزش پیاده نظام ‏Rise of the Footsoldier‏

کارگردان: جولین گیلبی. فیلمنامه: جولین گیلبی، ویل گیلبی. موسیقی: سندی مک للاند، راس کولوم. مدیر فیلمبرداری: ‏علی اسد. تدوین: جولین گیلبی، ویل گیلبی. طراح صحنه: ماتیو باتن. بازیگران: ریکی هارنت[کارلتون لیچ]، تری ‏استون[تونی تاکر]، کریگ فیربراس[پت تیت]، رولند مانوکیان[کریگ رولف]، فرانک هارپر[جکوومز]، بیلی ‏موریمیکی استیل]، نیل مسکل[دارن نیکولز]، ایان ویرگو[جیمی گرنوک]، کارولاین رز[دنی]، دیو لجنو[بیگ جان]، ‏امیل بیچام[کلی]، لارا بلمونت[کارن]. 113 دقیقه. محصول 2007 انگلستان. ‏

داستان زندگی جوانی جشن به نام کارلتون لیچ در اواخر دهه 1980 که از دعواهای خیابانی و اوباشیگری در مسابقات ‏فوتبال آغاز کرده و به عضو یکی از بدنام ترین گروه های تبهکاری منطقه لندن و اسکس تبدیل می شود. ‏

چرا باید دید؟

اوباشی گری در حاشیه مسابقات فوتبال پدیده ای انگلیسی است. زمینه ای مساعد برای بروز رفتارهای خشونت آمیز و ‏ناهنجار از سوی طبقات فرو دست اجتماع که هرج و مرج را بهترین راه یافتن تعادل روحی و پول یا موقعیت می دانند. ‏پدیده ای که در تاریخ معاصر انگلستان-مخصوصاً دوران تاچر- وجوهی سیاسی هم پیدا می کند. اما کارلتون لیچ جزو ‏کسانی نیست که سیاست های تاچر او را آزرده باشد، او یک تبهکار بالفطره است که اوباشی گری مقدمه شکل گیری ‏سیمای او به مثابه یک دشمن جامعه می تواند باشد. او تشنه قدرت و قدرت نمایی است و فیلم داستان سه دهه نبرد بی ‏رحمانه وی برای رسیدن به قدرت و حفظ آن است. داستانی واقعی، هراس آور و برای کسانی که از خشونت می ‏گریزند، در یک کلام تهوع آور….‏

خیزش اوباش/خیزش پیاده نظام یک فیلم مستقل 4 میلیون دلاری و سومین کار [دو فیلم قبلی او روز بازخواست 2002 ‏و ‏‎ Rollin’ with the Nines‏2006 نام داشت] جولین گیلبی است. هر سه فیلم گیلبی درباره تبهکاران انگلیسی و در ‏ژانر اکشن است که با الهام از فیلم های سام رایمی، پیتر جکسون، رابرت رودریگر و هموطنش گای ریچی ساخته شده ‏اند. گیلبی متولد 1989 است و از 14 سالگی با ساختن فیلم های خانگی شروع به فیلمسازی کرده و در 1994 برنده ‏یک بورس تحصیلی در رشته سینما-دانشگاه ادینبرو، جایی که لین رمزی کارگردان شکارچی موش درس خوانده- شده ‏است. اولین فیلمش که ساختن آن 3 سال به طول انجامید، فروشی جهانی موفقی داشت. دومین فیلمش نامزدی جایزه بافتا ‏را برایش به ارمغان آورد. خیزش اوباش اگر کامل ترین فیلم وی تا امروز نباشد، لااقل برای ترغیب مخالفان خشونت به ‏ستایش از فیلم وی بهترین است. سکانس آغازین فیلم که اوباش با یکدیگر و پلیس درگیر می شوند، به دلیل حذف ‏موسیقی و استفاده از افکت های صوتی خرد شدن استخوان ها و دریده شده گوشت و پوست طرفین تکان دهنده است. ‏یقین دارم هر کس با دیدن این صحنه به خیل مخالفان خشونت خواهد پیوست، چون از طنز خاص گای ریچی در این فیلم ‏خبری نیست. و همین دستاورد کمی برای یک فیلمساز محسوب نمی شود، دستاوردی که نمایش جذابیت های زندگی ‏دشمنان جامعه-سکس، پول و قدرت- در سکانس های بعدی می تواند از تاثیر آن بکاهد!‏

ژانر: اکشن. ‏

arrenged.jpg

ازدواج سنتی/تدارک دیده شده ‏Arranged‏

کارگردان: دایان کرسپو، استفان سی. شیفر. فیلمنامه: استفان سی. شیفر بر اساس داستانی از خودش و یوتا سیلورمن. ‏موسیقی: سهراب حبیبیون، مایکل همپتون. مدیر فیلمبرداری: دن هرشی. تدوین: ارین گرینول. طراح صحنه: کرن ‏کوهن. بازیگران: زویی لیستر جونز[راخل]، فرانسیس بن حمو[نصیرا]، جان روثمن[ماتان]، میمی لیبر[شلی]، نیث ‏نقلی[عبدالحلیم]، دوریس بلیک[الونا]، آلیسا رینر[لی]، مرسیا جین کورتز[جیکابی، مدیر مدرسه]، نره ور براون[آوی]، ‏دانیل لاندون[الیوت]، آریان مؤید[احمد]، پگی گورکلی[میریام]. 90 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. برنده 3 جایزه از ‏جشنواره بروکلین. ‏

راخل و نصیرا و چند نفر دیگر به تازگی در یک مدرسه به عنوان کمک معلم استخدام شده اند. راخل یهودی و نصیرا ‏مسلمان است، اما این امر با وجود سنتی بودن خانواده هایشان مانع از شکل گرفتن دوستی میان این دو دختر نمی شود. ‏راخل و نصیرا هر دو در سنی هستند که از سوی خانواده برای ازدواج تحت فشار قرار دارند و به نظر می رسد که ‏آموزه های مذهبی هر دو طرف فقط ازدواجی مطابق سنت و رسوم را تایید می کند. در حالی دو دختر جوان با ‏معیارهای زندگی امروز آشنا شده اند و می خواهند خود برای یافتن زوج زندگی شان تصمیم بگیرند. ولی والدین راخل ‏دست به کار شده و از طریق دلال ازدواج مردهایی را برای وصلت با وی نامزد کرده اند. اما هیچ کدام از این مردها ‏مطابق ذوق و سلیقه راخل نیست. همین اتفاق برای نصیرا نیز رخ می دهد. مردی از اقوام پدری که از سوریه آمده، ‏علاقه خود به ازدواج با نصیرا را اعلام می کند. اما نصیرا حاضر به ازدواج با مردی بسیار مسن تر از خود و سنتی ‏نیست. پدرش که حافظ قرآن است، بر خلاف انتظار وی و با هدف سعادتمند شدن دخترش خواستگار را رد می کند. اما ‏مادر راخل سرپیچی های دخترش را به راحتی نمی پذیرد. اتفاقی کوچک باعث آشنایی راخل با جوانی یهودی و خوش ‏سیما در کتابخانه می شود. اما مشکل وارد کردن اطلاعات وی به سیستم دلالی ازدواج است، یعنی تنها راهی که مادر ‏راخل در زمینه یافتن شوهر یا همسر به آن ایمان دارد….‏

چرا باید دید؟

حجاب یا شیتل؟

پاسخ سازندگان ناشناس ازدواج سنتی/تدارک دیده شده با کمی تسامح این است: نه این، نه آن و هم این و هم آن!‏

پاسخی دو پهلو و حتی می توان گفت با ریشه مذهبی که فقط تسامح را در برخورد آموزه های دینی کهن و سنت های ‏قومی و قبیله ای با مظاهر زندگی مدرن مانند آزادی های فردی تجویز می کند. فیلمی به غایت کوچک[باور می کنید که ‏با 120 هزار دلار و در طول 17 روز ساخته شده باشد!] اما شخصی و صمیمی که بر اساس تجربیات یوتا سیلورمن ‏دستیار تولید فیلم و دوستی اش با زنی پاکستانی و مسلمان در بروکلین شکل گرفته است. ‏

داستان فیلم درباره دو دختر و جدال آنها برای گریز از سنت است. آنها دوست دارند زندگی شغلی شان را حفظ کنند و ‏مهم ترین تصمیم زندگی شان-ازدواج- را خود بگیرند. اتفاقی که در زمانه ما امری پیش پا افتاده به نظر می رسد، اما ‏چنین نیست. رشد بنیادگرایی مذهبی-‏‎ ‎تفاوت نمی کند یهودی یا مسیحی و مسلمان- در دهه های اخیر راه را برای ‏گسترش رفتارهای سنتی بیشتر باز کرده است. متاسفم که از قول دوستی بگویم:‏‎ ‎‏”در نگاهی به یک قرن گذشته، با تاسف ‏درمی یابیم که مادربزرگ ها و پدربزرگ های ما از ما مترقی تر فکر می کرده اند.” به همین خاطر است که سازندگان ‏ازدواج سنتی با نشان دادن رضایت هر دو زن در سکانس پایانی که به همراه فرزندان تازه به دنیا آمده خود روی ‏نیکمت پارکی در بروکلین نشسته اند، می خواهند به ما بقبولانند که می شود با اندکی دستکاری در آموزه های ‏دینی/سنتی آنها را دلپذیرتر و پذیرفتنی تر کرد. چیزی که اصلاً نمی خواهم با توصیه به تماشای این فیلم شما را به ‏پذیرش آن محکوم کنم. چون یقین دارم بدون برچیدن این آموزه های غلط نمی توان به آزادی و حقوق انسانی مطلق دست ‏یافت. اما اگر در خود توان مقابل با پیشنهادهای سازندگان فیلم را می بینید، می توانید به عنوان یک فیلم فرامستقل آن ‏را-فقط برای یک بار- تماشا کنید!‏

Sheitel‏ نام سربندی که زنان یهودی پس از ازدواج بر سر خود می بندند. ‏

ژانر: کمدی، درام، عاشقانه. ‏