هزارو یک شب ♦ نگاه

محمد صفریان
محمد صفریان

sefrian.jpg

‏”شالی به درازای جاده ابریشم” بی شک مهم ترین اثر داستانی مهستی شاهرخی و قصه ای است نو و مدرن از ادبیات ‏در تبعید ایران که سنگ بنای کارش “زمان و زبان” است. نگاهی انداخته ایم به این کتاب که خواننده را از آغاز تا به ‏انجام در الاکلنگ رویا و واقعیت، معلق نگه می دارد…‏

mahastishahrokhi1.jpg

‎ ‎الاکلنگ رویا و واقعیت‎ ‎

شالی به درازای جاده ابریشم، بی شک مهم ترین اثر داستانی مهستی شاهرخی است. قصه ای نو و مدرن از ادبیات در ‏تبعید ایران. که پس از چاپ در اروپا( انتشارات باران، سوئد) با سانسور و بدون اجازه نویسنده در ایران نیز به چاپ ‏رسید.‏

نثر ساده و روان و خلق شخصیت های واقعی و ملموس، و انتخاب زبان مناسب برای هر شخصیت از جمله نقاط قوت ‏کتاب مهستی شاهرخی است. سنگ بنای کار اما، بحث پیرامون دو موضوع جالب و در خور توجه است. “زمان و ‏زبان”.‏

موضوع نخست، زمان است و شکستن هر قراردادی که باعث می شود ثانیه های پی در پی را از هم جدا بدانیم، و زمان ‏را با گذشت قراردادی اش، محاسبه کنیم و به خاطر بسپاریم. بحث پیرامون زمان و چگونگی اندازه گیری اش، از جمله ‏دغدغه های قدیمی فکر است وآغاز آن به فیلسوفان قبل از سقراط و افلاطون بر می گردد. ‏

هراکلیطوس، شاید پیشگام تغییر باشد، وی عالم را به رودی تشبیه می کرد که دائم در حال تغییر است. این فیلسوف ‏افیسوسی، ثبات و بقا را منکر بود و امکان تجربه دوم را مهال میدانست.‏

برمانیدس، دیگر حکیم یونان باستان، بر خلاف هراکلیطوس، به سکون و وجود معتقد بود و تغییر و تبدیل و حرکت را ‏به کل غیر واقعی می دانست. بنا به اندیشه برمانیدس، وجود نه آغاز دارد و نه انجام. وی بر این عقیده بود که هستی ‏برای آغاز باید یا از وجود بر آمده باشد یا از عدم که اگر از وجود آمده باشد پس قبل از آن نیز بوده و حادث نشده است ‏و اگر قرار است از عدم آمده باشد، عقل از پذیرفتن ان امتناع می کند. القصه، گفتنی پیرامون زمان زیاد است. اما ادامه ‏این بحث نه در ارتباط با این مقال است و نه در حوصله آن.‏

می توان گفت، آنچه در این دنیای سریع و اسیر در بند زمان، به کمک انسان امروزی می آید تا او را از یوغ دیروزها، ‏امروزها و فرداها برهاند، رویا است و خیال. چه هویت خیال مستقل از زمان عمل می کند. خیال، بر خلاف عقل، نه در ‏انتظار است و نه در شتاب. همین است که درکی از گذر زمان ندارد. همین خیال است که بدنه اصلی قصه را شکل می ‏دهد. خیالی به درازای جاده ابریشم.‏

قصه، حکایت دختری خیال باف است که خارج از وطن زندگی می کند. دختری ایرانی، اهل فکر، عاشق پیشه و همگام ‏با احساسات خاص شرقی. که زبان بیگانه را به خوبی نمی شناسد.‏

دختر از مردی خوش گذران و بی مسئولیت، آبستن است و باید راهی پیدا کند تا جسم اش از حضور این میهمان ‏ناخوانده[یا خوانده] رهایی یابد.‏

قصه از همان اول با آمیختگی دنیای خیال و واقعیت، آغاز می شود و این روند تا به آخر ماجرا، ادامه می یابد. نشان ‏دادن مرزهایی که “زبان” خلق می کند و سعی در عبور از این مرزها، موضوع مهم دوم است. مرزهایی که قدمتی ‏دراز دارند دراز تر خیال آدمی، دراز تر از راه آدمی، دراز تر از درازای جاده ابریشم.‏

چرا انسان گاهی معنای کلام همسایه اش را در نمی یابد؟ چرا یک صورت واحد از کلمه، در زبان های متفاوت معانی ‏گوناگون را به ذهن شنونده انتقال می دهد و ادامه این چراهای پیر.‏

jaddeabrisham.jpg

‏ دختر، در همان صفحات ابتدایی، برای معرفی شوهرش، می گوید: اسم شوهرم ‏john‏ است. در کتاب مقدس او را ‏‏”یوحنا” نامیده اند. در کارائیب و آرژانتین “خوان” صدایش می کنند. در فرانسه، ژان و در اروپای شمالی “یان” و… ‏اوقاتی که با هم باشیم و من خیلی مهربان بشوم، می گویم: جانم یا جان من. جان انگلیسی با جان فارسی، تجانس دارد و ‏اکنون در زندگی دختر، این دو زبان به هم آمیخته اند، و این تفاوت در معنای کلام، خود مجالی تازه است برای ‏اندیشیدن. و یا در جایی دیگر، چه ظریف، به دنیای کودکی اش می رود و قصه های پدر. سپس از همان عبارت سنتی ‏برای تمام کردن قصه های عامیانه، “بالا رفتیم ماست بود، پایین اومدیم دوغ بود، قصه ما دروغ بود” استفاده می کند و ‏ماست فارسی را به ماست انگلیسی(به معنای باید) می پیونداند. نمونه های این چنینی در تمام طول رمان به کرات دیده ‏می شوند. ‏

زبان نثر نیز گاه به شعر متمایل می شود و گاه به زبان خیالات کنگ و مبهم. همین است که ساختار رمان، مدرن است و ‏خود را در هیچ چارچوبی اسیر نمی کند. ‏

‏ بنابراین چنان دور از ذهن نیست که نویسنده، آرای فلسفی و جهان بینی شخصی اش را نیز در قصه بگنجاند، همین ‏جملات و گاه کلمات، خواننده را از دنیای ذهنی نویسنده آگاه می کند…‏

مثلاٌ، هنگامی که دختر ایرانی و پسر اسپانیایی بر سر اثبات عشق شان مجادله می کنند. پسر برای سهولت ارتباط با ‏معشوقه شرقی، کمی فارسی آموخته است و همین موضوع را دلیلی بر عاشق بودن خود می داند. پس در جواب دختر ‏که به دنبال رد پایی از عشق در رابطه شان می گردد، می گوید: احمق جان، من حتی سعی کردم، آن زبان باستانی ترا ‏یاد بگیرم، تا اوقاتی که با خود تنهایی فریاد می کشی، بفهمم چه می گویی! اما جواب دختر با مزه تر است:‏

‏… من هم سعی کردم آن زبان “ استعمارگرت” را یاد بگیرم، تا…‏

گویا قرار نیست این وهم طولانی پایان بگیرد. و بناست هویت غرب همچنان در ذهن ایرانی استعمارگر باقی بماند. آیا ‏القای این تفکر در ذهن مردم ایران، خود نوعی دگر از استعمار نیست؟

البته، شاید منظور نویسنده، ورود زبان اسپانیولی به آمریکای لاتین باشد که به انزوا رفتن و در نهایت مرگ زبان های ‏بومی آن منطقه را در پی داشت… اما به هر حال این هم نمی تواند توجیه مناسبی برای به کارگرفتن صفت ‏‏”استعمارگر”، باشد برای یک زبان خاص.‏

یا در جایی دیگر، از قول استاد می گوید:‏

‏”… همان طور که می دانید، هنر و تمدن یونان زاینده است ولی برعکس هنر شرقی، هنری بسته و سترون است…” و ‏پشت بندش می گوید: ادیپ یعنی نسل نو، نسلی که پدرش را می کشد تا به آگاهی دست یابد…” کند و کاو در اساطیر ‏یونان، مشخص می کند اسطوره ادیپوس، بیش از اینکه از باروری و شکوفا شدن سخن گوید، از جبر می گوید و اسیر ‏بودن بشر در دست سرنوشت از پیش تعیین شده. لایوس، پدر اودیپ برای رهایی از پیشگویی هاتف معبد آپولو، ‏فرزندش را به دست چوپانی سپرد تا زندگی پسر را پایان بخشد، اما پسر زنده ماند و سال ها بعد، پدر را کشت و مادر ‏را به زنی گرفت و از مادر صاحب فرزند شد. زمانی که ژوکاستا(مادر و همسر اودیپ) از هویت واقعی ادیپ آگاه شد، ‏تاب این نفرین نیاورد و زندگی خود را پایان داد. ادیپ هم تاریکی گزید و خود را از از دیدن جهان محروم ساخت. چه ‏تاریکی، بهتر از دیدن این ننگ.‏

کجای قصه ادیپ به زایش و پویایی اشاره دارد؟ و تازه جالب است که همان استاد، هنر و اسطوره ایرانی را سترون ‏می داند… ایرانیانی که چنان ارزشی برای زایش و نو شدن قائل بودند، که مبنای تاریخ شان را پیروزی جمشید و آمدن ‏بهار گذاشتند. این یعنی اسطوره ایرانی بسته و ساکن است؟‏

اما در کل، کتاب مهستی شاهرخی، کتابی است که در حوزه ادبیات مهاجر، بسیار جدید است و نوآوری های منحصر به ‏فرد دارد. کتابی که این سفر و نامانوس بودن شرایط جدید را در فرم هم رعایت کرده است و خواننده را از آغاز تا به ‏انجام در این الاکلنگ رویا و واقعیت، معلق نگه می دارد.‏