نگاهی به فیلم “یک خانوادهی محترم” ساخته “مسعود بخشی”
اولین فیلم داستانی مسعود بخشی تا اینجا بیشتر از هرچیز مورد قضاوتهای سیاسی قرار گرفته و زیر ذرهبین نگاههایی رفته که کار را فقط به لحاظ مضمونی بررسی کردهاند. چیزی که البته خود فیلم، در مظانش قرار میگیرد و با انتخاب موضوعی ملتهب، ارزشهای دیگرش را زیر سایه میبرد. با همهی اینها، “یک خانوادهی محترم”، چه به لحاظ مضمون و چه به لحاظ تکنیکی، یک ویژهگی مهم دارد که قلابی و باسمهای نیست و به همین خاطر جزو معدود فیلمهای سیاسی سینمای ایران است که دچار دوپهلوگویی و به میخ و نعل کوبیدن نمیشود.
مهمترین وجه فرمی یا تکنیکی “یک خانوادهی محترم” در روایتش این است که تک بعدی نیست. فیلمساز محیطهای کوچکی را میسازد و در هم میتند و به مخاطب نشان میدهد تا به کلیت برسد. روایت ابتدا از دل خانواده آغاز میشود، به شهر میرسد و به ساختار پیچیدهی قدرت ختم میشود که بر روی اجتماعهای کوچکتر سایه انداخته و آنها را تحتتاثیر قرار داده. برای همین “یک خانوادهی محترم” در حد یک فیلم خانوادهگی باقی نمیماند. تصویر پدر محتکر مذهبی و بدذات در دههی شصت، بعد از ۲۲ سال، بزرگ و بزرگتر میشود و پیوند میخورد به یک ساختار مسلط و فاسد که کل کشور را زیر سلطهی خودش گرفته؛ و اینجا همان جاییست که “یک خانوادهی محترم” خرجش را از محصولات مشابهی مثل “پارتی” - ساخته سامان مقدم- جدا میکند.
اگر در فیلم سیاسی سال ۱۳۷۹، سامان مقدم تمام بلاهایی که بر سر روزنامهنگار فیلم میآید را در یک اختلاف خانوادهگی خلاصه میکند و حکومت را از هر خطایی مبرا میداند، “یک خانوادهی محترم”، افراد بدطینت خانوادهی آرش را وارد ساختار حکومت کرده تا نشان بدهد سیستم تا چه اندازه پذیرای فساد و پشت هم اندازی و ظلم است. حامد پسر جوانیست که به طور مشخص با مراکز قدرت حکومت در ارتباط است و با استفاده از این روابط موفق میشود ثروت خانوادهگی را به نفع پدرش مصادره بکند. مخاطب که در فلاشبکهای دههی شصت با یک پدر سنتی مواجه است که فساد و ظلمش، خانهگی و فردیست؛ بعد از گذشت 22 سال، در دههی هشتاد، با فساد و ظلمی سیستماتیک مواجه میشود که حامد فقط یک مهرهی آن است که از مواهب این سیستم بهرهمند میشود.
فیلم همانطور که مضمون و قصهاش را قدم به قدم تعریف میکند و هر لحظه وارد فضای خوفناکتری میشود، با فلاشبک زدن به دههی شصت و بازگشت به زمان حال، مخاطب را در برابر دو تصویر ظاهرا متفاوت قرار میدهد. دههی شصتی که امام امت در سخنرانیاش از عشق جوانان به جنگ برای اسلام میگوید و دههی هشتادی که جوانش وارد مراکز حکومتی شده، با ارگانهای نظامی و اطلاعاتی زد و بند دارد و از این همه برای نفع مالی خودش و خانوادهاش استفاده میکند. بخشی با روایت موازی دوران کودکی شخصیتها و وضعیت فعلیشان، برعکس نقدها و هیاهوهای سایتهای تندرو، دلیل تفاوت کاراکترها را مربوط به محل زندهگیشان که ایران و فرانسه است، نمیداند. تفاوت شخصیت آرش که حالا استاد دانشگاه است با برادر ناتنیاش در همان فلاشبک بازی کودکانه در زیرزمین مشخص میشود. جایی که آرش از دختر همسایه عکس میگیرد و او را میبوسد و با تشر پدرش مواجه میشود اما برادر ناتنیاش با خشونت و بدون جواب پس دادن، دختر را به زور داخل زیرزمین میبرد. شخصیتها بدون تغییر، کودکیشان را ادامه دادهاند و در زمانی دیگر، رو در رو هم قرار گرفتهاند.
“یک خانوادهی محترم” برعکس نمونههای مشابه، تصویری صادقانه و واقعی از شهر، مردم و حکومت میسازد و ارائه میدهد. شهری که امتداد خشونت داخل خانواده است و آدمهایاش هرلحظه منتظر هستند تا به جان هم بیفتند، حکومتی که قدرت و امکاناتش در اختیار آدمهاییست که شهوت قدرت و ثروت دارند و سانسور و فشارش نصیب آدمهای فرهنگی میشود و مردمی که زیست دوگانه و متفاوتی دارند. گاه در میان خیابان آماده هستند که با هم زد و خورد کنند و در جای دیگر، پیوسته با هم، در تظاهرات بعد از انتخابات، به سمت میدان آزادی حرکت میکنند. مسعود بخشی سعی کرده تا آنجا که امکانش هست، تصویری منصفانه از جامعه بسازد و احتمالا همین نگاه باعث خشم سایتهای تندرو و منتقدهای حکومتی شده. منتقدانی که فیلم را در جشنواره کن دیده بودند و نگران انعکاس تصویری غلط و تیره از ایران بودند و در نوشتههایشان عنوان کرده بود که خطاب به تماشاگران فرانسوی گفتهاند “تهران انقدرها هم وحشتناک نیست.” در حالی که همین روزها، در روند تولید فیلمهای مستند و واقعی با دوربینهای موبایل، میشود تصویر تهرانی را دید که صد برابر خشنتر از چیزیست که مسعود بخشی به تصویر کشیده.
هوشمندی فیلمنامهنویس جایی بروز میکند که برای شخصیتهای منفیاش ایدئولوژی یا موضع سیاسی خاصی را تعریف نمیکند. شخصیتهای منفی داستان، از پدر محتکر تا نابرادری و پسرش، هیچکدام از قضا ذوب شدهگان در ولایت یا مسلمان دو آتشه نیستند. آنها فقط آدمهایی دون و پست هستند که زیر سایهی سیستمی همسو با خودشان قرار دارند و از این امکان استفاده میکنند که زندهگی بهتری داشته باشند. برادر ناتنی آرش که معترضان به نتایج انتخابات ۸۸ را “بیکارالدوله” و “ گوساله” خطاب میکند، لزوما طرفدار ایدئولوژی یا جناح مقابل نیست. فقط حضور این “بیکار الدوله”ها را مزاحم زندهگی و کسب و کار خودش میبیند و برای همین از ماشین پیاده میشود تا بلکه بتواند تنبیهشان کند. فیلم بدون شعار یا سواستفاده از اتفاقات سال ۸۸ - برعکس فیلم مثل” پل چوبی” که کارگرداناش بعدها در مدح دولت احمدینژاد نامه نوشت- سکانس نهاییاش را در همین دو راهی میسازد. جایی که ماشین نابرادری میان جمعیت معترض گیر کرده و آرش با جا گذاشتن بلیط و پاسپورتش، انتخابش را میکند و کنار مردم ماندن را به رفتن ترجیح میدهد.
شاید اگر جار و جنجالهای سیاسی نبود، “یک خانوادهی محترم” بهتر دیده میشد. دیگر نه سایتهای تندرو برای کوبیدن تهیهکنندهی فیلم- محمد آفریده- سوار موج خونخواهی میشدند و نه منتقدهای حکومتی بابت زیر سوال بردن فیلم دنبال امتیاز بودند. “یک خانوادهی محترم” با مضمونی که دارد اما ناچارا وارد این ورطه میشود. ورطهای که سلطانش امثال مسعود فراستی هستند که با ضدملی خواندن فیلمی که اجازهی اکران ندارد، دنبال جا انداختن نظریهی سینمای ظاهرا ملی و در باطن امنیتی خودشان هستند که محصولاتی نظیر اخراجیها و شرط اول دارد. شاید در گذر زمان، “یک خانوادهی محترم” در جایگاه اصلیاش، به عنوان یک فیلم سینمایی، قرار بگیرد. جایگاهی که مسلما فراتر از آثار قلابی و فیکی نظیر “پارتی”، “پل چوبی” و…. است.