پایان خمینی و انجام منتظری – که یکی بر بستر خون رفت و دیگری بر بالهای سبز- دیدگاه هزار منظر”اسلام به روایت علمای شیعه” را به یک نتیجه واحد می رساند.
در آغاز که همین سه دهه پیش باشد ، جامعه ایران در اکثریت خود آغوش آرزوی صدساله آزادی رابروی “انقلاب اسلامی” گشود. گویی همه داستان تلخ مشروطیت در راهزنی قلمی جلال ال احمد که بازگشت به روحانیت و نظریه شیخ فضل اله را راه نجات ایران د رمتن عصر نو می دید؛ و سرقت انقلابی علی شریعتی که قرائت مائوئیستی مارکسیسم را در اوراق سرخ و انقلابی واژگان مذهبی می پیچید تا اسلام بی روحانی به بهشت موعود مبدل شود، یکسره از یاد رفته بود.
هنوز صبحی بر” انقلاب اسلامی” نرفته بود که از میراث آل احمد جز نامی نماند بر بزرگراهی و علی شریعتی تابلوئی شد بر خیابانی. آنچه باقی ماند ، بیشمار کسانی در کسوت روحانی بودند که “ اسلام” را نجات بخش جهان معرفی می کردند. شرق و غرب را به اشارتی به تاریخ می سپاردند. دیدگاه سوسیالستی اقتصاد را به خر حوالت می دادند تا “خلایق” به خنده در آیند. سرمایه داری را زاینده فقر وفساد و فحشاء تبلیغ می کردندو ناتوان در اداره امور جامعه. تاریخ گذشته ایران را یکسره” ستمشاهی” می خواندند. جهان مدرن را بی تردید نفی می کردند. تمامی کشورهای اسلامی را با همه تنوع یگانه می پنداشتند ودر سیاست و اقتصاد مهر باطل می زدند.
تمامی تاریخ خلاصه می شد ازظهور پیامبر اسلام تا عاشورای حسینی و آنهم در مسیری که “ پنج تن آل عبا” رفتند ؛ و سپس در قیام 15 خرداد 1341 تا 22 بهمن 1357.
قرار بود “ اقتصاد اسلامی” همه مسایل اقتصادی امروز و فردای بشریت را پاسخ بگوید. فریاد می شد که “آزادی اسلامی” حرف آخر را خواهد زد. حتی بی وقفه برمنابر سخن از “ انسان کامل” می رفت که پشت در بود گویا.
برمتن این سخنان ، مدعا ها وو عده ها انتظار می رفت “ مکتب اسلام” بروایت روحانیت شیعه راه بگشاید. ا زانقلا ب های دیگر هم “ مکاتب” گوناگون بر آمده بودند. انقلاب فرانسه از نخستین زادگاه های “سرمایه داری” بود. انقلاب روسیه” سوسیالیسم” را بر عرصه قدرت نشاند. هر دو انقلاب بر پشتوانه نظری روشنفکرانی استوار بودند که در مجموع تفسیر واحدی ا زجهان داشتند و بعد از همه پیچ و خم ها به “ الگو” واحدی رسیدند و با تعاریفی مشخص در سیاست و اقتصاد.
اکنون نوبت “ انقلاب اسلامی” بود که “الگو”ی خود را مشخص کند، بر کرسی بنشاند و نیک و بد آن را د رمنظر جهانیان قرار بدهد.
دیگر هنگام راه رفتن بر ابرها گذشته بود.بر زمین خشک واقعیت باید مسیر انقلاب مشخص می شد. ا زکدام راه باید رفت؟ نوبت اندیشه بودکه پاسخ دهد.
و د رجواب این ضرورت تاریخی، آیت اله خمینی کلیات می گفت و کنار می نشست. مرتضی مطهری نظرگاهی داشت متفاوت با بهشتی. طالقانی سخن دیگر بر زبان می راند . بازرگان حرفش متفاوت بود. و چندان نپائید که بیشمار” واقعیت مطلق” سر بر آورد. “اسلام به روایت علمای شیعه” به اجزای خود تقسیم شد.
رسیدن به دیدگاه نظری واحد ممکن نبود. و هرگز ممکن نشد. روشنفکران از اندیشه فلسفی واحد متکی بر زندگی زمینی است که مکاتب سیاسی و اقتصادی را استخراج می کنند.
انقلاب اسلامی برچنین بستری راه رفتن نداشت. و در ناتوانی ارائه “ الگو” و در اجبار اداره جامعه ای سخت پیچیده که در قلب حوادث مهم جهانی هم قرار داشت ؛ “زور” جانشین نظریه پردازی وجامعه شناسی شد.
آیت اله خمینی بعنوان نظریه پرداز ولی فقیه، عاجز از تببین نظری اندیشه های اقتصاد سیاسی و بویژه اقتصادی ، “ خط امام” را با تفکیک” اسلام آمریکائی” از” اسلام انقلابی “ عرضه کرد.
پیشتر “آیت اله طالقانی” آن”مفسرکبیر” قرآن غمگنانه بر عصای نا امیدی تکیه زده و در صحن مجلس بر باد شدن “آرمان” راد یده بود. شاید درهمین اندوه جهان رانابهنگام ترک گفت. اینک نوبت نواندیشان دینی از تبار مهندس مهدی بازرگان بود که قربانی “ خط امام” شوند.
حوادث نشان داد که “خط امام” باز تعریف نظریه شیخ فضل اله نوری است ؛ یعنی اولین و آخرین الگوئی که از متن فرهنگی روحانیت شیعه قابل استخراج است: بازگشت به صدر اسلام در شبه جزیره عربستان. د راین الگو سیاست معنای شمشیر دارد و اقتصاد جز تجارت نیست.
” خط امام” در زمان هر دو ولی فقیه این الگوی بدوی راد نبال کرده و در مسیر خود همه کسانی را که بابر داشت ها ی دیگر از چپ و راست ومیانه قدمی به سوی جهان مدرن برداشته اند، بیرحمانه حذف کرده است و می کند.
تعلق به “ خط امام” پذیرش بی چون وچرای قوانین اعلام نشده آن است: دین و دنیا را باید به “ولی فقیه” سپرد. با پول نفت باید تجارت کرد و باشمشیر مردمان را به سکوت واداشت. در دوران اخیر حتی سکوت هم پذیرفته نیست. “بصیرت” یعنی اعلام حمایت از “ خط امام” به قدم یازبان .
تنها یک “راه “می ماند : خطر. و حسینعلی منتظری آن” فقیه گرانقدر” که “ حاصل عمر” امام” بود، در خطیرترین ایام برسر این دو راهی قرار گرفت ود رموقعیتی که شاید در تاریخ یگانه باشد: در چند قدمی قدرت.
برخی براین باورند که قتل عام زندانیان سیاسی د رتابستان 67 طرحی امنیتی – سیاسی چندمنظوره ای و از جمله برای روشن کردن تکلیف جانشینی در زمان آیت اله خمینی بوده است . باید د رعمل معلوم می شد که رهبر آینده با تائید و یاسکوت قتل عام زندانیان بیگناه بر تخت خونین ولایت جلوس خواهد کرد و یا با اعتراض راه حذف نهائی خویش را فراهم خواهد ساخت.
دستگاه خوفناک امنتیی – نظامی که سالها جنگ روانی در مورد ساده لوحی آیت اله منتظری را پیش برده واو را هدف اصلی لطیفه ها ساخته بود، چه منتظری دستهای خونین قدرت را می فشرد و چه به آن پشت می کرد ، برنده بود.
حسینعلی منتظری با اتکاء به حسی اشراقی که از عمق باورهای دینی او می آمد،” راه” را برگزید و از قدرت حذف شد. و طرفه اینکه مضمون لطیفه ها در باره منتظری به القاب توهین آمیز در صفحات کیهان مبدل شد. “ شیخ سفیه” جای” فقیه عالیقدر” را گرفت.
واین تازه آغاز کار بود. سیدعلی خامنه ای که به جهان مدر ن به مراتب نزدیکتر از استادش حسینعلی منتظری بود، با ساز الفتی داشت و با شعر نردعشق می باخت، بعد از گزینش بعنوان رهبر نه تنها به تمامی تسلیم “خط” شد ، بلکه به نماد تاریخی آن مبدل گردید.
حسینعلی منتظری براه خود ادامه داد، تعرض و حبس خانگی و توهین را پذیرفت و در فصلی نو که جامعه سبز شده بود و ولی فقیه دو م فرمان کشتار می داد، به نماد مذهبی مقاومت مبدل شد .“راه” او نه به گنبد و بارگاه طلائی “ امام استبداد” ، بلکه به گورسبزی در تاریخ ، رسید.
در تاریخ جمهوری اسلامی، حسینعلی منتظری دومین روحانی بلندپایه و انقلابی بود که با درک اشراقی خودتوانست از دام قدرت بگریزد ، د رحلقه اصحاب” خط امام” در نیاید و زندگی این شانس کمیاب را در اختیارش بگذارد که براستی رستگار شود.
نخست ، ایت اله طالقانی بر این” راه” رفته بود. اگر تاریخ دیگر می شد و او د رمسند قدرت قرار می گرفت وبا تکیه آن سازمان مسلح برآمده از اندیشه دو گانه علی شریعتی ؛چه بسا امروز تصویر دیگری از|“پدر طالقانی” در برابر ما بود.
حسینعلی منتظری، اما موقعیت خطیرتری داشت. او جانشین رهبر و در فاصله کوتاهی با کسب قدرت تمام بود. شاید ، شاید همین درک موقعیت تاریخی پیوند نهان خود را با اشراق مذهبی او در اتخاذ تصمیم آشکار ساخت. شاید، شاید اوکه از بسیار نزدیک با ساز وکار قدرت آشنائی داشت و جهان برساخته شاگردانش را می دید، دریافته بود که پیاده کردن شعارهای اول انقلاب آرزوئی محال است.
و تمامی این اندیشه های جان سوز یکی شد و حسینعلی منتظری را در نه تاریخی ا ش به قدرت رستگار کرد.
و براستی ، اگر حسینعلی منتظری سکوت می کرد تا به قدرت برسد و امور را چاره کند، قادر باین کار بود؟ گیرم می توانست مانع اعدام ها شود، با مافیاهای صد رنگ ثروت و قدرت چه می کرد؟ بنیان ها و نهادهای متعدد پنهانی را به کجا می فرستاد؟ و تازه اگر بر همه اینها فائق می آمد و جان سالم بدر می برد، پاسخ جامعه امروزین را چه می داد؟آیا قادر بود از متون و سنت هزار واندی ساله، پاسخ های عصر نو را استخراج کند؟
گمانم، سرنوشت “خط امام” که به خونین ترین استبداد تاریخ ایران انجامید و “ راه” منتظری که پاسخ دلیرانه “نه” به قدرت بود، از دو زاویه به یک نتیجه واحد می رسد که تمامی تاریخ را هم گواه خود را دارد: روحانیت بطور اعم و روحانیت شیعه بطور اخص قادر به تببین واداره زندگی این جهانی نیست.
راه هیچ بهشت خیالی را با شمشیر نمی توان گشود.