اشاره: رویدادهای اخیر حاکی از آنند که توافق چندانی در خصوص فرایند دموکراتیک، و عمل جمعی حول برنامه های مشخص، وجود ندارد. اگر چنین باشد، مبارزه ی با رژیم حاکم بر ایران ممکن است برای عده ای معنایی داشته باشد متفاوت از معنایی که دیگران دنبال می کنند. تفاوت معنا شاید اهمیت چندانی نداشته باشد، اما تفاوت دریافت از دموکراسی و عمل جمعی دموکراتیک، ممکن است در طول مبارزه مشکلاتی پدید آورد که نیازمند گفت و گوی استدلالی جمعی است. در اینجا کوشش خواهم کرد تا با تبیین دیدگاه خود، حداقل در خصوص آنچه می فهمم روشنگری کنم تا شاید از سوء تفاهم ها جلوگیری شود.
1- معرفت های نظری
ریاضیات، منطق، علوم تجربی و فلسفه، اگر چه برساخته های بشری هستند، اما تابع همه پرسی جمعی نیستند. فلسفه تابع استدلال و برهان است. تجربه داور نظریه های علمی طبیعی و انسانی است. به تعبیر دیگر، علوم پیشینی متکی بر عقل فلسفی اند و علوم پسینی متکی بر عقل تجربی اند. صدها میلیون انسان هم قادر نخواهند بود با رأی خود نظریه ای را در فلسفه یا علوم تجربی بالا یا پائین برند.
2- معرفت های عملی
آدمیان برای زندگی جمعی خود نظریه هایی برساخته اند. این برساخته ها متمایز از برساخته های نوع اول است:
1-2- پول: اسکناس را در نظر بگیریم. پول هم چیزی جز کاغذ نیست. آنچه پول را از دیگر کاغذها متمایز می سازد، “به شمار آوردن” یا “محسوب کردن” است. انسان ها از طریق قرارداد کاغذی را پول “به شمار می آورند” یا پول “محسوب می کنند”.
2-2- همسری : گرد بودن کره ی زمین، تابع به شمار آوردن آدمیان نیست، اگر کره ی زمین مکعب شکل بود، انسان ها نمی توانستند آن را گرد به شمار آورند. اگر برف قرمز بود، انسان ها نمی توانستند آن را سفید به شمار آورند. اما در جهان خارج چیزی به نام رابطه ی همسری وجود ندارد. انسان ها از طریق قرارداد، زن و مردی را همسر به شمار می آورند یا محسوب می کنند. مستقل از زن و مرد، چیزی به نام همسری وجود ندارد.
3-2- مالکیت: در جهان خارج انسان ها و اشیاء وجود دارند. مستقل از آنها چیزی به نام مالکیت وجود ندارد. آدمیان از طریق قرارداد، اشخاص را مالک اشیأ به شمار می آورند یا محسوب می کنند. به همین دلیل نظام های اقتصادی(سوسیالیسم، کاپیتالیسم، و…) تعاریف مختلفی از مالکیت دارند. یعنی به طرق گوناگون اشخاص را مالک به شمار می آورند.
4-2- ریاست و رهبری: در جهان خارج موجودی جز آدمیان به نام ریاست و رهبری وجود ندارد. رئیس به شمار آوردن اشخاص، تابع قرارداد است. مطابق فقه دوران اخیر شیعیان، فقیه رئیس و زعیم سیاسی به شمار می آید یا محسوب می شود. مطابق کمونیسم ارتدکس، پرولتاریا رهبر به شمار می رود. نظام های دموکراتیک، ریاست را معلول آرای اکثریت مردم به شمار می آورند. به تعبیر دیگر، چیزی به نام رهبری، ریاست، زعامت، و غیره در جهان خارج وجود ندارد. ریاست و رهبری، برساختنی است.
5-2- دموکراسی: دموکراسی یکی از برساخته های بشری برای زندگی جمعی است. آدمیان معتقدند که این برساخته بهترین(عادلانه ترین، عقلایی ترین) شیوه ی اداره ی زندگی صلح آمیز است. دموکراسی نظامی است که از طریق آرای مردم قدرت سیاسی را موقتاً به افرادی واگذار می کند( جنبه ی ایجابی دموکراسی: رئیس به شمار آوردن). دموکراسی نظامی است که از طریق آرای مردم قدرت سیاسی را از افراد باز می ستاند(جنبه ی سلبی دموکراسی: رئیس به شمار نیاوردن). دموکراسی کاری به علوم نظری و فلسفه ندارد، حیطه و قلمرو دموکراسی اعتباریات(به شمار آوردن، محسوب کردن) است. فرایند دموکراتیزاسیون اعتباریات را به تصمیم و آرای مردم متکی می کند.
دموکراسی به عنوان یک برساخته ی بشری، دائماً در حال باز سازی و تکامل است. درست است که مطابق این نظام نمایندگان مردم در پارلمان می نشینند و قانون وضع می کنند(قانون به شمار آوردن مصوبات نمایندگان)، اما در بسط این برساخته، برخی از جوامع دموکراتیک به این نتیجه رسیده اند که مردم هم می توانند به طور مستقیم قوانینی را تصویب کنند. به عنوان مثال، در ایالت کالیفرنیا، می توان با جمع آوردن امضای 5 درصد واجدین رأی، خواستی را به همه پرسی عمومی نهاد و به قانون تبدیل کرد. برای تغییر قانون اساسی ایالت به 8 درصد آرای واجدین حق رأی نیاز است، اگر چنان رایی حاصل شد، برای تغییر اصول اقدام می گردد. این نحوه ی به تصویب رساندن قانون، محصول بسط دموکراسی است.
3- انسان شناسی دموکراتیک
روز سبت(شنبه) روز مهمی در سنت یهودی است. در این روز کارها تعطیل می شود. این روز آن قدر مهم است که در گذشته عدم رعایت آداب این روز، مجازات های سنگینی در پی داشت. به عنوان مثال در قرآن آمده است که گروهی از یهودیان که مقررات این روز را نادیده گرفتند- یعنی در روز شنبه اقدام به ماهی گیری کردند- به وسیله ی خداوند مجازات شدند.
عیسی مسیح جمله ی زیبایی بیان نمود که اگر جدی گرفته شود، جای خادم و مخدوم عوض خواهد شد. او خطاب به یهودیان گفت: سبت برای انسان هاست، نه انسان ها برای سبت. سبت واقعیتی خارجی نیست. سبت برساخته ای اجتماعی برای زندگی جمعی انسان هاست. اگر سبت برای انسان هاست، که هست، می توان آن را تغییر داد. بدین ترتیب، مطابق انسان شناسی دموکراتیک، همه ی برساخته های بشری برای زندگی آزادانه ی انسان هاست تا آنگونه که خود خوب به شمار می آورند، زندگی کنند. زندگی سعادتمند، زندگی ای است که انسان ها خوب به شمار می آورند. در حیات جمعی هم همه چیز باید تابع آرای مردم باشد. نظام سیاسی برای انسان هاست، نه انسان ها برای نظام سیاسی.
4- دین
سنت دینداران بر این استوار بوده است که دین را امری مقدس( آسمانی، کامل، جامع، بدون چون و چراو…) به شمار آورده اند. آنان مدعی اند که دین شان سخنان خداوند است. خدایی که عالم مطلق، قادر مطلق و خیر مطلق است. چنین خدایی بهتر از انسان های جایزالخطأ سود و زیان، سعادت و شقاوت، خیر و شر آنها را تشخیص می دهد. بدین ترتیب، دین( یعنی سخنان خداوند) را نمی توان تغییر داد، آدمیان باید تابع سخنان خداوند باشند. به تعبیر دیگر، دین مقدس است و انسان ها باید تابع دین باشند تا زندگی دنیوی و اخروی بهتری داشته باشند. روحانیت مفسر رسمی دین است.
مهمترین اشکال این رویکرد آن است که آدمیان را برای دین می داند، نه آنکه دین را برای آدمیان. انسان ها در خدمت دین اند، نه دین در خدمت انسان ها. در سال های ابتدای انقلاب، مرحوم مهندس مهدی بازرگان به درستی تفاوت دیدگاه خود را با آیت الله خمینی و فقها بازگو کرد. بازرگان گفت فقها ایران را برای اسلام می خواهند اما من اسلام را برای ایران می خواهم.
فقها احکام فقهی را احکام الله به شمار می آورند که به خواست مردم نمی توان در آنها تغییر ایجاد کرد. به عنوان مثال، مردم نمی توانند با همه پرسی اجرای احکام فقهی را لغو کنند. اما اگر دین برساخته ای اجتماعی باشد، که به گمان من چنین است، در آن صورت این برساخته را می توان تغییر داد، کما اینکه در طول تاریخ تغییر کرده است. توجه به این نکته بسیار مهم است. فقها دین را امری مقدس و بدون چون و چرا به شمار می آورند. فقها با اینکه تغییرات فراوانی در دین ایجاد کرده اند، در عین حال منکر تغییر و تحول دین می شوند. اما دیدگاهی که انسان های با پوست و استخوان و گوشت و خون را مهم می داند، همه چیز را تابع انسان ها و خواست آنها می کند. دین برای انسان هاست، نه انسان ها برای دین.
5- پرچم
پرچم واقعیتی خارجی نیست، انسان ها رنگ یا رنگ های خاصی را پرچم ملی به شمار می آورند یا محسوب می کنند. هیچ پارچه یا رنگی ذاتاً(اگر ذاتی داشته باشد) نماد هیچ کشوری نیست. آدمیان “به شمار می آورند” یا “تعیین می کنند” که چه رنگی پرچم ملی آنها باشد.
مردم گذشته، نظام های سیاسی خاصی را پدید آورده بودند. چون مردم گذشته نظام های غیر دموکراتیک داشتند، نمی توان این نوع نظامات را همیشگی و ابدی به شمار آورد. آدمیان در هر دوره ای حق دارند نظام سیاسی ای را که بهتر به شمار می آورند بر خود حاکم سازند. اندیشه ای که آدمیان و خواست و ترجیح آنها را اصل و اساس نظام سیاسی به شمار می آورد، اندیشه دموکراتیک نام دارد. انسان های دوپا، تنها یک بار فرصت می یابند که بر روی این کره ی خاکی زندگی کنند. اگر گذشتگان حق داشته اند به گونه ای که می پسندیدند زندگی کنند، انسان های امروزی هم حق دارند آن گونه که می پسندند، زندگی کنند. تمامی “به شمار می رود” ها، تابع پسند و ناپسند انسان هایند.
آیت الله خمینی در سخنرانی اولین روز ورودش به ایران در بهشت زهرا گفت: به فرض آنکه پدران ما آزادانه قانون اساسی پیشین را به تصویب رسانده باشند، این قانون برای آنها معتبر بود. مردم امروز هم حق دارند قانون اساسی جدیدی برای خود وضع کنند. این سخن، سخن درست و حقی بود. اگر فرض کنیم که قانون اساسی جمهوری اسلامی به روش های دموکراتیک به تصویب اکثریت مردم ایران رسیده باشد، نسل کنونی بازهم حق دارد این قانون اساسی را تغییر دهد و قانون اساسی دیگری برسازد. به گمان من، این قانون اساسی معارض نظام دموکراتیک است.ما به قانون اساسی دموکراتیکی نیازمندیم که اصل اول آن اجرای بی قید و شرط اعلامیه ی جهانی حقوق بشر باشد. قانون اساسی دموکراتیک، به معنایی که تاکنون بارها و بارها توضیح داده ام، قانونی سکولار است، یعنی نهاد دین را از نهاد دولت متمایز می سازد. سکولاریسم بدین معنا، دارای ویژگی هایی به قرار زیر است: الف- دولت نهادی مقدس نیست، بلکه برساخته ای بشری است. ب- دولت مجری احکام و فرامین دینی نیست، بلکه مجری قوانین برساخته ی بشری است. ج- روحانیت دارای هیچ حق ویژه ای نیست. آنها دارای همان حقوقی هستند که همه ی شهروندان از آن برخوردارند. د- دولت نسبت به کلیه ی ادیان بی طرف خواهد بود[1].
فرض کنیم پرچم خاصی را گذشتگان به روش های دموکراتیک پرچم ایران به شمار آورده باشند، این امر نافی حق نسل های بعدی نیست که به روش های دموکراتیک پرچم دیگری را پرچم ملی ایران به شمار آورند.این مقتضای دموکراسی خواهی است. ایران هیچ گاه پرچمی نداشته که برآمده ی فرایند دموکراتیک باشد. در ابتدای انقلاب وقتی بحث تغییر پرچم ملی ایران مطرح شد، من با اینکه جوانی 19 ساله بیش نبودم، نظر و تفسیر مهندس مهدی بازرگان از پرچم پیشین را پسندیدم، اما آقای خمینی به نظر بازرگان توجه نکرد و آن را نپذیرفت. هیچ خصومتی با پرچم پیشین و مدافعان آن ندارم. اما به مقتضای دموکراسی خواهی، مردم از این حق برخوردارند که در شرایط دموکراتیک به روش های دموکراتیک، یعنی از طریق همه پرسی که در آن رقبای مختلف حاضر باشند، پرچم ملی خود را انتخاب کنند. همه ی افراد به چنان پرچمی احترام خواهند نهاد. تاریخ و سنت و ملیت و دین نمی توانند( نباید) مانع حق تعیین سرنوشت(یکی از اصول اعلامیه ی جهانی حقوق بشر) انسان ها باشند. پدران و مادران ما هیچ گاه فرصت نیافتند تا در این خصوص تصمیم بگیرند. اینک که هنوز در حال مبارزه ی با رژیم خودکامه ی سلطانی هستیم، برخی پیشاپیش تکلیف مردم ایران را معین کرده اند. این چه نوع دموکراسی خواهی است که به مردم اجازه نمی دهد درباره ی رنگ پرچم ملی شان آزادانه تصمیم بگیرند؟ این نوعی پدر سالاری معارض با دموکراسی بیش نیست. ملی گرایی، اسلام گرایی، سنت گرایی، و دیگر گرایی ها، ایدئولوژی ای بیش نیستند که نمی توان(نباید) انسان ها در پای آنها قربانی کرد. تمامی ایدئولوژی ها برای این برساخته شده اند تا در خدمت آدمیان باشند. این رویکرد، یعنی التزام به فرایند دموکراتیک، به معنای خصومت با رنگی خاص نیست. در ایران وقتی این سخنان مطرح می شود، رژیم فرد را به خصومت با دین متهم می سازد. در خارج از ایران هم این سخنان به خصومت با پرچم شیر و خورشید فروکاسته می شود. التزام به سازوکارهای دموکراتیک فقط برای مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی نیست، دموکراسی خواهی بسیاری از امور را دگرگون خواهد کرد.
6- نتیجه
تا حدی که من می فهمم،
1-6- پرچم حاکی از واقعیتی بیرونی نیست. پرچم ملی چیزی است که مردم یک کشور آن را پرچم ملی به شمار می آورند یا محسوب می کنند. به زور تاریخ، سنت، ملیت و دین نمی توان امری اعتباری- قراردادی را به انسان ها تحمیل کرد.
2-6- پرچم ملی ایران را باید مردم ایران در فرایندی دموکراتیک برگزینند.یعنی رنگ ها و اشکالی را از طریق همه پرسی نماد ملی به شمار آورند. هیچ بدیلی را نمی توان در همه پرسی حذف و طرد کرد. این رویکرد، مخالفت شدید برخی از افراد را برانگیخته است. برخی مدعی شده اند که:“پرچم شیر و خورشید، پرچم ملی ایرانیان است”. اما نکته ی ساده این است که نماد ملی امری اعتباری است که مردمی آن را پرچم ملی به شمار می آورند، نه واقعیتی از واقعیات جهان خارج. هیچ انسانی قادر به تغییر مسیر حرکت ماه و خورشید و زمین نیست، اما انسان ها قادرند نمادهای برساخته ی خود و دیگران را تغییر دهند. این حق مردم این عصر و اعصار بعدی است که رنگ یا رنگ هایی را به عنوان نماد ملی برگزینند. اگر استبداد دینی بد است، استبداد ملی، استبداد سنت و استبداد سکولار هم بد و نارواست.
3-6- در شرایط غیر دموکراتیک کنونی هر فرد و گروهی حق دارد پرچم خاصی را پرچم ملی ایران به شمار آورد. پرچم خاصی را پرچم ملی ایران به شمار آوردن و تحمیل آن به دیگران تحت نام پرچم ملی، چیزی جز استبداد و دیکتاتوری نیست. در شرایط کنونی من حق دارم هر پرچمی را پرچم ملی به شمار آورم. شما هم حق دارید هر پرچمی را پرچم ملی به شمار آورید. هیچ کس مجاز به اعتراض به دیگری در این خصوص نیست.
4-6- در اجتماعاتی که گروه ها و دسته ها برگزار می کنند، برگزار کنندگان حق دارند پرچم خاصی را که پرچم ملی ایران به شمار می آورند، برافرازند، یا به دلیل اختلاف نظر در این باب، هیچ پرچمی بالا نبرند. نمی توان در خارج از ایران همچون انصار حزب الله عمل کرد و تجمعات دیگران را با تحمیل نمادهایی که خود نماد ملی به شمار می آوریم از مسیر انتخابی شان خارج ساخت.
5-6- “ ما ” به معنای “ملت ایران” یا “مردم ایران” نیست، هر جا یا هر برنامه ای بیش از دو نفر را گرد آورد، “ما” ساخته خواهد شد. “ما” حق داریم در تجمعی که برگزار می کنیم یا در برنامه ای که دنبال می کنیم، پرچم یا نماد دیگری را برافرازیم. هر “ما” ی دیگری هم از چنین حقی برخوردار است. اگر در فهم نکته یی به این سادگی مشکل داشته باشیم، گفت و گو پیرامون مسائل پیچیده دشوار خواهد شد. “ما” برای هیچ کس تعیین تکلیف نکرده ایم، مسأله این است: برخی افراد و گروه ها می خواهند برای ما تعیین تکلیف کرده و آنچه را درست و خوب “به شمار می آورند”، به “ما” تحمیل کنند.
6-6- خودی و غیر خودی، از جهتی قابل دفاع و از جهتی غیر قابل دفاع است. هر گروه از افرادی که حول برنامه یا سیاستی گرد آیند، خودی را در برابر غیر خودی هایی که آن برنامه یا سیاست را قبول ندارند، تشکیل می دهند. به تعبیر دیگر، ما و شما پدید می آید. این معیاری است که احزاب و گروه ها و سازمان ها را از یکدیگر متمایز می سازد: جمهوری خواهان و غیر جمهوری خواهان، دینداران و بی دینان، سکولارها و غیر سکولارها، سلطنت طلبان و غیر سلطنت طلبان، سوسیالیست ها و لیبرال ها، و غیره. این معنای “ما” و “شما”، یا “خودی” و “غیر خودی”، نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه لازمه ی جامعه ی دموکراتیک پلورالیستیک است.
بدین ترتیب، حول ارزش ها، سیاست ها، اهداف؛ می توان ما و دیگری پدید آورد. “ما”- یعنی تعدادی از افراد که برنامه ی خاصی( اعتصاب غذای مقابل سازمان ملل، پروژه ی جنایت علیه بشریت و…) را دنبال می کنیم- حق داریم بگوئیم در چه چارچوب و شرایطی حول این برنامه گرد آمده ایم. این کار کاملاً دموکراتیک است. خودی و غیر خودی بدین معنا نه تنها هیچ معنای مذمومی ندارد، بلکه مبنای سازمان یافتن علائق، منافع و ترجیحات متفاوت در جوامع دموکراتیک است. اگر کسی با این نوع سازمان یافتن مخالف باشد، باید از جامعه ی توده وار دفاع کند.
اما نوع مذمومی از خودی و غیر خودی وجود دارد که “متفاوت” ها و “دیگری” را از حقوق شهروندی محروم می سازد. به تعبیر دیگر، تبعیض بین خودی ها و غیر خودی ها ایجاد می کند. خودی ها صاحب امتیازند، و غیر خودی ها از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم می شوند. این نوع خودی و ناخودی ساختن قطعاً با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارد. برابری انسان ها بنیاد دموکراسی و حقوق بشر است.
7-6- دموکراسی خواهی به معنای جمع شدن همه ی افراد در زیر یک بیرق و برنامه ی واحد نیست. انسان ها با یکدیگر از جهات گوناگونی(ارزش ها، اهداف، روش ها، سبک های زندگی و غیره) تفاوت دارند. به عنوان مثال، برخی به سرنگونی جمهوری اسلامی قائلند، برخی دیگر به گذار مسالمت آمیز ایران به دموکراسی. برخی انقلابی اند، برخی دیگر اصلاح طلب. برخی به حمله ی نظامی به ایران معتقدند، برخی دیگر هرگونه تهاجمی به ایران تحت هر بهانه ای را به شدت محکوم می کنند. برخی تحریم اقتصادی ایران را خوب می دانند، اما برخی دیگر هرگونه تحریمی که به مردم ایران صدمه وارد آورد را رد می کنند. برخی همکاری با نئوکان های آمریکا را خوب می دانند و در دوران نئوکان ها با آنها همکاری کرده اند، برخی دیگر به شدت با نئوکان ها مخالفند. برخی دین ستیزند، برخی دیگر نگاه بی طرفانه ای به دین دارند. برخی خداباورند، برخی دیگر خداناباور. برخی سکولارند(جدایی نهاد دین از نهاد دولت)، برخی دیگر قائل به دولت دینی اند. برخی بی دینی را جرم می دانند، برخی دیگر دینداری را جرم می دانند. برخی دین را مانع اساسی گذار ایران به دموکراسی به شمار می آورند، برخی دیگر عوامل اجتماعی را مهم تر تلقی می کنند.
تا حدی که من می فهمم، در شرایط کنونی بر سر طرح های مشخص می توان اجماع و “ما” آفرید. چنان مایی، نافی هیچ مای دیگری نخواهد بود. اعتصاب غذا پس از گذشت سه دهه از انقلاب 57 طیف بسیار متنوعی را حول این برنامه گرد آورد. کدام برنامه ی دیگری تاکنون توانسته است این چنین سرمایه های ملی متنوعی( از دیندار تا بی دین، از مارکسیست تا لیبرال، و…) را حول یک برنامه ی مشخص گرد آورد؟
تعدادی افراد با معیارهایی دور هم جمع شده اند تا پرونده ی “جنایت علیه بشریت” سران رژیم حاکم بر ایران را دنبال کنند. این افراد از کلیه ی ایرانیانی که این معیارها را قبول دارند، دعوت به مشارکت کرده اند. چند تن از انسان های صاحب نامی که در برنامه ی اعتصاب غذا مشارکت داشتند، به دلیل آنکه بیانیه ی جنایت علیه بشریت تحریم اقتصادی را نفی کرده، حاضر به مشارکت در این برنامه نشدند. دوستانی که حول این برنامه گرد آمده اند، سرکوب های صورت گرفته به وسیله ی زمامداران حاکم بر ایران را مصداق جنایت علیه بشریت به شمار می آورند، اما دوستانی بودند که سرکوب های رژیم را مصداق جنایت علیه بشریت به شمار نمی آورند و به همین دلیل از امضای بیانیه خودداری کردند. هر کس حق دارد سرکوب های رژیم را مصداق “جنایت علیه بشریت” به شمار نیاورد، اما “ما” هم حق داریم سرکوب های رژیم را “جنایت علیه بشریت” به شمار آوریم. ما از هیچ کس انتقاد نمی کنیم که چرا وارد این کمپین نشده است، اما برخی به امضاء کنندگان بیانیه می تازند که چرا وارد این کمپین شده اند و کار را تا اهانت به امضاء پیش برده اند.
از سوی دیگر، با توجه به اختلاف نظری که ممکن است در خصوص نماد ملی کشور وجود داشته باشد، ما(یعنی مشارکت کنندگان در کمپین جنایت علیه بشریت) توافق کرده ایم که هیچ پرچمی بالا نبریم، و فقط از رنگ سبز که نماد جنبش مردم ایران در داخل کشور است، استفاده کنیم. رنگ سبز چه معنایی دارد؟ معنای آن همان چیزی است که بازیگران جنبش می آفرینند. این رنگ هر معنایی داشته باشد، متعلق به آنان است که این رویداد را آفریده اند. رنگ سبز را مهندس موسوی انتخاب نکرد، فاعلان و عاملان جنبش آن را بر تن جنبش پوشاندند.
پرسش این است: چرا ما(امضا کنندگان بیانیه ی کمپین جنایت علیه بشریت) حق نداریم از رنگی خاص برای تجمعات و فعالیت های جمعی مان استفاده کنیم؟ کجای این خواست غیر دموکراتیک است؟ هر کس این معیارهای حداقلی را قبول داشته باشد می تواند در این برنامه شرکت کند. ما هیچ پرچمی را به خود و دیگر شرکت کنندگان این برنامه تحمیل نکرده ایم، فقط قرار گذاشته ایم که هیچ پرچمی را بالا نبریم. آیا با این توافق به فرد یا گروهی صدمه وارد آورده ایم یا فرد و گروهی را از حقوق اساسی اش محروم ساخته ایم؟ این چه نوع نارواداری است که به دیگران می گوید در تجمعات تان باید حتماً پرچم خاصی برافراخته شود؟
8-6- این مدعایی کاذب، بلادلیل و غیر جامعه شناختی است که سکولاریسم شرط لازم و شرط کافی نظام دموکراتیک است. اگر سکولاریسم شرط کافی نظام دموکراتیک بود، تمامی نظامات سکولار باید نظام های دموکراتیک می بودند. اما تجربه ی بشری بزرگترین مبطل این مدعاست. تمامی کشورهای اروپای شرقی سابق و اتحاد جماهیر سوسیالیستی سابق، دارای نظام های سکولار بودند، اما در عین حال بدترین نظام های توتالیتر را پدید آوردند. بیشتر کشورهای خاورمیانه دارای نظام های سکولارند، اما در عین حال، هیچ یک از این نظام های سکولار، نظام های دموکراتیک نیستند. صدام حسین، حافظ اسد، سرهنگ قذافی و… بهترین مبطل آن مدعای کاذبند. سکولاریسم شرط لازم نظام دموکراتیک است، اما شرط کافی آن نیست. ده ها پیش شرط دیگر باید وجود داشته باشد تا نظامی دموکراتیک به وجود آید. کسانی که با آرای اندیشمندانی چون چارلز تیلور، خوزه کازونوا، مایکل سندل، السدر مک اینتایر آشنا هستند، با احتیاط بالایی در این خصوص سخن می گویند. آرای یورگن هابرماس در خصوص سکولاریسم در مقاله ی “دین در قلمرو عمومی” از جهات گوناگون روشنگر است. این مقاله پس از نگارش در دانشگاه های بزرگ دنیا با حضور هابرماس مورد بحث و ارزیابی قرار گرفت.
9-6- اگر جنبشی در ایران وجود داشته باشد، رهبری و هدایت و مدیریت آن در درون جنبش است. هیچ فرد و گروهی نمی تواند از خارج از ایران مدعی رهبری، هدایت و مدیریت جنبش مردم ایران شود. آنان که آفرینندگان این جنبش اند، رهبری جنبش را هم پدید خواهند آورد. سخن گفتن درباره ی رهبری جنبش از خارج از ایران، بیشتر به طنز شباهت دارد تا واقعیت.
پاورقی
1- تا حدی که من می دانم، بسیاری از اصلاح طلبان و نواندیشان دینی از این نوع سکولاریسم دفاع می کنند و آن را شرط لازم نظام دموکراتیک به شمار می آورند. این مدعا که نواندیشان دینی از دولت دینی دفاع می کنند، اتهامی بیش نیست. اما چه باید کرد با افرادی که در عین وقوف بر آرای نواندیشان دینی در خصوص جدایی نهاد دین از نهاد دولت، باز هم اتهام می زنند؟ تمام نواندیشان دینی مخالف اسلام ایدئولوژیک دولتی اند. آخر این چه نوع دیدگاهی است که از همه ی دینداران یک کل یکپارچه می سازد و واقعیت متنوع و متکثر دینداران را به اتهامی خودساخته فرو می کاهد؟ تحلیل علمی یک رویداد، آن پدیده را با علل و دلائل گوناگون تبیین می کند. آیا اصلاح طلبانی که اینک در زندان ها زیر فشارهای جسمی و روحی قرار دارند، طرفدار دولت دینی اند؟ آیا عیدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، سعید حجاریان نگاهشان به دین همان نگاه علی خامنه ای و مصباح یزدی است؟ پس تکفیر سروش و دیگر نمادهای نواندیشی دینی برای چیست؟ نواندیشان دینی طرفدار آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، پلورالیسم، دگراندیشی و دگرباشی اند. از نظر نواندیشان دینی، تمامی گزاره های دینی را می توان به پرسش و نقد گرفت. نمی توان ایدئولوژی(آگاهی کاذب به تعبیر مارکس) را جایگزین تحلیل علمی کرد. وقتی آدمی اسیر توهمات خود می شود، به دیگران اهانت می کند که دینداران شما را فریب داده اند. این اتهام بیش از آنکه اهانت به نواندیشان دینی باشد، اهانت به شخصیت های ملی است که با کنار زدن دیوارهای بتونی به دنبال کار مشترک جمعی اند. آدمی چگونه حاضر می شود به دیگران اهانت کند که فریب خورده اند، اما در عین حال به خود مدال افتخار تقدیم کند که نه تنها فریب خورده نیست، بلکه فریب خوردگی دیگران را هم کشف و برملا کرده است. اتهام و اهانت را ببینید: گنجی نه تنها شخصیت های سیاسی و مدافع حقوق بشر ایرانی را فریب داده است که سرکوب های رژیم ایران جنایت علیه بشریت بنامند، بلکه 265 تن از روشنفکران نامدار جهان را هم فریب داده تا سرکوب های رژیم ایران را محکوم کنند و دولت احمدی نژاد را به رسمیت نشاسند و خواهان آزادی کلیه ی زندانیان سیاسی – عقیدتی شوند. گنجی اینک هم در حال فریب دادن وکلای بین المللی است تا آنها را وادار کند پرونده ی جنایت علیه بشریت سران رژیم را دنبال کنند.