صدسال بیشتر است که ترجیعبند همه نهضتها در این ملک از فردیت گذشتن و در دامان جمعیت درآویختن است. انقلاب مشروطه برای آن سرگرفت که میخواستیم استبداد و خودکامگی خدایگان محور را به تاروپود قوانین <دارالشورا> در بند کشیم و سلطنت مطلقه عنانگسیخته را به حکومت مشروعه مشروطه مبدل سازیم.
دیدیم و دیدید که چه بر سرمان رفت و چگونه استبداد صغیر و کبیر این دیار را دیگر بار دربند کرد و از ناصرالدین خاقان تا قدارهبند رضاخان تمامی تحمیلمان کردند که خواب دیدهایم خیر است انشاءالله، مگر میگذارند وارثان میراث گرانسنگ پدرخواندگی و آقابزرگی که جماعت یکلاقبای آن روز آسمانجل و امروز آسیبپذیر، پای از گلیم فراتر نهاده، در بازی بزرگان ورود یابند.
انقلاب 57 که شد دیدیم نه دیگر انگار این بار با همیشه فرق دارد که داشت. برای آن فرق داشت که میدیدیم نهضت به بار نشسته و شاخ غول شکسته است. دیو بیرون را تارانده بودیم و طلسم ناگشودنی تفرقه و تشتت را به سرانگشت تدبیر مسیحادمی اهورایینژاد، گشوده. شاهد جمعیت در آغوشمان بود و عفریت پریشانی در بندمان. و باز بیت ترجیع از حلقوم خلق سر برآورد که جمع باید بود و متفق زیرا <به اتفاق جهان میتوان گرفت> و اینگونه بود که دلهای جهانی را به تسخیر الهه عشق درآوردیم. همگان ما را دیدند و بزرگ و ستودنی تماشایمان کردند، در برابر عظمت ارادهای که نمایانده بودیم سر تسلیم و تعظیم فرود آوردند و خواستمان را که انقلاب اسلامی بود تن دادند حتی اگر بعضی نمیخواستند. انقلاب اسلامی را اگر میشد در چند کلمه خلاصه کنی باید میگفتی انقلابی است <ضداستعمار و استحمار و استکبار> که در همان اوان به سرعت هرچه تمامتر هویت خود را در شعار محوری <استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی> به نمایش گذاشت.
تا قبل از انقلاب اسلامی و در تقابل با حکومتهای وقت میتوان برای اکثر مواجهات سیاسی دو جبهه اصلی را تعریف کرد. جبهه اول قدرتهای حاکمه که معمولا و در اکثر موارد در تقابل با ملت بودهاند و جبهه دوم نمایندگان قدرت ملی که در بسیاری موارد آمیختگی معناداری با معنویت ملت نیز داشتهاند. این جبهه را معمولا روحانیت نمایندگی کرده است اگرچه در مبارزات میهنی و ضداستکباری از نقش قهرمانان و سرداران ملی نباید و نمیتوان غافل بود. با اوجگیری انقلاب اسلامی تمرکز قدرتهای پراکنده ملی و معنوی که عموما در تضاد و تقابل با حکومت پهلوی بودند شدت یافت و با پیروزی انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی و نهایتا درآمیختگی دو حوزه متمایز قبلی با هم، تا مدتی قدرت سیاسی و معنوی همپا و همسنگ یکدیگر ایفای نقش کردند. هیجانات و التهابات ناشی از فرآیند تاسیس که فروکش کرد و نظام سیاسی جایگزین نهضت و انقلاب شد رفتهرفته و به ناچار فرصت برای بروز تمایزات دو حوزهدرهمآمیخته فراهم شد. حوزههای روحانی اگرچه تلاش درخوری برای اخذ نمایندگی مردم در مواجهه با قدرت سیاسی حاکم نشان دادند اما ازتوفیق چشمگیری نصیب نبردند. شاید هم چارهای نبود
. آمیختگی چندان فراگیر مینمود که هر اعتراض و انتقاد مشفقانه و دلسوزانهای هم بیتاثیر میماند. ملت به اقتضای رسوبات ذهنی و تاریخی خویش دیگر بار میرفت که حاشیهگزینی کند و دخل خود را از دولتهای انقلاب جدا سازد. چرا که تصور میکرد- بنا بر عادت دیرینه- دولتها ذاتا مقابل ملتهایند. اما بار دیگر و در سایه نهضتی اصلاحی چالشهای تاریخی دولت - ملت رنگ رقابت درونسازمانی یافت و نامزد اصلاحات به خواست و اراده مردم بر رقیب حکومتی پیروز شد. اصلاحطلبان از همان بدو امر وانمود کردند که حوزه رها از حاکمیت و عموما خاموش جامعه را نمایندگی میکنند- اگرچه در این امر توفیق مداومی نداشتند- اما نکته حائز اهمیت این بود که بر کلیدیترین نقطه آسیب ملت انگشت نهاده و در پی رفع نقص برآمده بودند. در دوره اصلاحات محوریترین بحث، <جامعه مدنی> بود که باید سامان مییافت.
در این اجتماع دیگر هیچکس سراغ قهرمانی نباید میرفت. فردیت در جمعیت هضم میشد و حوزه ملی قدرت را برای تعامل و گفتوگوی انتقادی با حاکمیت، جمعیتها و احزاب نمایندگی میکردند. امید به این بود که اگر هشت سال اصلاحات هیچ دستاوردی نداشته باشد جز همین موضوع که ظرف قدرت سیال معنوی و اجتماعی برای ایستادن در برابر هر اراده هژمونیخواه و قانونگریز مظروف خود که احزاب باشند را یافته است، بسمان است. حالا دوباره از راه رسیده است؛ فصل رویارویی دو جریان درون نظام که یکی بر اسباب قدرتحاکمیتی مسلط است و دیگری بر آرای سیال و منتقد اجتماعی متکی. در این مواجهه آیا اصول اصلاحطلبی حکم میکند که بنیادین و قاعدهمند بر شالودههای محکم رایآفرین- احزاب و جمعیتها- تکیه کرد و ظرفیت آنها را بالا برد یا آنکه به اشخاص و افراد متوسل شد و همه رشتههای مدنیت هنوز پایدار نشده را پنبه ساخت.
هنوز هم باید دنبال قهرمان گشت یا باید لشکر منسجم رای را بامدد تشکیلات به استقبال جعبههای جادو فرستاد؟
منبع: اعتمادملی 30 دی