“کارپه دیم” از وضع نابسامان اجاره خانه ها در سال جدید نوشته است:
قرارداد سالیانه خانهام رو به اتمام است و کمکم باید فکر خانه جدید باشم. اوضاع احوال اجاره خانهها قابل تصور نیست. من هر طور که فکر میکنم نمیتوانم دلیل موجهی برای این همه گرانی پیدا کنم. من سال پیش خانه سی متریام را ماهی صدوپنجاه هزار تومان اجاره کردم. حالا امسال دقیقاً کنار خانه من خانه پنجاه متری را ششصدهزار تومان اجاره میدهند! یعنی سه برابر حقوق یک کارگر. واقعاً وحشتناکه نه؟ پول پیش 7 تا 8 میلیون هم کلاً شده مد و ظاهراً صاحبخانهها جزء اجاره محسوبش نمیکنند.
اتفاق دیگری هم که افتاده اینه که کلاً موارد رهن کامل زیاد شده که همین مسئله باعث گرانی بیشتر مسکن و زمین میشود. صاحبخانهها با پول پیش هر جایی که بتوانند زمین میخرند و از تورم زمین طی یکسال پیشرو نهایت استفاده را میکنند. همین صاحبخانه من با چهار میلیون پول پیش بنده به گفته خودش طی شش ماه ده میلیون سود کرده! یعنی ایکس برابر درآمد شش ماه بنده.
حالا آدم بیشتر کفرش میگیره وقتی میبینه همین خانه و زمیناش از پدرش به ارث رسیده و تنها زحمت خودش برای کسب این درآمد زحمت امضاء کردن قرارداد اجاره است. توی این اوضاع و احوال چیزهایی میبینی که بعضاً خندهدار هم هست. مثلاً روزنامه همشهری آگهی زده خانه ویلایی از 2 میلیارد تا 12 میلیارد تومان!
علت این بیبرنامگی هم خشکسالی است؟!
فهمیه خضر در “حرفه خبرنگار” از قطعی های مکرر و ناگهانی و بی برنامه برق در تهران نوشته است:
داشتم مینوشتم که ناگهان همه جا تاریک و طبعا کامپیوتر هم خاموش شد. خب تا اینجای داستان که خیلی معمولی است. معلوم است دیگر؛ برق قطع شده بود. خوشبختانه نوشتههایم را “سیو” کرده بودم. خوابم نمیآمد اما به ناچار بلند شدم که بروم به رختخواب.
درست در همین لحظه – در حالی که تنها پنج دقیقه از قطع برق میگذشت – چراغها روشن شد و سر و صدای کامپیوتر و یخچال و بقیه وسایل برقی درآمد.خب، من هم دوباره نشستم به نوشتن و هنوز یک پاراگراف ننوشته بودم که دوباره برق رفت! باورتان میشود که این اتفاق سه بار دیگر هم در فاصلههای زمانی پنج دقیقهای افتاد؟!
ساعت سه نیمهشب، واقعا چرا باید پنج بار در عرض بیست دقیقه برق شهری قطع و وصل شود؟ باشد، قبول. خشکسالی بوده، نیروهای غیبی مدد نکردهاند، دستهای پنهان خرابکاری کردهاند و خلاصه به هزار و یک دلیل فرامنطقی دیگر ما برگشتهایم به دهه شصت و دوران جنگ و هر روز خاموشی و بیبرقی میکشیم. اما آیا قطع و وصل اینچنینی برق، آن هم در نیمهشب، وقتی ما همه خوابیم هم به همه این دلایل ربط دارد؟ یعنی چون بارش باران و برف کم بوده یا چون مخالفان دولت کارشکنی کردهاند شبانه چنین اتفاق مسخرهای میافتد؟
حتماً باید به در بگویند تا دیوار بشنود؟
بهزاد افشاری در “درخت بدون سایه” پرسشی مطرح کرده است که در نوع خود جالب توجه است:
روز گذشته محمود احمدی نژاد در دیدار سرزده از وزارت نیرو در نشستی با وزیر نیرو و وزیر صنایع و وزیر نفت از مردم درخواست کرد که در مصرف برق و آب و انرژی صرفه جویی کنند. نکته ی جالب اینجاست که ایشان اغلب در دیدار با مردم وزرا و مسوولان را مورد خطاب قرار می دهند و بعضا به آنها هشدار می دهند که اگر کم کاری کنند گوششان را می پیچانند وقس علیهذا.
من نمی دانم این چه شیوه ای است که آقای رییس جمهور وقتی با مسوولان می نشینند با مردم حرف می زنند و وقتی برای مردم سخنرانی می کنند با مسوولان حرف می زنند؟شاید این روش منحصر به فرد به خاطر این اتخاذ شده است که ما ملت محترم ایران اصولا ملت غیر مستقیمی هستیم و حرف های مستقیم اثری روی ما نمی گذارد و حتما باید به در بگویند تا دیوار بشنود!
چه میشد اگر…
“حسن درویش پور” می پرسد چرا نتوان زندگی امامان وبزرگان دین را به نحوی به آثار هنری تبدیل کرد که نیمه ی انسانی آنها را به نمایش بگذارد و آنها را باورپذیر سازد:
آیا نمیشود آن بخش از رفتار لطیف، زیبا و عاشقانهی پیامبر را بهصورت کالایی فرهنگیـاسلامی [فیلم، تأتر، کتاب و…] در جامعهی ایران عرضه نمود؟ آیا نمیشود ادبیات دیگری را غیر از ادبیات امثال وزیر ارشادها که منادی خون، مرگ و شهید هستند؛ بکار گرفت و جان تازهای را در کالبد سرد و بیروح جامعه ایران تاباند؟
اگر در سینماهای ایران فیلمهایی از زندگی بزرگان دین اکران شود و مردم با چشمهای خود ببینند که جنس رفتار پیامبر یا امامانشان، کموبیش از همان جنسی است که روزانه نمونههایی از آنها را میشود در جامعه دید، که مثل آنان عاشق میشوند، با دیگران رقابت میکنند و یا هر زمان اندوهگین هستند، به آغوش پُرمهر و محبت همسرانشان پناه میبرند؛ آیا ذرهای از شأن و مقام آنان کاسته خواهد شد؟ یا نه برعکس، مردم با دیدن چنین صحنههایی، حصار بیگانگی و فاصله را فرو میریزند، احساس یکرنگی میکنند و نشاط و انرژی تازهای خواهند گرفت؟
رفتارهای عجیب سیاستورزان ایرانی
حامد قدوسی در “یک لیوان چای تلخ” از برخی رفتارهای عجیب سیاستورزان و روشنفکران ایرانی در دوران فترت سیاسی متعجب است:
دیروز با رفیق باریک اندیشی در باب رفتار عجیب جامعه خودمان صحبت می کردم. می گفتم درک من این است که در دوران فترت سیاسی معمولا روشنفکران و اندیشمندان انزوا می گزینند و به کنجی پناه می برند و می اندیشند و می خوانند و در خلوت نجوا می کنند و و به امید سال های بعد می نویسند و اثر هنری و فکری خلق می کنند. ماحصلش هم می شود مثلا ورق پاره های زندان و شاعرانی که در زمانه عسرت می سرایند. در این کشور عجیب ما حتی همین اتفاق رایج هم نیفتاده است. اگر وضعیت دولت این شده است وضعیت اندیشه و هنر هم دست کمی از آن ندارد. آن هم هنر و اندیشه ای که لزوما سر و کاری با سانسور و قدرت ندارد.
حافظ با همه خصوصیاتش بود که حافظ شد
اعتراض ها به نوشته ای از پرویز جاهد که در آن به برخی از خصوصیات رفتاری خسرو شکیبایی پرداخته بود ادامه دارد. “مریم اینا” نوشته است:
این یادداشت پرویز جاهد درباره شکیبایی در وبلاگ زمانه، آمده زیر ابرو بر دارد زده چشم طرف را کور کرده. اگر نخواهم حرف در دهان نویسنده بگذارم، احتمالا خواسته بگوید یک نفر را با تمام ویژگی هایش ببینیم و در واقع کل این ویژگی هاست که آن شخص را ساخته است. اما نمی دانم چرا با این شروع کرده که از بازی شکیبایی خوشش نمی آید و بعد هم خواسته ماجرا را بکشاند به اخلاق و ارزش های اخلاقی و ایکه هنرمندان الگوی جوانان اند و حیف است و این داستان ها.
پس با این اوصاف دارم حرف در دهان نویسنده یادداشت می گذارم و چیزی را که خودم دوست داشته ام از آن خوانده ام. به هر حال جای فکر کردن دارد که مثلا حافظ با همه خصوصیاتش بود که حافظ شد. به قول این وبلاگ: “کی تضمین میدهد بدون آن تکههای کوچک دردآلود ما همچنان صاحب تعدادی از بزرگترین آثار دنیا بودیم.”
مظاهری اهل مبارزه است
خاطره وطنخواه در “نوشته های یک روزنامهچی” در دفاع از تجربه کاری طهماسب مظاهری نوشته است:
نه روزی که در اواخر دولت آقای خاتمی برکنار شد برای رفتنش هورا کشیدم و نه روزی که در دولت نهم پست گرفت مثل بعضی ها برای بازگشتش پایکوبی کردم.اصلا” هم این موضوع برام مهم نیست اما در مقابل حجم اخباری که این روزها درباره اختلاف نظر در تیم اقتصادی دولت نهم مطرح می شود که یک پای ثابت آن کسی جز طهماسب مظاهری نیست تنها می تونم نظرم را به عنوان یک خبرنگاربنویسم.
در تمام سالهایی که خبرنگار اقتصادی بودم یعنی از سال هشتاد تا هشتادو دو، که پای ثابت حوزه وزارت افتصاد بودم و بعد از آن تا به امروز که از دور نظاره گر تحولات این حوزه بوده و هستم. یک نتیجه درذهنم نقش بسته و آن اینکه مظاهری با تمام خوب و بدهایی که در رفتار، شخصیت و یا نحوه مدیریتش در حوزه های مختلف داشته،همواره اهل مبارزه بوده (اختلاف نظر بامرحوم نوربخش،نجفی، ستاری فر و امروزصمصامی وداودی).بستگی داره که مبارزه را در چه جهتی ارزیابی کنید.یعنی آیا این مبارزه منفی است یا مثبت؟
امان از این ملت فرصتطلب
“حاجی واشنگتن” پس از دیدن برنامه ای تلویزیونی، این پست کوتاه را نوشته است:
تلویزیون یک برنامه نشون داد از آخر و عاقبت چمدان های بی صاحب. یک شرکتی می آد اینها رو از فرودگاه ها و ترمینال ها می خره و محتویاتشون رو می فروشه. ملت اومده بودن تو فروشگاه که لباس دست دوم،کتاب دست دوم و ادکلن نصفه می خریدن. از همش مسخره تر ردیف سوتین ها و شورت های ملت بود که به چوب حراج زده بودن و ملت آمریکا به تاراج می بردن. با یک خانواده مصاحبه کردن می گفتن سه ساعت و نیم رانندگی کردن تا به این فروشگاه برسن!
کنارهگری جهان پهلوان، یک کم بو میدهد
نیک آهنگ کوثر در “تبعیدی عصبانی” معتقد است کناره گیری ناگهانی جهان پهلوان رضازاده، همچین بی علت هم نبوده است:
خداییاش این توجیه سازمان تربیت بدنی درست بعد از آنکه رضازاده تست دوپینگ نداده و از طرف خواستهاند کنار بکشد، یک کمی بو میدهد. یک کمی که چه عرض کنم، خیلی!
آقایی که شما باشید، من توی کتم نمیرود که ظرف همین چند روز، رضازاده تصادفا قند خونش رفته باشد بالا…درست است که ماشالله شیرین است و شیرنی هم زیاد میخورد، اما… خلاصه، گمانم گاف بدی داده باشند آقایان.