گزارشی سینماگران ایرانی مهاجر
صدور سینما منهای انقلاب
امام امت که عصاره تمام آرمانهای نسل انقلاب بود و ملت را در تمام زمینهها رهنمون میکرد، در میان جملهها و خطابههای فراوانش یکی به صدور انقلاب اشاره کرده است و دیگری به عدم مخالفت با سینما. این جملات به لحاظ مضمون ظاهرا متفاوت اما امروز بعد از گذشت سه دهه از انقلاب به هم پیوند خوردهاند. سینما و سینماگرانی که در دوران جمهوریاسلامی با چراغ سبز امام توانستند درهای این هنر را دوباره باز بکنند، حالا یکی یکی کشور را ترک و برای فیلمسازی به سرزمینهای دیگر پناه میبرند. سینماگران بعد از انقلاب مهاجرت میکنند در حالی که در چمدانشان خبری از آرمانها و عقاید اسلامیانقلابی سال پنجاه و هفت نیست.
امیروی دونده…
امیر نادری با اینکه در دوران پیش از انقلاب شروع به کار کرده بود اما دوران و فضای جدیدی فیلمسازیاش، عبور کرده از سینمای خیابانی، با سالهای انقلاب و حکومت اسلامی مصادف شد. نادری با ساخت چند فیلم و بر فراز همهشان فیلم “دونده” ابتدا پایش به جشنوارههای معتبر خارجی باز شد و پس از مدتی تصمیم گرفت ایران را برای همیشه ترک کند. از مهاجرت نادری و دلایلش روایتهای زیادی است اما روایتی منتشر شده و رسمی میگوید که او از بیمهری منتقدان ایرانی و حمله دستهجمعی با تصمیمگیری قبلی به فیلمش دلخور بود و برای همین به آمریکا رفت. نادری موفق شده تا امروز شش فیلم در آمریکا بسازد و به همان فیلمساز و داور در جشنوارههای معتبر شرکت بکند و بارها در مصاحبههایش عنوان کرده است که خیالی برای بازگشت به ایران ندارد.
شاید وقتی دیگر…
سوسن تسلیمی هم مثل نادری پیش از انقلاب به عنوان بازیگر سینما و تئاتر به شهرت رسیده بود و جایگاه تثبیت شدهای داشت. برجسته شدنش در بعد از انقلاب اما به خاطر حذف اکثر بازیگران زن و کلا محدود شدن حضور بانوان در جلو دوربین بود. تسلیمی اما با فیلمهای بهرام بیضایی چهره درخشان سینمای بعد از انقلاب بود که خیلی زود و بعد از یک دهه، برای فرار از محدودیتهای شورای نظارت بر سینما ایران را به مقصد سوئد ترک کرد. سوسن تسلیمی حالا بعد از نزدیک به دو دهه و نیم، در تئاتر سوئد چهرهای شناخته شده و تصمیم گیرنده است و فیلمش- خانه جهنمی - موفق شد با نمایش در جشنوارههای مختلف توجهها را به خود جلب کند.
گذر از دهه شصت و بازتر شدن نسبی فضا در دهه هفتاد به خصوص نیمه دومش، روند مهاجرت سینماگران را کند و بعضا به شکل معکوس درآورد. حتی پرویز کیمیاوی هم بعد از سالها به ایران بازگشت و فیلم “همهجای ایران سرای من است”را کارگردانی کرد. شکل مهاجرت هم در آن سالها تغییر کرده بود؛ که مسعود کیمیایی با تبلیغات یک موسسه مشهور سینمایی که وصل به حکومت بود- هدایت فیلم- ظاهرا برای ساخت دو فیلم سینمایی به آمریکا و کوبا رفت اما بدون نتیجه و جلو دوربین بردن حتی یک نما به ایران برگشت. دهه هشتاد نزدیک میشد و دوباره محدودیتها به شکل سابق از راه میرسیدند. محدودیتهایی که کار هنری را در ایران تبدیل به یک کار پرخطر و بدون امنیت شغلی میکردند.
تست دموکراسی
محسن مخملباف که قبل از به وجود آمدن موج سیاسیاجتماعی اصلاحات از گذشته خود فاصله گرفته بود و با ساختن فیلمهایی نظیر ناصرالدین شاه آکتور سینما، سلام سینما و مهمتر از همه نون و گلدون دوران دیگری را به لحاظ عقیده و آرمان تجربه میکرد، بعد از استقرار دولت اصلاحات و البته سقوط طالبان در افغانستان، ایران را به مقصد این کشور ترک کرد. آنجا خانه فیلمسازی بنا کرد و با ساخت چند فیلم در افغانستان و تاجیکستان از جریان فیلمسازی در ایران دور شد. اما فیلمی که کاملا مخملباف را از ایران و فیلمسازی زیر سایه وزارت ارشاد دور کرد، فیلم “سکس و فلسفه” بود که در نشریات ایران حتی نامش به صورتی دیگر- “جنسیت و فلسفه”- درج میشد. مخملباف بعدتر فریاد مورچهها را ساخت که سکانسهای برهنگی بازیگر زنش که توسط یک کارگردان سابقا اسلامیانقلابی کارگردانی شده بود سر و صدای زیادی به پا کرد. با به وجود آمدن جنبش سبز، مخملباف در فاز سیاسی هم کاملا در جبهه مخالف حکومت قرار گرفت و در آخرین فعالیتش تا به امروز، همراه پسرش فیلمی درباره “بهاییت”ساخته است که در این سی سال همیشه خط قرمز پررنگ نظام اسلامی محسوب میشده و میشود.
گربههای ایرانی
بهمن قبادی که کل دوران حضورش در سینما، از دستیاری تا فیلمسازی، را زیر سایه حکومت جمهوریاسلامی تجربه کرده بود، بعد از ساخت چند فیلم و حضور در جشنوارههای جهانی، وقتی با سد سخت اعطای مجوز و پروانه ساخت روبرو شد، تصمیم گرفت که بدون طی کردن این روند فیلم “کسی از گربههای ایرانی خبر ندارد” را درباره گروههای موزیک زیرزمینی بسازد. قبادی به همراه ساخت این فیلم، ایران را ترک کرد و بعدتر با موضعگیریهایی مرتبط به دنیا و فضای سیاست و ساخت فیلم بعدیاش- فصل کرگدن- که لااقل در ظاهر در مخالفت با انقلاب اسلامی ساخته شده است، کاملا در جهت عکس ارزشهای تبلیغ شده حکومت حرکت کرد. فقط حضور بهروز وثوقی، بازیگری که سه دهه توسط حکومت ممنوعالکار شده است، و مونیکا بلوچی با ظاهر غیراسلامی جلو دوربین قبادی کفایت میکند که متوجه بشویم ذرهای از عقاید انقلابی همراه با قبادی به خارج کشور صادر نشده است.
رقص پائیزی
اگر سینماگران قبلی، همهگی مهر تایید جشنوارههای خارجی را روی کارهایشان داشتند و با چنین کارنامهای ایران را ترک کردند، شبنم طلوعی بخش عمده جوایزش را از جشنوارههایی گرفته بود که توسط جمهوریاسلامی و وزارت ارشادش برگزار میشود. ظاهر قضیه این است که با هنرمندی مواجه هستیم که مهر تایید حکومت بر آثار هنریاش خورده است اما حکومتی که سربازان مطیع و یک شکل میخواهد، شبنم طلوعی را به خاطر مذهب متفاوتش- بهایی- نتوانست تحمل کند. شبنم طلوعی در فرانسه ابتدا در فیلمی به کارگردانی شیرین نشاط جلو دوربین رفت و بعدتر نمایشنامه “رقص پائیزی” را به عنوان بازیگر و کارگردان روی صحنه برد. نمایشی که مصایب زنان ایرانی در حکومت جمهوریاسلامی میپرداخت. زنانی از طبقات مختلف اجتماعی و خاستگاههای گوناگون که همگی سرنوشتشان با زندانهای حکومت گره خورده است.
پیکره دروغها
در میان تمام مهاجرتهای سینماگران، ترک کشور توسط گلشیفته فراهانی از همه تکاندهندهتر است. چون او نماینده جوانانیست که تمام عمرشان، از کودکی تا نوجوانی و جوانی، را در کنار بلندگوهای تبلیغاتی جمهوریاسلامی زیستهاند اما بدون کوچکترین تاثیری با شکل و سبک متفاوت زندگی و عقایدشان، خودشان را در جامعهای آزاد جور دیگری به نمایش میگذارند. گلشیفته که با فیلم میم مثل مادر محبوب قشر مذهبی سینمارو هم شده بود، با حضور در فیلمهای هالیوودی، برهنه شدن برای تیزر یک جشنواره سینمایی، حضور جلو دوربینهای مجلات مد، همبازی شدن با بهروز وثوقی در نمایشی از ایرج جنتی عطایی و دست آخر عکس گرفتن با شهبانوی سابق ایران، فرح دیبا، یک تنه بخش عمدهای از ارزشهای جمهوریاسلامی را زیر پا گذاشت. پشت کردن به حجاب و پوشش اجباری، قرار گرفتن در کنار نمادهای حکومت پیشین و آواز خواندن که همگی جرمهای نابخشودنی از دید حکومت است، گلشیفته را ناخواسته تبدیل به نمادی از مردمی کرده که تبلیغات سی ساله حکومت را نه باور کردهاند و نه به آن پایبند هستند.
آنجا
حالا هم مهاجرت عبدالرضا کاهانی که برای سنجیدن شرایط فیلمسازی به فرانسه رفته است، پرده جدیدی از گذر سینماگران ایرانی از محبس خانگی به غربت آزاد است. کاهانی که در چند سال اخیر با معاونت سینمایی و شورای نظارت درگیری داشته، بعد از اکران محدود فیلم “بیخود و بیجهت” و رد شدن چند فیلمنامهاش تصمیم گرفته کشور دیگری را برای کار کردن و فیلم ساختن انتخاب کند. هرچند تریبونهای رسمی، از منتقد رسمی نظام و برنامه هفت تا صاحبان یک سایت سینمایی نزدیک به روزنامه کیهان، سعی دارند که محدودیتهای اعمال شده برای کاهانی را غیرواقعی و صرفا مانوری تبلیغاتی نشان بدهند اما مشکلاتی که کاهانی از فیلمهای ابتداییاش تا حالا با شورای نظارت داشته نشان میدهد که او هرگز با خیال راحت موفق نشده پروژههای مورد علاقهاش را جلو دوربین ببرد. یکی از اولین ساختههای کاهانی فیلمیست به نام “آنجا” درباره مردی که سالها خارج کشور زندگی کرده و حالا که به ایران آمده پاسپورتش را از دست داده و برای از بین نرفتن اقامتش میخواهد به هر ترتیب از کشور و شرایط ناهنجارش خارج بشود. شاید حالا کاهانی هم بعد از سر و کله زدن هرباره با شورایی ناهنجار و آدمهایی نظیر سجادپور و شمقدری تصمیم دارد رنج و مشکل فیلم ساختن در خارج از ایران را به جان بخرد اما ایدهها و پروژههای مورد علاقهاش را جلو دوربین ببرد و بدون نیاز به مجوزهای هفتخوانی- از ارشاد تا حوزه هنری- اکرانشان بکند.
نظام اسلامی ابتدا میخواست حکومت پیشین را اسلامی بکند. بعد به سراغ مردم رفت و سودای اسلامی کردن باقی دنیا را هم داشت. اما امروز پس از این رنج سی ساله و زمانی که دولتمردان سابق هم در حصر و حبس هستند، با مردمی روبهرو است که به هیچ یک از آرمانهای ایدئولوژیک آن انقلاب باور ندارند و منتظر فرصتی هستند تا مسیرشان را عکس جریان جبر شده ادامه بدهند. سینماگران تنها بخش کوچک از جامعه ایرانی هستند که در زمان بیرون آمدن از فشار حکومت چیزی از باورها و ارزشهای انقلابی با خود ندارند. در شکل وسیعتر یک جامعه بزرگ است که در تمام این سالها، سبک زندگیاش را حفظ کرده و در دستان پرقدرت حکومت هم حاضر به تغییر شکل واقعی نشده است.