صفحه ۲۰ / کتاب هفته – کسری رحیمی: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.
صفحهی ۲۰ از فیلمنامهی “رگبار” نوشتهی بهرام بیضایی:
”… خانم خیاط: ولی حق با شماست، دیگه خیلی دیره. تو هم خستهای دخترجان.
عاطفه: ]نگران[ نه.
خانم خیاط: چرا هستی. خب، تعطیل میکنیم.
عاطفه: ولی هنوز…
خانم خیاط: ]کت و چادر او را از جامیخی برمیدارد[ بلند شو.
عاطفه: میتونم…
خانم خیاط: کت را میدهد[ این کتت، اینم چادرت، بگیر.
عاطفه تند میپوشد. خانم خیاط در حالی که چادر را روی شانههای او میاندازد روی سخنش با آقای حکمتی است.
خانم خیاط: شما معلمین، نه؟ میشه به شما اعتماد کرد.
حکمتی: بله!
عاطفه: ]وسط حرف میدود[ ولی…
خانم خیاط: دیروقته، صلاح نیست اون تنها بره منزل.
حکمتی: من میرسونمش.
خانم خیاط: ]خرسند[ متشکرم.
عاطفه: چیزه- ولی آخه…
خانم خیاط: ]میرود طرف چراغ[درست نیست معطلشون کنی عاطفه.
چراغ را خاموش میکند، مغازه تاریک میشود. حالا نیمرخ عاطفه و آقای حکمتی در نور خیابان که پشت پنجرهی بخارگرفته تابیده میشود.
کوچه. شب بارانی. خارجی
سه نوازندهی نابینا که دست یکدیگر را گرفتهاند تا گم نشوند از کار روزانه بازمیگردند. یکی با چتر میگذرد. حکمتی بارانیاش را درمیآورد که به عاطفه بدهد.
حکمتی: اینجوری خیس میشی، بیا، اینو بپوش.
عاطفه: نه نمیخواد، چتر دارم.
چترش باز شده است، آن را بر سر میگیرد، حکمتی بارانیاش را روی دست میاندازد.
عاطفه: بپوش، سرما میخوری.
حکمتی: ]به پشت سر مینگرد[ الان یکی از شاگردامو دیدم، اون بارونی نداشت.
بارانیاش را میپوشد. سه نوازندهی کور از راه آنان میگذرند و زیر سرپناهی میایستند، آنها شاهدان نابینای تنها لحظات خوشبختی آقای حکمتیاند.
عاطفه: خب دیگه بگو.
حکمتی: من خیلی حرفا دارم عاطفه.
راه خانهی عاطفه، گذرهای گوناگون زیر باران. حکمتی حرف میزند. نمیشنویم. اندکاندک بیگانگی شسته میشود و آنان گویی آشنایان دیرینهاند. حکمتی خوشحال، عاطفه میخندد…”
در “رگبار” چه میگذرد
در دورانی که نئورئالیسم ایتالیا، نحلهی فکری اغلب فیلمسازان اروپا بود و هر کارگردانی به آسانی دنبالهرو نئورئالیسم لقب میگرفت، بهرام بیضایی فیلم “رگبار” را ساخت. فیلمنامهی رگبار بهانهای شد تا گریزی به سالهای دههی پنجاه بزنیم و مروری داشته باشیم به نقدها و واکنشهایی که اکران رگبار در نخستین جشنوارهی جهانی فیلم تهران برانگیخت. رگبار همزمان نوید ظهور نویسنده و کارگردانی توانا و خوش آتیه را میداد و این اتفاق، مطبوعات و صاحبنظران را به اظهارنظرهای متفاوت و سخت متضاد هم وادار کرد.
معلم جوانی (آقای حکمتی)، به محلهای در جنوب شهر منتقل شده است. در همان روز ورود، به کسانی در محل برمیخورد؛ خانم خیاطی که مغازهای دارد ولی گمان میکند به این محله متعلق نیست و پیشتر از این در جاهای بالاتری بوده و مشتریانی از طبقات بالاتر داشته، آقا رحیم قصاب، که در پیداکردن اتاق کمکی هم به آقای حکمتی کرده است، خانم صاحبخانه که پسرش به سفری دور رفته است، بچههای بسیار شلوغ و شیطان که اسبابکشی را با مسخرگی مختل میکنند، تا جایی که آقای حکمتی خویشتنداری را از دست میدهد. روز بعد ناظم مدرسه آقای حکتی را به عنوان معلم جدید این بچهها در مجلس درس معرفی میکند و شاگردان پس از کمی دودلی مسخرگی را از سر میگیرند تا سرانجام آقای حکمتی مجبور میشود که از آنها مصیب را از کلاس بیرون بیندازد. روز بعد خواهر مصیب، عاطفه که شاگرد خیاطخانه است، برای شکایت از معلم جدید به دفتر مدرسه میآید و حکمتی را که در دفتر تنهاست به جای ناظم میگیرد و چون پی میبرد که طرفش جز کسی که از خود او شکایت دارد نیست آنجا را ترک میکند. چند شاگرد این صحنه را میبینند.
روزی که حکمتی شاگرد دیگری را از جلسه بیرون میاندازد، شاگرد که گیر گوشمالی آقای ناظم افتاده، برای فرار مشکل را به خود آقای حکمتی برمیگرداند و میگوید آقای حکمتی تغییر کرده است و علت آن عاشقی است و داستان دیدار حکمتی و عاطفه در دفتر را تعریف میکند. این موضوع به سرعت میان همکاران و شاگردان میپیچد و آقای حکمتی میکوشد این و آن را قانع کند که چنین عشقی در میان نیست و هرچه بیشتر میکوشد، بیشتر با این ماجرا آغشته میشود تا زمانی که خود را مجبور میبیند شخصا برای عاطفه توضیح دهد و در لحظهی توضیح چیزی ندارد بگوید جز اینکه واقعا عاشق اوست. عاطفه میگریزد و بچهها این صحنه را شاهدند. بدین ترتیب شخص دیگری خود را مجبور به عمل میبیند؛ ریالا رحیم قصاب که دورادور خانهی عاطفه را حمایت میکند، آنها را جا داده است و هر روز برایشان گوشت میفرستد و امیدوار است روزی عاطفه عشق او را با قبول ازدواج پاسخ گوید. آقا رحیم، آقای حکمتی را جلوی شاگردانش کتک مفصلی میزند و میگوید از عاطف کناره بگیرد و از این پس شاگردان کم و بیش خود را مسئول تیرهروزی آقای حکمتی میدانند. آقای حکمتی میکوشد خود را قوی کند ولی بیفایده است. در عوض اندک اندک شرایط بچهها را میفهمد، برخی از آنها را میبیند که پس از ساعات مدرسه کار میکنند و همکاری به او میگوید که این مسخرگی و تخریب بچهها از آن است که چیز دیگری برای پرکردن زندگی خود ندارند. حکمتی تمام همت خود را در میان میگذارد که تالار ویران مدرسه را برای آنها بسازد. همکاران این حرکت را از تنهایی و رنج عشق تفسیر میکنند و ناظم حکمت را به خانهاش دعوت میکند. او همسری دارد کارمند و حسابگر و دختری شیفتهی رویاهای تلویزیونی که چند کلمهای انگلیسی میداند. آقای حکمتی آنها را ترک میکند و زیر باران شبانه در خیابانها راه میافتد و یکی از شاگردان خود را میبیند که بیبالاپوش برای امرار معاش میدود. او سپس به درخواست خانم خیاط عاطفه را به منزل میرساند و با زندگی داخلی عاطفه آشنا میشود. مادر از کار افتادهی او را میبیند که تقریبا از تمام وجودش فقط دستهایش در کار است و مصیب را که روی درس خوابش برده. عاطفه تریدید خود را توضیح میدهد. کشش او به طرف حکمتی است ولی خود را مدیون آقا رحیم میداند. از طرفی تنها نیست؛ مادر و برادری دارد که اگر به آقای حکمتی بپیوندد، سربار خواهد بود و ممکن است پیشرفت او را متوقف کنند، با این همه قرار میشود عاطفه فکر کند. در تالار آماده در جشن مدرسه به جز برنامههای نمایشی بچهها رقابت دیگری در جریان است؛ آقا رحیم سعی میکند با کمک مالی به مدرسه، توجه همه را جلب کند و آقای ناظم میکوشد درستکردن تالار را به نام خود ثبت کند ولی در پایان، بچهها آقای حکمتی را به روی صحنه میبرند. ناظم همانجا پیشبینی میکند که او به زودی منتقل شود. به زودی در جمعآوری اعانه برای زلزلهزدگان آقا رحیم و حکمتی کنار هم قرار میگیرند و پس از آن در یک مجلس میخواری از عشق عاطفه با یکدیگر درد دل میگویند. در همین احوال، خانم صاحبخانهی حکمتی در مییابد که پسرش دیگر هرگز از سفر باز نخواهد گشت. خانم خیاط با مشتری طبقهی بالای خیالی خود روبهرو میشود و مادر عاطفه در شرف مرگ است. در پایان میخواری آقا رحیم و حکمت دعوای آخر را میکنند.
در مدرسه به آقای حکمتی ورقهای میدهند که از آن محله منتقل شده است. آقای حکمتی اسباب میکشد و شاگردان او را مشایعت میکنند. مصیب خبر رفتن را به عاطفه میدهد. خانم خیاط که نمیخواهد عاطفه سرنوشت او را تکرار کند، عاطفه را تشویق میکند که همراه حکمتی برود ولی عاطفه در مصیب مینگرد و نمیتواند. آقای حکمتی به همان تنهایی که آمده بود، میرود و زندگی در محله ادامه پیدا میکند.
“رگبار” به نویسندگی و کارگردانی بهرام بیضایی در سال ۱۳۵۰ ساخته و در جشنوارهی جهانی فیلم تهران اکران شد. “احمرضا احمدی” به عنوان دستیار کارگردان و “پرویز فنیزاده” در نقش آقای حکمتی، بیضایی را همراهی کردند.
بیضایی در قالب این داستان ساده، تجزیه و تحلیلی دقیق از محیط زندگی آدمها در شرایط نادرست تعلیم و تربیت در سالهای دههی ۵۰ ارائه میدهد. آدمهای رگبار از پذیرفتنیترین آدمهای سینمای پیش از ۵۷ هستند. آنها سخت وابسته شرایط اجتماعیشان هستند و بر حسب پایگاه فکریشان در برابر کنشهای محیط، واکنش نشان میدهند. کاراکترهای رگبار بر خلاف بسیاری از شخصیتهای داستانی و سینمایی پیش از انقلاب، با دو نشانهی مشخص “خوب” و “بد” شناخته نمیشوند و میتوان رفتار هرکدام از آنها را تحلیل جامعه-روانشناسانه کرد.
دربارهی رگبار چه گفتهاند
بهرام بیضایی:
“من نمایشنامهای نوشته بودم به اسم “رگبار” که هیچوقت بر صحنه ندیدم و منتشر هم نشد. آن نمایشنامه داستان دختری بود که معلم مدرسه بود، دختر مادری داشت گنگ و بیمار که فقط میبافت و کمکی نمیکرد. بیرون پنجره فقط رگباری تهدیدآمیز بود. بعضی عناصر این نمایشنامه مرا رها نکرد… فیلم رگبار در بیست و چهار محلهی تهران، با کمک و شهادت مردم ساخته شده و بسیاری از مردم زندگی روزانهی خود را در آن خواهند یافت. این فیلم با حداقل سرمایه، با حداقل امکانات، با درگیریهای مختلفی که تهیهاش را بارها معوق کرد، با قلیلترین گروه فنی در طول مدت پنج ماه و به کمک حافظه ساخته شده و در بسیاری موارد کاری غیر از اینکه شد، لااقل در این شرایط و برای این گروه امکانپذیر نبوده است.”
هوشنگ طاهری:
“بیضایی در رگبار نشان میدهد که بر خلاف بسیاری از کارگردانان ما، دقیقا میداند به دنبال چه میگردد و خط مشی فکری و سیاسی و اخلاقیاش برای خودش روشن است. به همین جهت است که فیلم غیر از چند جا که دستخوش ناهماهنگی در بیان میشود، یکپارچه و یکدست است.”
پرویز دوائی:
“در رگبار، دانش سینمایی بیضایی از هیچ روی یارای تحمل برداشتهای جامعهشناسانهی او را ندارد و از آنجا که او در حوصلهی زمانی کوتاه دو ساعت، و نه بیشتر، به طرح مسائل کلی بسیاری برخاسته، از یکدستی در شکل فیلم به دور مانده است. دعا کنیم که رگبار آخرین فیلم بیضایی نباشد!”
بیژن مهاجر:
“بیضایی در پشت قصه سرزمینی، و حتی محدودتر کنیم، در پشت قصهی محلی و تهرانی خویش، به نوعی دردشناسی میپردازد. شناخت این عوامل بیضایی به جز یک لحظه در پایان کار، ژست رسولانه به خود نمیگیرد. او تنها به مکاشفهی چند آدم در یک محیط پایین شهر میپردازد و در این کار، نوع روابط و نوع زندگی خاصی که در جریان است اجازهی شناخت این طبقه را میدهد.”
محمد تهامینژاد
“رگبار نکتهای را بیپرده میگوید: جامعه دارای حرکت کهن و بطئی خویش است در آن زندگیهای تباهشده و عشقها و اندوههایی وجود دارد و نیز سیستم حکومتی و نظام فکریای که با اهرمهای ویژهاش در ادامهی حیات خود میکوشد تغییر مناسبات کهن امری مبرم ولی دشوار است.”
رگبار در روزنامهها
محمد ابراهیمیان (روزنامهی اطلاعات شمارهی ۱۳۷۷۹):
“رگبار بیضایی یک سر و گردن بالاتر از فیلم آنهایی بود که با ادعا آمدند و پوک و خالی رفتند.”
مهناز خاوری (کیهان انگلیسی شمارهی ۱۲):
“یک نمونهی نومیدکننده از تئاتر فیلمشده. تصور میکنم که بر صنعت سینمای ما که تازه یک جنبش واقعی را آغاز کرده است، تاثیر بدی خواهد داشت.”
پریسا پارسی (کیهان انگلیسی، ۲۵ آوریل ۱۹۷۲):
“از همان ده دقیقهی اول این فیلم طویل غیر قابل تحمل، که در غیاب آزاردهندهی نظم، واقعه جای واقعه را میگیرد، به نظر میرسد که کارگردان هر دم به عقب رانده میشود. فیلم بسط مییابد چون یک مضحکهی شلمشوربای روحوضی، ملودرامهای تالار بیست و پنج شهریوری، اپراهای چرپ و چیلی هالیوودی، تعزیه، تمایلهای شبهمدرن داشتن به استلیزهکردن، و تئاتر فوق اخلاقی مدرسهای… فیلمبرداری بد… مونتاژ بدوی… شخصیتپردازی غلط… کارگردانی غلط تئاتری که استعداد بازیگران درخشان را به باد داده… سیمای دروغینی از سینما در ایران نشان میدهد.”
هوشنگ کاووسی (بولتن جشنواره فیلم، شماره ۱۲):
“فیلم ضعیفی بود با ایدههای معدودی که در هیچ طریق قابل قبولی پرداخت نشده بود.”
جمال امید (فردوسی شماره ۱۰۶۱):
“بیضایی هرچه در شناسایی آدمها و ایجاد لحظههای کوتاه فکرشده و موثر توفیق دارد، با تاکیدهای تصویری و بیانی مانع از گستردهشدن موفقیتش میگردد. کارگردانی بیضایی تا اواسط فیلم خوب و با تسلط و با دیدی شاعرانه پیش میرود اما در نیمهی دوم، بیش از اندازه عاطفی میشود و شخصیتها کاملا کاریکاتور میگردند.”
جان راسل تایلور (تایمز لندن، ۱۷ اردیبهشت ۵۱):
“این اثر با نگرش انسانی فوقالعاده همدردانهی بیضایی و با زیبایی و غرابت تصاویر سیاه و سفیدش مشخص شده است. این فیلم منهای حدود بیست دقیقه تکرار و ظریفکاری بیش از حد، میتواند به یک موفقیت در خور ملاحظهی جهانی دست یابد.”
پتر کرنستون (اطلاعات انگلیسی ۶ اردیبهشت ۵۱):
“من بار دیگر به رگبار اندیشیدم و دوباره این را غمانگیز یافتم که روشنفکران تهران همگی آن را به دلیل اینکه به صورت یک داستان اشکانگیز نئورئالیستی ایتالیایی در نمیآید بیاعتبار میسازند. من واقعا فکر نمیکنم که باید آن را در مقولهی فیلم کویتی «دریای بیرحم» گذاشت که به راه سینمای ایتالیا میرود.”
زان دوبارنسلی (لوموند، ۱۹ اردیبهشت ۵۱):
“بهران بیضایی مردی از تئاتر است که به سینما روی کرده است. با رگبار یک کمدی عامیانهی مشحون از جنبش و زیرکی و حساسیت ساخته است که به واسطهی سبک و حرفی که دارد، دوران نئورئالیسم ایتالیا را به یاد میآورد و به واسطهی وفور حساسیت نمایشی، گرچه اندکی نامنظم، یادآور برخی فیلمهای افریقایی است.”
فریدون رهنما (بولتن نخستین جشنواره جهانی فیلم تهران):
“به طور کلی من از فیلم خوشم امد. به نظ ر من رگبار فیلمی بود بین “شب قوزی” غفاری و “گاو” مهرجویی. در کل من در چند جمله نمیوانم تکلیف فیلم را معین کنم.”