در زمان انتخابات مجلس ششم٬ اصلاحطلبان حملات سختی علیه هاشمی رفسنجانی سامان دادند و او را عالیجناب سرخپوش نامیدند٬ چند سال بعد اما٬ در زمان انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴ آنها در دور دوم انتخابات، همگی از هاشمیرفسنجانی حمایت کردند. بعد از انتخابات ریاستجمهوری خرداد ۸۸ و اقامه آخرین نماز جمعه توسط هاشمیرفسنجانی و خطبهی انتقادیاش، سبزها نیز به حمایت از وی برخاستند.
اکنون هاشمیرفسنجانی بار دیگر به سمت ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام انتخاب شده٬ در حالی که در مصاحبهای از ناتوانی خود در زمان ریاستجمهوری برای رسیدن به برخی اهداف خبر داده است.
با تقی رحمانی٬ تحلیلگر سیاسی و از فعالان ملی ـ مذهبی٬ درباره نقش هاشمیرفسنجانی در عرصه سیاست امروز ایران به گفتوگو نشستهایم. رحمانی معتقد است نیروهای دموکراسیخواه در ایران در برابر هاشمیرفسنجانی٬ رفتار نادرستی را اتخاذ کردهاند.
گفتگو را با ارزیابی شما از “توانایی” آقای هاشمی رفسنجانی آغاز میکنیم
آقای هاشمی٬ نتوانستناش کمتر شده٬ اما این به معنای نفی تواناییهایش در بزنگاههایی که خود به آنها فکر میکند٬ نیست. تصور من این است که اقای هاشمی ـ شاید کمی ناامیدانه ـ بر این تصور است که اگر نظام در بزنگاهی قرار بگیرد٬ کسی است که میتواند متکای جناحها شود و نظام را نجات دهد. به همین دلیل تلاش میکند با برخی از سیاستها فاصلهگذاری کند؛ که البته برخی توجیه است و برخی درست است.به طور مثال وقتی درباره قتلها موضع میگیرد یا اینکه میگوید میخواستم با غرب یا آمریکا رابطه داشته باشم٬ درست است. البته ای کاش آقای هاشمیرفسنجانی درباره یک قربانی رابطه با آمریکا ـ یعنی سعیدیسیرجانی ـ هم توضیح میداد. ایشان به دلیل مقالهای که در روزنامه اطلاعات درباره رابطه با آمریکا نوشت٬ قربانی شد. یا تاکید هاشمی بر سخنان خود در نمازجمعه تیرماه ۸۸ نشان میدهد که هاشمیرفسنجانی به دنبال فاصلهگذاری با برخی سیاستهایی است که توسط بیت رهبری یا سپاه اجرا میشود و او میخواهد چهرهای نرمتر یا بوروکراتیکتر از نظام نشان دهد.
فکر میکنید میتواند این نقش را بازی کند؟
همانطور که غربیها میگویند همه گزینهها درباره ایران روی میز است٬ در مورد مسایل داخلی ایران هم باید گفت که همه گزینهها روی میز است. واقعیت این است که ایران در روابط داخلی و بینالملل ویژگیهای پیچیدهای دارد و تیپهایی مثل هاشمیرفسنجانی این قدرت را دارند که در بزنگاهها نقش بازی کنند. اگر هنوز داخل حاکمیت ایران روند به این شکل باشد که بر التهاب بیافزاید٬ مثل کارهایی که احمدینژاد با جناح راست میکند٬ یا برخی گرایشها می توانند پنجرههایی به سوی آزادیهای نسبی باز کنند٬ در این شرایط مانور هاشمی مهم است. همان کاری که هاشمی درانتخابات خرداد ۷۶ کرد. زمانی که حتی به نقل از گلآقا هم در جامعه این پیچیده بود که بنویسیم خاتمی٬ بخوانیم ناطقنوری. در این شرایط سخنان هاشمی٬ توانست این فضا را بشکند. کاری که در سال ۸۴ خاتمی قادر به انجام آن نبود و تنها گفت که بداخلاقیهایی انجام شده است. این نشان میدهد که در برآیند قدرت٬ نقش هاشمی مهم است. اما نکته آن است که هاشمیرفسنجانی نماینده بوروکراتیکهای نظام است٬ بیت و آقای خامنهای نماینده بخش نظامی نظام بودند و در این رقابت نظامیها دست بالا را داشتند.به همین دلیل بوروکراتها نتوانستند خط خود را پیش ببرند٬ اما هنوز یک نقطه اتکا در حاکمیت برای خودشان دارند.
واقعا اصلاحطلبها یا ملی ـ مذهبیها حاضرند بازهم به دامن آقای هاشمیرفسنجانی برگردند؟ از این جهت این را میپرسم که تقریبا همه گروههای تحولخواه یا اپوزیسیون داخلی٬ به هر حال سابقه درگیری با وی را داشتهاند؟
توجه کنیم که باید بین سیاستهای اصلاحطلبان داخل و خارج حاکمیت٬ تمایز قایل شد. اما فراموش نکنیم اصلاحطلبان در سال ۸۴ دوباره به آقای هاشمی رای دادند. البته از بعضی چهرههای منفرد باید گذشت. در انتخابات مجلس خبرگان تلویحا از وی حمایت کردند و در حال حاضر هم از نمازجمعه وی حمایت کردند و میکنند. ملی ـ مذهبیها براساس منافع ملی و تنظیم رابطهشان با مشارکت و مجاهدین انقلاب در انتخابات مجلس ششم٬ رابطه شان با هاشمی را تنظیم کردند٬ اما درست یا غلط همیشه تلاش کردند براساس منافع ملی رابطه خود با هاشمی را تنظیم کنند. مثلا خود من در سال ۸۴ مخالف این بودم که از هاشمی حمایت کنیم٬ اما ملی ـ مذهبیها این کار را کردند. جالب است که مهندس سحابی در دوره هاشمی به زندان رفت و به قول خود هاشمی قرار بود که روی اش کم شود. اما به نظرم در برآورد نیروهای اصلاحطلب داخل حاکمیت از نقش آقای هاشمی٬ اشتباه صورت گرفت.
اشتباه به چه معنا؟
زمانی که در انتخابات مجلس ششم آقای هاشمی تصمیم به حضور در مجلس گرفت٬ بخشی از اصلاحطلبان که قایل به پروژه دموکراتیزاسیون ـ در داخل حاکمیت براساس محدودیتهای خودشان که خودی و غیرخودی داشت ـ بودند٬ بر این باور بودند که حضور هاشمیرفسنجانی و ریاست وی بر مجلس٬ میتواند باعث توقف پروژه اصلاحات سیاسی شود و با توجه به فسادهای دوره سازندگی٬ این قابل دفاع نخواهد بود. به همین دلیل در انتخابات مجلس ششم مرزبندی سفت و سختی با هاشمی نشان دادند. وقتی مرزبندی طولانی و سخت شد٬ عملا یک نوع واگرایی بین این نیروها اتفاق افتاد. خود هاشمی هم در شهریور ۷۹ در نمازجمعهای که خواند٬ به مطبوعات حمله کرد که اینها هر روز یک ترقه و بمب منفجر میکنند. بعد تجربه نشان داد که خالی کردن زیرپای هاشمی٬ برخلاف تحلیل اصلاحطلبان٬ به تحکیم موقعیت آنها نینجامید. ترور سعید حجاریان٬ جریان کنفرانس برلین٬ ورود قوه قضاییه برای سرکوب اصلاحطلبها و بعد بازداشت نیروهای ملی ـ مذهبی و نهضت آزادی٬ از مواردی بود که هاشمی در مقابل آنها موضعی نگرفت و این نوعی چراغ سبز بود. مشخص هم شد که در ارزیابی توان جناح راست٬ خطا صورت گرفت.
مگر ارزیابی یا تحلیل اصلاحطلبان چه بود؟
اصلاحطلبان پروژهای برای خود تعریف کرده بودند. آن ها تصور میکردند که کار جناح راست تمام است. آنها بوروکراتها را به عنوان رقیب خود میدیدند و تصور میکردند که رقبای بعدی هم ملی ـ مذهبیها و نهضت آزادی خواهد بود. آنها میخواستند بوروکراتها را کنار بگذارند. این محاسبه اما به طور کلی غلط بود. راست توانست خود را در شکل افراطی بازسازی کند و از طرف دیگر توان بوروکراتها و اصلاحطلبان داخل حاکمیت٬ آنقدر نبود که بتوانند بدون هاشمی با جناح راست مقابله کنند. نتیجه این هم اتفاقی بود که در سال ۸۴ افتاد و آقای احمدینژاد رییسجمهور شد.
البته بسیاری از سران اصلاحطلب اعلام کردهاند که نقد یا حمله به هاشمی در زمان انتخابات مجلس ششم٬ کار گروهی یا پروژه نبوده٬ بلکه تنها تصمیم انفرادی چند روزنامهنگار بوده است.
چند نفر خواستند این کار را بکنند یک بحث است اما اینکه آنها با ممانعت یا موضعگیری طرف مقابل مواجه نشد٬ بحث دیگری است. افرادی هم که این کار را کردند٬ چهرههای سادهای نبودند. افراد ردهبالای حزب مشارکت و مطرح ترین چهرههای آن وارد این پروژه شده بودند.
موضع ملی ـ مذهبیها در مقابل این انتقادها چه بود؟
اجازه دهید خاطرهای برایتان تعریف کنم. پیش از انتخابات مجلس ششم٬ سه نفر از اصلاحطلبان به دفتر مجله ایرانفردا آمدند. من خودم در این جلسه نبودم٬ اما از مهندس سحابی و هدی صابر نقل میکنم. آنها گفتند که ما میخواهیم علیه هاشمی ویژهنامهای منتشر کنیم٬ شما هم با توجه به اینکه از همان ابتدا منتقد سیاستهای تعدیل بودید٬ مقالهای در همین زمینه بدهید. مهندس سحابی اما مخالفت کرده و گفته بود که شما نباید به هاشمی حمله کنید. نقد هاشمی را اجازه دهید ما که اپوزیسیون هستیم انجام دهیم. شما اگر زیرپای هاشمی را خالی کنید٬ زیرپای خودتان هم خالی میشود. این مورد پذیرش اصلاح طلبان قرار نگرفت. در واقع یکی از گیرهای دموکراسی در ایران رخ داده بود. جریان دموکراسیخواهتر حاکمیت مایل بود که بوروکراتها را حذف کند٬ چون جناح راست را هم حذف شده میدید. نتیجه آن هم ظهور یک نیروی پوپولیستی ـ نظامیتر شد. اتفاقی که بعد از جنگ جهانی اول در آلمان هم رخ داده بود. وقتی نیروهای دموکرات آنقدر قدرت ندارند که حرف خودشان را پیش ببرند٬ خطا در میزان محاسبه باعث میشود که کل پروژهشان با خطر روبهرو شود. ملی ـ مذهبیها این جا با مشکلی مواجه شدند. آنها ناچار بودند که از جریان دموکراسیخواهتر حاکمیت دفاع کنند. گرچه آنها نسبت به این جریان دید انتقادی هم داشتند٬ اما چون جبههای شکل نگرفته بود٬ این دید انتقادی مورد توجه هم قرار نمیگرفت. ضمن اینکه ملی ـ مذهبیها در سال ۸۴ از آقای معین حمایت کردند و در دوم هم پشت هاشمی رفتند. خود من منتقد این مساله بودم و فکر میکردم که معین رای نمیآورد. فکر میکردم که در انتخابات باید سکوت کرد یا از آقای کروبی حمایت کرد. ولی نظر ملی ـ مذهبیها این بود و به شکل دموکراتیک رای آورد. منظورم این است که ملی ـ مذهبیها گاهی استراتژیشان منوط میشد به استراتژی جریان دموکراتتر حاکمیت٬ وقتی آنها اشتباه محاسباتی میکردند٬ این اشتباه دامن ملی ـ مذهبیها را هم میگرفت.
دلیل اینکه اصلاحطلبان پیشنهاد مهندس سحابی را قبول نکردند٬ چه بود؟
به نظرم برداشت آنها این بود که ما مایلیم با نقد هاشمی٬ خودمان را مطرحتر کنیم. این هم به دلیل همان محاسبه غلطی بود که داشتند و به آن اشاره کردم. ولی چند روز بعد از پیروزی در انتخابات٬ همهچیز عوض شد. شما اگر به آن میتینگ معروف در حسینیه ارشاد که چند روز بعد از انتخابات برگزار شد٬ توجه کنید٬ میبینید شعارهایی که مهندس سحابی داد٬ با شعارهای آنان بسیار متفاوت است. یکی از این چهرهها میگفت که ما ده وزیر عوض میکنیم. وقتی مهندس سحابی گفت خواهش میکنم نمایندگان مجلس به زندگی مردم هم توجه کنند٬ یکی از آنها گفت که خدا را شکر شما نماینده نشدید! میخواهم بگویم که نگاه مهندس سحابی٬ همچنان نگاهی بود که رفاه اقتصادی و آزادی سیاسی را تدریجی میخواست٬ اما نگاه اصلاحطلبان تحکیم قدرت دولت خودشان بود. الان بعضی از آن چهرهها این موضع را ندارند٬ اما حاضر نیستند که آن اشتباهات را به درستی نقد کنند. این محاسبههای خطا باید مورد بررسی و نقد قرار گیرد٬ بدون اینکه نیتمان محاکمه فرد یا افراد باشد؛ نقد برای تکرار نشدن مشکل
البته همان زمان بحثهای بسیاری درباره نقش هاشمیرفسنجانی در قتلهای زنجیره ای هم وجود داشت.
یکی از مسایل مهم که من همیشه نسبت به آن مساله داشتم٬ این بود که فکر میکردم اقای هاشمی نمیتواند آمر بسیاری از قتلها و ترورها باشد. چون وقتی آقای هاشمی سیاست تعدیل را اعلام کرد٬ این سیاست منوط به چند پارامتر بود: آرامش داخلی کشور که ایشان با دادن رفاه به طبقه متوسط کشور بدون آزادی سیاسی پی گرفت. هاشمی بعد از جنگ، خطبه مهمی خواند که تعیین استراتژی هشت سال آینده جمهوریاسلامی بود. وی در چند جلسه این را باز کرد و گفت که دوران جنگ تمام شده و ما باید به دنبال رفاه در کشور باشیم. این رفاه بدون دموکراسی بود که ویژگی دولت نفتی است. دولت بعد از جنگ٬ رفاه و سازندگی را با هم هماهنگ کرد. اینکه سیاست تعدیل شکست خورد علل گوناگونی داشت؛ فساد٬ ناتوانی مدیریت و… سیاست تعدیل بخش دیگری هم داشت که رابطه معقول با جهان بود. بحث رابطه با آمریکا هم اینجا مطرح شد. در روزنامه اطلاعات هم مطرح شد و ما وارد فضایی شدیم که بوروکراتیک ـ رفاهی بود. این پروژه اما دو مخالف مهم داشت. یکی از مخالفان بیت رهبری بود و دیگری نظامیان. چون اگر این پروژه پیش میرفت٬ خیلی از مشکلات حل میشد. هاشمی بودجه نظامیان را کاهش داد و این باعث دلخوری نظامیان شد. این دلخوری٬ نظامیان را به بیت نزدیکتر کرد. آقای خامنهای هم از اول در وزارت دفاع پست داشت که باعث تسریع درنزدیکی وی به نظامیان میشد.نتیجه کار چه بود؟ در ارزیابی نهایی بین بوروکراتها و نظامیان٬ باید پروژه تعدیل اقتصادی شکست میخورد. در همان زمان صحبت از آمدن میتران به ایران بود. ترور بختیار و ترور قاسملو کل این قضیه را بهم زد. هاشمی نمیتوانست آمر این ترورها باشد٬ یعنی نمیتواست عالیجناب سرخ پوش شود. اما در جریان اصلاحات اینطور نشان داده شد. من از جمله افرادی هستم که در این زمینه میتوانم ادعا کنم. من شهریور ۷۸ مقالهای نوشتم و برای روزنامه عصرآزادگان ارسال کردم. مقاله من ۲۵ بهمن ـ ۴ روز مانده به انتخابات ـ در صفحه ۶ یا ۷ این روزنامه با عنوان «میوه کال» چاپ شد. در آنجا گفتم که هاشمی سودبَرنده این جریان نیست و عالیجناب سرخپوش نیست. نمیتوانستم بگویم که سرنخ قتلها در بیت رهبری است. اما همین افرادی که پروژه عالیجناب سرخپوش را مطرح کردند٬ تلویحا در مقالهای در روزنامه صبحامروز بیت رهبری را از جریان قتلها٬ تبرئه کردند و مسوولیت را از دوش خامنهای برداشتند. یعنی آنها یک پروژه ملی را در یک دعوای سیاسی مصرف کردند و آدرس غلطی هم دادند.
یعنی شما معتقدید آقای هاشمی نقشی در قتلها نداشته است؟
آمر نبودن با نقش نداشتن فرق میکند. همه کسانی که در ترورها دست داشتند جذب بیت رهبری شدند. منظور این نیست که هاشمی با مخالفان خیلی خوب بود٬ نه! مساله این بود که پروژه فرج سرکوهی و پروژههای اینچنینی٬ در چارچوب شبیخون فرهنگی مطرح میشد. شبیخون فرهنگی اولین بار توسط روزنامه جمهوریاسلامی پس از جنگ در آذر سال ۶۷ مطرح شد. آنجا گفتند که بعد از این غرب میخواهد تهاجم فرهنگی کند و همین ادبیات توسط بیت و خامنهای مورد استفاده قرار گرفت.شبیخون فرهنگی در مقابل چه چیزهایی قرار میگرفت؟ مثلا در برابر سیاستهای نیمهباز مدنی هاشمی یا برخی سیاستهای اقتصادی کرباسچی یا برخی فضاهای نیمهبازی که به نشریاتی چون کیان٬ ایرانفردا و آدینه داده شد. البته این سیاستها همه در جای خودشان٬ قابل نقدند و نقدهای بسیاری هم به آنها وارد است.
بعضی از این ترورها اساسا سیاست تعدیل در حوزه روابط خارجی را کاملا به هم زد. و چون همه اینها را به هم میریخت٬ نشان میداد که وی نمیتواند آمر یا طراح این ترورها باشد. اما در چارچوب کلی سیاستهای حذف٬ آقای هاشمی نخستین کسی بود که بحث حذف بنیصدر را مطرح کرد. ولی بحث دقت تاریخی است. وقتی میگوییم عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری٬ بعد مشخص میشود که وی عالیجناب سرخپوش نبوده و یا لااقل آن نقش را نداشته است. اما متاسفانه دوستان به دنبال پروژه خودشان بودند و تصور میکردند که زمان حذف هاشمی و بوروکراتها رسیده است.
نیروهای ملی ـ مذهبی هم دربرابر این پروژه موضعی نداشتند
همان موقع شعار ملی ـ مذهبیها٬ شکست انحصار راست بود٬ نه حذف راست. ولی چون ما نیروی اصلی نیستیم٬ نمیتوانستیم این را پیش ببریم. موضع روزنامههای اصلاح طلب را در آن زمان با ایران فردا مقایسه کنید. روزنامههای اصلاحطلب دست را میسوزاندند! ضمن اینکه ما اپوزیسیون بودیم و راحتتر میتوانستیم انتقاد کنیم٬ چون چیزی به ما نمیدادند. حتی همان ۸-۹ نمایندهای را که به مجلس ششم فرستادیم٬ حذف کردند. تاکید میکنم بحث من برای نگاه استراتژیک، برای موقعیتهایی است که دوباره در ایران خلق خواهد شد. اگر خطا در محاسبه میزان توان صورت بگیرد٬ عملا در زمین دیگری بازی خواهیم کرد و به نفع کسی بازی خواهیم کرد که مایل نیستیم.
یعنی معتقدید که نقد هاشمی٬ بازی در زمین خامنهای بود
برآیند آن٬همین مساله بود. فکر میکردند که با گرفتن مجلس ششم و در دست داشتن ریاستجمهوری٬ پروژهشان جلو میرود. اصلاحطلبان تحت تاثیر آموزههای دکتر بشیریه٬ معتقد به پروژه دموکراتیزاسیون در درون حاکمیت با استفاده از نخبگان بودند. آنها اما چند عنصر را در نظر نگرفته بودند. اول از همه به جامعه مدنی توجهی نداشتند. مدل آقای بشیریه کشورهای کمونیستی بود. در کشورهای کمونیستی نهادهای مدرن شکل گرفته بودند که بعد از سقوط حزب کمونیست خودبه خود توانایی این را داشتند که در مقابل نهادهای غیردموکراتیک بایستند. اما در ایران این نهادها به وجود نیامده بودند. یکی دیگر این بود که پروژه دموکراتیزاسیون نخبگان نمیتوانست همدلی ایجاد کند٬ چون بخش اپوزیسیون درون و بیرون حاکمیت به هم اعتماد نکردند. بحث دیگر قدرت نفت بود. عامل دیگر طرفداری نظامیان از جناح راست بود. اصلاحطلبان هم نه تنها نتوانستند نظامیان را بیطرف کنند٬ بلکه آنها را تحریک کردند. اینها محاسبات غلطی بود که براساس مدل شوروی و کشورهای کمونیستی صورت گرفته بود.
امروز و با توجه به شرایط کشور٬ فکر میکنید هنوز نیروهای دموکراسی خواه روی هاشمی میتوانند حساب باز کنند؟
بستگی به شرایط دارد و اینکه ما چه چیز را میخواهیم. جامعه ایران دارای جزایر گوناگون آزادیخواه است٬ اما هنوز همدیگر را پیدا نکردهاند. آقای هاشمی منافع خودش را دارد و میخواهد نظام را حفظ کند٬ اما شاید متناسب با حفظ نظام به برخی از آزادیها توجه کند.اما کلا نگاه هاشمی٬ یک نگاه بوروکراتیک است. بوروکراتها بخشی از آزادیهای مدنی را میدهند٬ اما همیشه نتیجه پروژهها همانی نیست که معماران آن تصور میکنند. در موازنه قدرت خواست فرد مهم نیست٬ مهم این است که سمت و سوی فعالیت یک جریان به کجا میرود. بوروکراتها معمولا نظامیها را کم یا حذف میکنند و اگر دموکراسیخواهان فعال باشند میتوانند از این فضا استفاده کنند. یک نیروی دموکراسیخواه باید به این بیاندیشد. ضمن اینکه برای وحدتهای استراتژیک باید به وفاداری افراد توجه کند٬ اما برای استفاده از فضاهایی که وجود دارد نیاز به این نیست. کما اینکه هاشمی هم نمیآید با دموکراسیخواهها جبهه تشکیل دهد. ممکن است که قطار هم سو شود و ایستگاههای مشترکی داشته باشد. همان طور که سخنان وی در خطبههای نمازجمعه٬ با استقبال دموکراسیخواهها مواجه شد.
به هر حال نظامیان هم این تجربیات را دارند. آنها اجازه ظهور و بروز این بوروکراتها را مجددا میدهند؟
الان که چشماندازی نیست٬ اما خواست نظامیان مهم نیست. به نظرم سه پارامتر در جامعه ایران تعیینکننده خواهد بود. فشار و تحریمها٬ تعارضات داخلی حاکمیت و خواستههای اقشار متوسط که اگر با قشر پایین هم پیوند بخورد٬ متراکمتر خواهد شد. در این صورت جامعه دچار التهاب میشود و این التهاب میتواند شرایط جامعه را تغییر دهد. اما مهم این است که دموکراسیخواهها استراتژیای را بیابند که رقیبان و دوستان خود را به درستی ارزیابی کنیم٬ اگر هدف، داشتن یک جامعه آزاد است٬ نه هژمونی یک جریان. به این دلیل به همه این چیزها باید نگاه کرد٬ اما این مساله منوط به آن است که پروژه راهبردی صحیح برای دموکراسی در یک گفتوگوی ملی صورت پذیرد.