خوشه های خشم از فلات کهنه لهیب می کشد و چون گدازه های دماوند سر سوختن بساط دیکتاتوری را دارد. از سی سال و بیشتر جنایت می آید. فریاد قربانیان استبداد است. صدای “رحمان” است وقتی که زیر شکنجه جان داد. لب ریزه “ندا” است وقتی درخون خود غلطید. نعره “سهراب” است به هنگامی که استخوان هایش را خرد می کردند. ناله “مادران عزا” است. آوای ایران زخمی است که فرزندانش را می کشند، گنجهایش رابه غارت می برند و گل هایش را پرپر می کنند…
خشم اما از قلب هاشعله می کشد. خاصیت آتش را دارد. می سوزد و فرو می ریزد. الهه خشم از کینه تغذیه می کند و منادی مرگ است. آرزویی است که ثانیه را هم تاب نمی آورد.
زندگی اجتماعی اما آرزو نیست. زندگی، واقعیت روز است، وواقعیت سخت وتلخ است. نبرداجتماعی مسابقه فوتبال نیست. شطرنجی است که پیشتر ازهمه چیز به صبر و درایت نیاز دارد. شاید در لحظات آخر، یک گل طلائی بازی را تمام کند، اما آن برنده است که رسم کیش ومات را بداند.
تمام نیروی حیاتی شطرج باز تنها متوجه این نیست که در “لحظه” کدام مهره راتکان بدهد؛ به این
امرمعطوف است که حرکات بعدی را هم پیش بینی کند. و همه اینها ممکن نیست جز “تحلیل ویژه از شرایط ویژه”. یعنی ارزیابی دقیق نیروها در”لحظه”. امری که تنها با کنترل خشم میسر است.
کنترلی که مغز را جانشین قلب می کند و اندیشه را بجای احساسات می نشاند. پس منظره روشن می شود. لحظه کنونی، فضای ایران را درچنین قابی می نشاند:
جنبش سبز توانسته است در ششماه چنان ببالد که در معرض توفان بلرزد و بماند. همه حوادث مهم بعدازکودتای انتخاباتی نشان داده است که نمی توان جنبش سبز را ریشه کن کرد. این جنبش از درون یکی از سهمگین ترین استبدادها زاده شده، بالیده واکنون چنان روی پای خودایستاده است که در آرایش قوا به محاسبه می آید. خس وخاشاک، اکنون نهالی است نو. می کوشد ریشه هایش را در خاک استوار کند، ریشه به آب زلال آزادی برساندو سربر آسمان آبی رهائی بساید. هنوز صبحگاهان بهار است. ریشه گرفتن و سر بر افراشتن “فرصت” می طلبد. برف آبهای بهاری لازم است و گرمای تابستانی. نیروهائی از دو سو می کوشند تا این “ فرصت” رابکشند. نیروهایی از درون که برخشم مدام می افزایند و گمان می برند میوه تابستانی را می شود در بهار چید. بهترین زمینه رشداندیشه آنان خشم است.
از جانب مقابل، استبداد که با همه ساز و کارش همچنان مستقر است، انتظار می کشد تا خشم جایگزین اندیشه شود، میدان گسترده نبرداجتماعی به میدان کوچک مشت و گلوله مبدل گردد. استبداد در زمینه گسترده اجتماع خلع سلاح است. همه مردم را نمی توان گرفت. همه دستگیر شدگان را نمی شود همیشه نگه داشت. همه نگه داشتگان را نمی توان کشت. در نبرد گسترده اجتماعی، بیشتر مهره ها دراختیار ماست. همه سبز است. در میدان کوچک وگلوله، تنها مهره های سرنوشت ساز سربازانند. دست ما خالی است. استبداد می کوشد جنبش سبز را به این میدان تنگ بکشد. وهیچ ژنرالی سربازانش را به میدان مرگ نمی فرستد.
درمبارزه اجتماعی، انتخاب میدان نبرد آنقدر مهم است که استفاده از همه روش ها. گاه عقب نشینی بهترین حمله است. روس ها هم دربرابر سپاه قدار ناپلئون و هم درمقابل لشکر مجهز هیتلر تنها با عقب نشینی موفق شدند.
هم در صحنه نظامی و هم درمیدان نبرد اجتماعی، یکی از کار آمد ترین سلاح هامذاکره است. نفس مذاکره دارای ارزش مثبت یا منفی نیست. لحظه مذاکره و دستاورد مذاکره مهم است.
در نبردحماسی قرن بیستم تا وقتی آمریکا در نیافت قادر به ریشه کن کردن ویت کنگ ها نیست، تن به مذاکره نداد. و درمقابل جیاپ - ژنرال افسانه ای ویتنامی - وقتی سربازان تادندان مسلح آمریکا رامتوقف کرد، پشت میز مذاکره نشست. مذاکره ای که چند سال طول کشید و اغلب درحالی دنبال می شد که جنگ خونین ادامه داشت. برنده مذاکره ویتنامی ها بودند.
در تمامی تحولات اجتماعی دهه های اخیر، جنبش های اجتماعی از طریق مذاکره موفق شده اند. در شیلی طرف مذاکره ژنرال پینوشه بود. کسی که سمبل دیکتاتوری قرن بیستم است. درآفریقای جنوبی، وقتی ماندلا از درون زندان پیشنهاد مذاکره با رژیم آپارتاید را داد، یکی ازمهمترین جنبش های مسالمت آمیز تاریخ شکل گرفت و پیروز شد. می توان دهها مثال دیگر زد. از گاندی درهند تا لخ والسا در لهستان و…
بیانیه شماره 17 میر حسین موسوی، نشان دهنده لحظه مهمی درجنبش سبز است. نشان می دهد که بعد از ششماه، جنبش خود را در سطحی بالاتر از “مذاکره” می بیند. این دستآورد کمی نیست. خس وخاشاک اکنون قدرتی اجتماعی است که “خواست های” خود را مطرح می کند.
بیانیه با این جمله تمام می شود: “کلام آخر آنکه همه این پیشنهادات بدون نیاز به توافق نامه و مذاکره و داد و ستدهای سیاسی و از موضع حکمت و تدبیر و خیرخواهی می تواند اجرایی شود.”
واکنش کسانی که در جبهه جنبش سبز نیستند و یا در جناح کودتاچیان هستند، پرتو بیشتری بر ماهیت بیانیه در لحظه کنونی می اندازد. به نظر می رسد مخالفین جبنش سبز که اکنون ناچارند نسبت خود با این نیروی اجتماعی را روشن کنند، نگاه واقع بینانه تری به بیانیه دارند تا اندیشه هائی در بدنه جنبش. این اندیشه ها ملتهب از خشم ضد استبدادی ـ بنابه سنت نهادینه شده بینش انقلابی ـ برای “چپ روی” آمادگی بیشتری نشان می دهند.
استخراج “پذیرش دولت” از درون متن، برواقعیت لحظه متکی نیست. دولت کودتا در واقعیت روزمره وجوددارد، می گیرد و می کشد و می بندد. دولتی است “واقعا موجود” که انکار “ذهنی” آن بسیار آسان ولی بی ثمر است.
باید دقت کرد که “بیانیه” مخاطب ندارد، امادر عمل با “قدرت عملا موجود” سخن می گوید و راه حل های خود را به “قدرت” ارائه می کند. آیا این به معنای پذیر فتن مشروعیت “قدرت” است که
”دولت” یکی از اجزای مثلث آن است؟ و اساسا مگر قرار است مذاکره باچه کسی انجام گیرد؟
البته همه اینها جزئیاتی است که درپرتو واقعیت بزرگتری قابل تببین است. میدان نبرد مهندس موسوی همانطور که در بیانیه شماره هفدهم هم بروشنی انعکاس دارد، چهارچوب “قانون اساسی جمهوری اسلامی” است؛ و برای اجرائی کردن اصول مغفول درمورد آزادیهای اجتماعی.
با پذیرش یا عدم پذیرش این “میدان” می توان مسیر حرکت را تعیین کرد، تا کتیک های مناسب را برگزید و دریافت که در “لحظه کنونی” باید به خوشه های خشم میدان داد و نیروهای اجتماعی را بسیج کرد و یا با تحمل و درک واقعیت اجتماعی، گام به گام درسه سمت بالید: ریشه ها را در خاک استوار کرد، به سوی آسمان سرکشید و به سمت هدف رفت.
شعله های خشم که از وطنم لهیب می کشد، حتی این جان قدیمی را بر می افروزد. دیده ام که خشم مقدس چریکی چگونه خاکستر شده است. از کوچه های حادثه گذشته ام که در آن تحلیل چپ روانه از شرایط بجای سرنگونی استبداد به قوت آن انجامیده است. زندگی به قیمت زندان و شکنجه و
تبعید به من آموخته است که میوه نارس، فقط دندان ها رامی شکند؛ باید انتظار رسیدن میوه را کشید، حتی اگر تابستان طولانی باشد.