اسیدپاشی زنجیرهای در شهر اصفهان، قطعا نمونهای شنیع از “تروریزم مذهبی علیه زن” بوده و علل جامعهشناختی آن نیز برای خوانندگان نیاز به بیان و اطاله کلام ندارد. این اقدامات از سوی هر جماعتی و به منظور هر هدفی انجام گرفته باشد مبنا و بهانهی آن مدتهاست تئوریزه شده است. علت قطعا آشکار است و راهکار بیش از آن که قابل تصور باشد، دست نیافتی است. ما نه فقط با ساختار، قوانین یا قرائت و تفسیرهای دینی ناموجه، بلکه در کنار آن با گروههایی روبرو هستیم که آرمان مقدسی برای خویش بافتهاند و قوه ابتکار، خلاقیت و البته دانش را بکار گرفته و به تولید خشونتهای مختلف رویآوردهاند. اگر در مسئله اسیدپاشیهای اخیر انگشت اتهام از سوی افکار عمومی و رسانهها بجانب آمرین و عاملین امر به معروف و نهی از منکر نشانه رفته، به سبب گفتار و رفتاری است که سالهاست به انحاء مختلف گفته شده و به انجام رسیده است. هنوز افکار عمومی فراموش نکرده است که عدهای تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر به دستان جوانانی که پیراهن آستین کوتاه به تن داشتند رنگ میمالیدند و یا به لب زنان تیغ می کشیدند. آیا آن کارها نیز به دستور صهیونیسم و استکبار جهانی انجام میشد و آمران و عاملان آن وابستگان امریکا و انگلیس و اسرائیل بودند؟!.
در آذرماه سال ۹۰ -یعنی دو سال پیش از طنین شعار اعتدال- خبری در رسانههای کشور منتشر شد. در این خبر با بررسی مسئله حجاب از منظر قرآن تصریح شده بود: “در مورد نحوه برخورد با مسئله حجاب -با تعبیری از آیه قرآن- خدا گفته است: “قرآن را نازل کردیم که مردم را به قسط و عدل فرا خواند” اما در ادامه این آیه لفظ “آهن” را به کار میبرد که همه مفسران قرآن آهن را به “برخورد جدی” و “شمشیر” تعبیر کردهاند”[حدید-۲۵]. این سخنان زمانی طرح شدند که هنوز داعش سعی در سیطرهیابی بر عراق و شام نداشت و هنوز جهانیان بازسازی شیوه گسترش اسلام خلافتی در سرزمینهای غیرعرب را به چشم خود ندیده بودند.
همگان کم و بیش با گروههای طالبان و داعش آشنا هستیم؛ اکنون حق داریم بپرسیم: نسبت میان خشونت طالبانی و داعشی از یک سو، و خشونتی که اینک به صورتهای گوناگون زن ایرانی را هدف قرار داده در چیست؟ در حقیقت رگههای فرهنگی میان تروریزم جهانی بنیادگرایان اسلامی و تروریزم اجتماعی علیه زن در ایران کنونی یکسان است. به بیان دیگر، اگر سرویسهای جاسوسی غرب چنان گروههایی را -با چنان مختصاتی- واسطهی اسلامهراسی قرار دادهاند، از همان رگههای فرهنگی و نگرشهای دینی بهره بردهاند که اسیدپاشان نیز از آن تغذیه میکنند.
هر دو تروریزم مذکور، منبعث از “تسری تقدس آیات الهی بر ماحصل نگرش دینی انسان” است. مسلمانان- به طور کلی- پس از خاتمیت، و ما شیعیان –علی الخصوص- پس از غیبت، بنابر دو فرض: “تقدس متن قرآن”؛ و اصالت “فرازمانی و فرامکانی” بودن کتاب و سنت نبوی، پایههای فرهنگ خود را بنیان نهادهایم. اگرچه امروز ادعا میکنیم مبانی دینی خود را از کتابی گرفتهایم که میفرماید: “کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزیز الْحَمِید”[ابراهیم-۱]؛ اما امتداد مدینةالنبی در تاریخ پس از رحلت رسول الله(ص) و منتهای تمدن خلافت اسلامی در تاریخ معاصر، شواهدی انکار ناپذیر در بر دارد که بیش از آنکه نور و روشنایی در جوامع اسلامی و خاصه جامعهی ایرانی تابش داشته باشد، سایهی سنگین تاریکی، خشونت و خصومت برپاشده است. آثار و نتایج سیر تعقل ما مسلمانان، قطعا دارای جنبههای والا و ارزشمند برای خود و دیگران میباشد؛ اما آنچه امروز در دست داریم و آنچه امروز اسلام میخوانیم، نه تنها قابل عرضه به جهانیان نیست، بلکه میبایست به شدت مورد نقد و جرح قرار گیرد؛ زیرا این اسلام آلوده به تعصبات و نگرشهای بنیادین برتربینی نژادی و فکری عرب بدویست.
قرآن، کتابی است که خود را “احسن الحدیث” نام نهاده و کلامش را “مجید”، “کریم”، “حکیم”، “عظیم”، “عزیز”، “مبارک”، “مبین”، “عربی غیر ذی عوج”، “بشیر”، “نذیر” و “قیم” عنوان میکند. کتابی که هرگز خود را “مقدس” نام ننهاده و این صفت تقدس را صرفا به “روح القدس”، “کوه طور”، “سرزمین اورشلیم” و “عبادت فرشتگان” نسبت میدهد. اما تقدسگرایی نسبت به متن و سنت، موجب گشت اعراب مسلمان پس از رحلت نبی اکرم(ص) و در طول تاریخ اسلام خلافتی، بدون هیچگونه تردید و شک نسبت به محصولات نگرش خویش، جسارت پیدا کنند تا آنچه را که مقتضیات منافع دنیوی خودشان بود، در تفاسیر و تعابیری دینی وارد کرده و آن را مبرا از بازاندیشی و پرسش بدانند. تعقل، تفکر، تدبر و تفقه، فی نفسه از شریفترین اعمال انسان بوده و نیز مفاهیمی دینی و قرآنی هستند، اما نتایج ناشی از آنها هرگز نمیتواند چنان قداستی داشته باشد که قابل نقد و بازبینی و بازنگری نباشد. برساختن مضامینی همچون عصمت، اصول و فروع در دین، مذهب، فقه (در معنایی متفاوت با تفقه قرآنی)، توسل، ثواب، مستحب، مکروه، واجب، مباح، حرام و حلال (در معنایی متفاوت و حتی متعارض با قرآن)، تقلید، شهادت، ارتداد و حجاب… همگی ذیل تعقلی صورت گرفت که خود را همانطور مقدس و منزه میپنداشت که خداوند در خطاب به مومنین میفرمود: “آنچه را از جانب پروردگارتان به سوی شما فرو فرستاده شده است پیروی کنید”[اعراف-۳].
این کمترین ادعایی بر صحت کامل پژوهشها و جستارهای خویش نداشته و ندارم؛ اما چنانچه در مقالات و مباحث متعدد بدانها پرداختهام؛ تعابیری مانند: معنای قرآنی “اسلام”، اذن بر گرفتن ۴ همسر، تحریف کتب تورات و انجیل، سنگسار، زنای محصنه، شهادت، روح، جن، شیطان، برزخ، حرام و حلال، عصمت، افتاء (جواز صدور حکم شرعی برای غیر خدا)، قصاص، حکومت انبیاء، ارتداد، معراج، صلوات، ریشههای خرافات، و بازماندههای ادیان ابتدایی در باورها و مناسک اسلامی ووو، همگی مورد مداقه و تبارشناسی قرار گرفته و حاکی از وجود شکافی ژرف بین متن قرآن و آنچه نگرش دینی گذشتگان برای ما به میراث گذاشتهاند میباشد. میراثی که تقدس آن بیشتر از متن قرآن انگاشته میشود؛ تا جایی که نهایتا به روزگاری رسیدهایم که حجاب از “ضروریات دین”! عنوان گشته و تروریزم مذهبی علیه زن، بهانهای برای اقامهی امر به معروف و نهی از منکر قرار گرفته است. ریشهی ضرورت ادعا شده اجمالا در چند بند آورده خواهد شد و سپس با نتیجهگیری و توصیهای مشفقانه سخن را به پایان میرسانم.
تسری “تقدس” بر ماحصل نگرش دینی گذشتگان، امر را هم بر مردان و هم بر مهندسین فرهنگی مشتبه نموده تا نتوانند تشخیص دهند که معضل اساسی ما نه در اندام برجستهی بانوان – که خلقت و حکمت خداوند آن را چنین تناسب داده- بلکه در مقدسانگاری نگرش چنان مذکرانی به واقعیت زنانگی است. جا دارد اشاره شود که چنین نگرشی خاص عالمان اسلامی نبوده و در تمام افراد متدین در اکثر ادیان سامی دیده میشود. با کنار هم قرار دادن آیات “حفاظت از فروج” و آنچه مهندسین فرهنگی از “زن” میشناسند، شاهدیم که استنباط “فرجانگاری” در تمامیت هویت جسمی، فردی و اجتماعی زن، در تعبیر “حجاب کامل یا برتر” تصریح شده است. این استنباط مولد نگرشی گشته که خواهان اجابت امر به تحجب و پوشیدگی بر اساس معیارهایی است که فکر و ذکر مردان را نه صرفا نسبت به جسم زن، بلکه نسبت به حضور زن نیز مصون بدارد!
اینکه بنابر چه مبنایی چنان معیارهایی را “معروف” میخوانند و تخطی از آن را “منکر” جلوه میدهند، در این نوشته نخواهد گنجید. اساسا معروف و منکر فراتر از شرع بوده و گسترهی آن در ابعاد گوناگون قابل مداقه است. قرآن کریم که حدود الهی را مشخصا معین نموده هرگز به تعریف انواع و اقسام این دو نپرداخته است. بر این اساس در جغرافیای زمانی و مکانی متفاوت، میتوانیم با معروفات و منکرات متفاوتی روبرو باشیم. اما چرا مفسرین ما آنجا که به “معروف” در آیات طلاق میرسند به تعابیری چون “به طرز پسندیده” [بقره-۲۳۱] و یا “به طور شایسته”[بقره-۲۲۸] روی میآورند و هنگامی که حق ایشان را که بر گردن مردان وضع شده، به مضامینی چون “هدیه مناسب” و “عطیهای در حد عرف” کاهش میدهند؟ اما “امر به معروف” را تنها و تنها به “فرمان” برای اجرای فرمایشات “قدرت” توسط زنان و مردان جامعه محدود کرده و هرگز شاهد آن نیستیم که مثلا پیرامون “منکراتی” مانند خشونت خانگی علیه زنان و کودکان، و یا تعدی به حقوق انسانی شهروندان اقلیت قومی و دینی، تمهیدات قانونی و اجتماعی “پسندیده” و “شایسته” و “عادلانه” ترتیب داده شود؟!
پرسشهای اساسی ما در این مبحث بسیار خواهد بود؛ اما جا دارد به تعبیر مرحوم آیتآلله العظمی منتظری(ره) در سخنرانی معروف ایشان در ۱۳ رجب ۱۳۷۶ مبنی بر استنباط “ولایت عمومی” در موضوع امر به معروف و نهی از منکر از آیه ۷۱ سوره توبه نیز اشاره کنیم. قطعا حمل مفهوم “ولایت” (مفهومی غیر قرآنی با معنایی حقوقی) بر کلمهی قرآنی “اولیاء” که معنایی عرفی و غیرحقوقی دارد، بسیار قابل خدشه بوده و مردود است. این آیه به زیبایی بر شأن اجرای توصیه امر به معروف و نهی از منکر اشاره میکند که بر تمامی دیگر آیات مشابه قابل حمل است. دوستی، مراوده و صمیمیت میان افراد موجب میگردد ایشان در مقام و موقعیتی قرار گیرند که با “قول معروف” [محمد-۲۱] و “سخن سنجیدهی خویش”، یکدیگر را به عنوان دوستانی صمیمی از ارتکاب خطاهای فردی، اجتماعی و دینی بر ضد خدا و بندهی او، باز دارند و به صداقت، محبت، عدالت و انصاف ترغیب نمایند. در واقع این توصیه زمینهای کلی برای ایجاد حس مسئولیت در جامعه نسبت به تمامی خوبیها، نیکیها، احسانها، ظلمها، غفلتها، بدیها و زشتیها است. این حس مسئولیت به زیبایی، از زبان لقمان(ع) بیان شده است: “پسرم! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهی از منکر کن، و در برابر مصائبی که به تو میرسد با استقامت و شکیبا باش که این از کارهای مهم است؛ با بیاعتنائی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد؛ در راه رفتن اعتدال را رعایت کن، از صدای خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشت ترین صداها صدای خران است”. چگونه میتوان با در نظر گرفتن هماهنگی میان این توصیههای انسانساز، قائل به هرگونه برخورد آسیبزا و قهرآمیز نسبت به دیگران در اجرای امر به معروف و نهی از منکر شد؟! در اجرای این عمل شریف، نه کسی مأذون ازجانب خداست و نه کسی میتواند مقامی نسبت بدین امر برپا کند؛ بلکه مسئولیت آن بر دوش کسانی است که یکدیگر را میشناسند، نسبت به هم صمیمیت و اعتماد داشته و خیرخواهی آنان برای یکدیگر روشن و قابل پذیرش است.
حس مسئولیت فوق الذکر، از صفات برجستهی مومنان است که در آیه ۱۱۲ سوره توبه بدانها اشاره شده. اگرچه بسیاری بر این باورند که خداوند بنابر آیه ۱۱۰ سوره آل عمران، مسلمانان را بنابر عمل بدین توصیه، شاخص قرار میدهد- کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ -، اما در حقیقت این صفت برجسته، اختصاص به مسلمانان نداشته و بنابر آیات ۱۱۳ و ۱۱۴ همان سوره، اهل کتاب را نیز متصف به این عمل میکند؛ این خود نشان از محتوایی کلی و نه صرفا تشریعی (حقوقی) در بنیان معروف و منکر دارد. سوال مهمی که پاسخ میطلبد این است که بنابر همین دو آیه، مومنین، صالحین و متقین اهل کتاب، چگونه میتوانند در جامعه اسلامی به اقامه امر به معروف و نهی از منکر بپردازند؟!
آیات ۱۰۳ تا ۱۰۵ آل عمران تصریح دارد که ایجاد الفت میان قبائل عرب همیشه در جدال، و برقراری روابط برادرانه میان ایشان، نعمتی از جانب خداوند بوده و از نشانههای یک جامعهی هدایت یافته و متمدن میباشد. برای ادامهی این نعمت، به آحاد جامعهی نوپای مسلمان گوشزد میشود تا دوستان و نزدیکان خود را با دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر، از تفرقه و اختلاف پس از این، و برپایی دشمنی و خصومت دوباره جلوگیری کنند. چگونه میتوان از صراحت آیات الهی گذشت و با برپایی گشتهای وحشت، خصومت و لجبازی را اشاعه داد و در کنار آن امنیت روانی اجتماع را دچار مخاطرات ریشهای کرد؟
فرهنگ تسری “تقدس” بر “تعقل دینی”، مهمترین علت استعداد فرهنگ اسلامی برای تشکیل گروههایی است که در مقابل نارضایتی خود از دنیا و جامعه، ترور جانی و روانی را تئوریزه میکنند. در واقع، مبانی آن نگرشی که حکم برای حد شرابخواری– در معاندت کامل با آیات قرآن- اختراع کرده است و اجازه واکاوی و بازاندیشی را نیز نمیدهد، مبنای همین تعقلی است که در قرن حاضر عملیات انتحاری را مقدس و استشهادی میخواند و عامل آن را واجب الجنه میداند؛ حکم بر ارتداد و وجوب قتل نویسندگان میدهد، زنجیرهوار به قتلهای سیاسی میپردازد، تئوری “ارهاب” را از تریبونهای عبادی اشاعه میدهد و در نهایت، معروف را با انجام منکرات تبلیغ کرده و حسنات را بواسطهی سیئات واجب الوصول میشمارد. این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که اصرار و اجبرار بیش از حد بر ظاهرسازیهای اجتماعی حکایت از بطن فرهنگی و اخلاقی به شدت فساد شده دارد. عیسی مسیح(ص) چنین جامعهای را که در پی ظاهرالصلاح سازیهاست، به قبوری سفید شده تعبیر نموده که از بیرون نیکو مینماید لیکن درون آنها از استخوانهای مردگان و سایر نجاسات پر است[انجیل متی- ۲۳:۲۷]. انتشار اخبار فسادهای عریض و طویل، خود نشان از فروپاشی اخلاقیات در جامعهای دارد که مروجین اخلاقش ظاهرسازی و ریاکاری را ارزش دینی معرفی میکنند.
اگر زنان امروزی قصد خروج از لوای مضامین متاثر از چنان تعقلی را نداشته بودند و به طور کلی تغییر نقش از “خوانده شده” به “خواهان” را ارزشمند نمییافتند، اینک و پس از قرنها خشونت و غفلت، با ترور و هراس افکنی و خشونت روبرو نمیگشتند. تروریزم مذهبی بر ضد زن امروزی - چه با قانون، چه با باتوم و چه با اسید- نتیجهی شکاف در قداست اندیشهی متشرعینی است که در اقیانوس ملوثی از باورها، نگرشها و فرضهای نامعقول اما متعارف! دست و پا میزنند. باور، نگرش و فرضهایی که برای حیثیت، اصالت و کرامت ایران و اسلام بدل به معضلی گشته که یا ریشهی ایران در جهان را میخشکاند، یا ریشهی اسلام در ایران را. عبارت “حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بأَنْفُسهِمْ” که در میان عوام و خواص در معنایی مثبت بکاربرده میشود و تحول اجتماعی به سوی کمال و سعادت را بدین عبارت نسبت میدهند، در بیان قرآنی در مذمت مردمانی بکار رفته است که خداوند و نعماتش را پاس نداشتند؛ در آیه ۱۱ سوره رعد چنین میفرماید: “در حقیقت خدا حال قومی را تغییر نمیدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا برای قومی آسیبی بخواهد هیچ برگشتی برای آن نیست و غیر از او حمایتگری برای آنان نخواهد بود” و نیز در آیات ۵۲ و ۵۳ سوره انفال، پس از اشاره به عقوبت آل فرعون، پیش از عبارت مذکور چنین میفرماید: “این بدان سبب است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر نمیدهد”! در حقیقت در ایران امروز این “قومی که سرنوشتش را با دست خودش بدگون میسازد” کسانی نیستند مگر آنانی که نعمت وجود جوانان و زنان کشور را قدرنمیشناسند و بر سر شاخه نشسته، بن میبرند.
چنانچه به بحث آزادی بیان در قرآن نیکتر بنگریم، اساس آن را به عنوان یکی از مظاهر صریح امر به معروف و نهی از منکر خواهیم یافت. بیان آزاد موجب تعقل و تفکر اجتماعی خواهد شد و نقد بدون واهمه محصولات فکری باعث تولید و تکمیل نظریهها و آراء در حوزههای مختلف دینی، اجتماعی و فرهنگی خواهد گردید. کدام انسانی میتواند مدعی باشد که برای واکاوی و بازنگری محصولات و مضامین برساختهی تعقل دینی، اجتماعی و فرهنگی وی جوازی وجود ندارد؟! پاسخ بدین پرسش، بخصوص پیرامون موضوع آپارتاید دینی و مذهبی موجود قابل تامل خواهد بود.
بنابر تصریحات مکرر قرآن، امر هدایت مستقیما به ارادهی خداوند متعال صورت میپذیرد و پیامبران نیز در این امر با او شریک نبودهاند[بقره-۲۷۲]. ایشان و کتب الهی همگی اسبابی برای تحقق امر هدایت الهی بودهاند. در آیه ۱۸ زمر، صراحتا گوش فرادادن به سخنان، و پیروی از نیکترین آنها را نیز مسیر “هدایت الهی” برمیشمارد و اشاره میکند “دارندگان ذهنی عاری از ناخالصی” و برخوردار از تعقلی باز و عاری از سوءبینش، مستعد چنین هدایتی هستند. چنین اذهانی در فضایی رشد و تعالی پیدا کرده و پرورش مییابند که بیان اندیشههای گوناگون بطور مطلق در آن آزاد باشد. گرچه مسئلهی حجاب در عصر حاضر، نماد غفلت تاریخی از حیثیت انسانی زنان ایرانی است، اما در حقیقت مسئلهی پیشروی ایرانیان چرایی و چگونگی حجاب جسمی بانوان نیست. بلکه پرسش اساسی ما این است که چگونه میتوانیم با کسانی که در اسارت حجاب تقدسانگاری و ناخالصیهای نگرش دینی خود قرار دارند، از ثمرات آزادی بیان سخن بگوییم؟ ثمراتی که قطعا موجب پیشگیری بیماری مهلک افراطگرایی و تروریزم مذهبی بر ضد زن و کرامت انسان میگردد.
فرهنگ “مقدسانگاری برساختههای تعقل دینی” باید برچیده شود تا مسیر تفکری که سالیانی است در انسداد قرار گرفته، گشوده گردد. متاسفانه این فرهنگ آنچنان در سراسر تاریخ دین ریشه گرفته است که هم میراث علمی روحانیون، علماء و متفکرین دینی را غیرقابل بازبینی و نقادی جلوه میدهد و هم موجب ایجاد روحیهی انجماد فکری در جامعهی مریدان، پیروان و خوانندگان آثار ایشان گشته، تا جایی که “فرهنگ بینش انتقادی” برای برخی مایهی سستی اعتقاد و باور جوانان؛ و سستی ایمان در جامعه شناخته میشود!. باید خاطر نشان کرد که روشنفکری دینی معاصر نیز تاکنون نتوانسته خود را از قید فرهنگ تقدسگرایی خارج کند و به همین دلیل مستعد نوع دیگری از استبداد رأی و مطلقاندیشی است.
ماحصل تعقل دینی انسان، فی النفسه هیچ شأنی جز یک نظر و استنباط شخصی ندارد. بلکه زمانی دارای مقام و منزلت سخنی از جنس پند و موعظه و تفسیر دینی و در نهایت قانون میگردد، که اولا معاند حقوق اساسی بشر-که دست آورد قرنها تجربه و جدال بر سر عدالت جهانی است- نباشد؛ ثانیا همانطور که خدواند متعال کرامت نزد خویش را به انسانیت(تقوی) نسبت داده، نگهبان کرامت انسانی -فارغ از هرگونه تفاوت- در نزد خود انسان باشد؛ و ثالثا همواره آماده و در معرض نقد و بازاندیشی قرار داشته باشد. بنابر شواهد مسلم و آشکار تاریخ ادیان، یقینا چنین محصولی بواسطه هیچگونه تعقل دینی دست یافتنی نخواهد بود، مگر آنکه پیش از هر امری بپذیریم که نیازمند آزادی جامعه در تولید فکر، اندیشه و بیان خارج از متن دین میباشیم. چراکه علم نوین، خصوصا حوزهی علوم انسانی، پدیدهای فارغ از جهتگیریهای دینی میباشد و دستآوردهای آن به منظور تحول و تصحیح قرائتهای دینی لازم و ضروری مینماید.
تحدی قرآن نسبت به ارائه آیاتی همانند خود، اشارهای ضمنی نیز به عدم تقدس هرگونه تفسیر و نتایح تعقل بر مبنای قرآن دارد و ایجاب می کند تا تفاسیر و تعابیر و محصولات هرگونه تعقل دینی را “عین قرآن” ندانسته و بالضروره واجبالنقد و خدشهپذیر بدانیم، تا اصالت متن الهی با تحمیل مضامینی انسانی دچار خدشه نگردد. همچنین بنابر همین تحدی، انسان مجاز است خارج از متن دین به تفکر و تعقل بپردازد –و بدون کراهت و با نیت خالص دین را بپذیرد- که چنین جوازی میتواند به عنوان پایهای خردمندانه بر اشاعهی مدعای وجوب آزادی بیان برای تحقق هدایت الهی و جامعهای سلیم قرار گیرد.
در نهایت به عرض میرساند، مطالعات اینجانب برای بنده مسجل نموده که مسلمانان دلسوز کرامت ذاتی انسان، ایران و دین، برای رهایی از وضع موجود میبایست خصوصا پیرامون سه موضوع حیاتی به بازاندیشی و خودانتقادگری بپردازند:
اول: منزلت و اعتبار آیات قرآن را بر میراثی که از گذشتگان دارند –تفاسیر و کلیه کتب روائی فریقین- حمل ننموده و نسبت به باز بودن جامعهی متفکرین و محققین در این باب صعه صدر داشته باشند.
دوم: جواز تشریع توسط انسان(بدعت حکم) - که ضرورتاً توسط فقیهان صورت میگیرد- را بازاندیشی کرده و معنای اصیل “تفقه قرآنی” را دریابند و از صدور حکم شرعی به نام خدا دست بردارند. چنانکه بزرگترین اعتراض قرآن به علما یهود صدور حکمهای شرعی به نام خدا بوده که با استفاده از تورات مکتوب و شفاهی (کتاب و روایات به تعبیر فقهای اسلامی) انجام می گرفته است.[بقره-۷۹؛ آل عمران-۷۸؛ نحل-۱۱۶؛ یونس-۵۹]
و سوم: نگاه غیرواقعبینانه و غلوآمیز نسبت به صحابه و اهل بیت(ع) را کنار گذاشته و ایشان را بیش از این منبع جسارتهای خود نسبت به انسان، دین و کشور قرار ندهند.