در سینمای ایران چهره سرشناسی بود که می گویند در شروع هر فیلم تازه، خبر از آن می داد که “نقش اول این فیلم را آنتونی کویین بازی می کند”. فرق هم نمی کرد که داستان، داستان جوانی خوشروی باشد یا پیرمردی خنزرپنزری. و سرآخر فیلم با حضور چه کسی ساخته می شد؟ به قول سینمایی ها: “با اصغرشون”.
حکایتی که حالا نه در عرصه سینما، که در زندگی روزمره با آن روبه رو هستیم: فیلمی به نام “مهرورزی” که با حضور نفرت و انتقام و دروغ ساخته شد. فیلمی “برکشیده” از شرایطی خاص که قرار بود “آنتونی کویین” در آن بازی کند، اما به “محمود” ختم شد.
از اینکه قرار بود کشور بشود کشور”مهرورزی” اما به تمامی شد “بند 209”، می گذریم. از نان وسفره و نفت هم گفتن تکراریست. سخن گفتن از رقم سازی و آمار پردازی به نشانه پیشرفت در دوره ای دو ساله ـ که اگر آنتونی کویین هم بود باز چنین نمی شد ـ دیگر موضوع خنده ایست تلخ. باز خوانی بوسه زدن بر دست معلم خویش، در همان حال که معلمان همه کودکان آن مرز و بوم در فشارند برای اعتراف به جاسوسی و مزدوری بیگانه، جز برانگیختن احساسی که به آن می گویند “نفرت”، ثمری ندارد. تکرار این سخن که گفتند دانشگاه هاباید سئوال کنند و انتقاد و زنده باشند و پویا، و درست در همان هنگام که طناب دار جوانان وطن را می بافتند و داغ و درفش آماده می کردند جز آشوبیدن دل، به هیچ نمی انجامد…. به هر حال فیلم “مهرورزی”، تا آن زمان که پلاکاردش از سردر سینماها پایین بیاید، یا پایینش بیاورند، روی اکران است.
سخن اما بر سر کارگردانان این فیلم است؛ آنان که روزگاری از بونوئل، تارکوفسکی، برسون… سخن می گفتند و اینک به تماشای “ایرج قادری” نشسته اند. آنان که عدالت را بشارت می دادند و اینک شاهدان چهچه زن بی عدالتی هستند؛ آنان که از صدور انقلاب به گستره گیتی می گفتند و اینک در چشمان مردمانی گرسنه و خسته، زل زده اند و می خوانندشان:اراذل و اوباش. خطابشان می کنند مامور و مزدور.
هم آنان که بشارت صلح داشتند و اینک از تریبون هایشان جز جنگ و ویرانی، صدای دیگری بر نمی آید. معظمینی که تا دندان مسلح بودن در برابر مردمانی خلع سلاح شده را، “شجاعت” می خوانند. همان ها که… سخن با اینان است:
مردم، تماشاگران عام، را می توان با ضرب و زور به تماشای فیلمی نشاند بی مایه. گفته اند و می توان گفت: ایهالناس! شما همقدان این بازیگرید. می توان تمامی بلیت های فیلمی را خرید به نشانه اینکه محبوبست. می توان صفحات همه روزنامه ها را خرید که از هیچ نگویند جز از بازیگر “ما”. حساب سازی برای اینکه بگوییم این فیلم پر فروش است، دشوار نیست. چاپ عکس یادگاری با “آرتیست اول” فیلم های آمریکای لاتین هم شدنیست. منتقدین را هم می توان وادار به تحسین از اثری کرد که از “بار” هنر خالیست…. خیلی کارها می شود کرد؛ اما:
آنان که سابقه سینما سوزی دارند، همان ها که برای پایین کشیدن فیلم ها، اکران ها را دریده اند، همان ها که نگاتیو فیلم ها را به آتش کشیده اند، فیلمنامه هارا قیمه و قرمه کرده اند، پروانه و مجوز نداده اند… باید به یادداشته باشند که بهترین فیلم های تاریخ هم برای همیشه بر اکران نمانده اند. می توان این روز را به تعویق انداخت؛ می توان سی دی قاچاق درست کرد و روانه بازار؛ می شود از ساختن فیلم های بعدی جلوگیری کرد. می شود مارمولک یک و دو و… ساخت. می شود… اما، در هر حال چهارشنبه ها در همه جای دنیا، روز عوض کردن فیلم است. روزی که اصغرها، به ضرورت واقعیت، جای به آنتونی کویین ها می دهند.
تن به نظارت شورای اکران بسپاریم. این سخن عقل است.