تنش برای فرار از بحران داخلی

علی تارخ
علی تارخ

پس از دوران 8 ساله اصلاحات در ایران و سیاست تنش زدایی ای که ایران در عرصه بین المللی دنبال میکرد، رئیس جمهور منتخب آیت الله خامنه ای بر سر کار آمد و با چرخشی 180 درجه ای، مبنای سیاست خارجی ایران تهاجمی گردید به صورتی که هر روز خود را بیش تر در مقابل نظم موجود بین المللی قرار داد. در راس تقابل ایران با دنیای بین الملل، غرب و به طور مشخص ایالات متحده قرار داشت. این تقابل تاجایی ادامه پیدا کرد که نه تنها بارها علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه صادر شده بلکه دامنه تحریم هایی که علیه ایران اعمال میشد از اشخاص و سران رژیم و روابط تجاری به بانک مرکزی و نفت ایران کشیده شده است و هر ثانیه صدای ناقوس جنگ احتمالی بین ایران و غرب بلند تر می شود.اما اینکه چرا چمهوری اسلامی اینچنین ایران را در مقابل غرب و بخصوص ایالات متحده قرار میدهد، سطح تحلیل های مختلفی را در بر می گیرد که وابسته به شرایط داخلی-منطقه ای و بین المللی ایران و همچنین سیاست خارجی و امنیتی غرب و باز به طور مشخص ایالات متحده در قرن بیست و یکم است.

بررسی رفتار جمهوری اسلامی از این مقطع برای یافتن پاسخ این پرسش که “ چرا ایران به دنبال تنش و جنگ باغرب رفته است؟” ضروری می نماید.

ایران به عنوان کشوری جهان سومی و در حال توسعه همواره از مشکلاتی که در راه توسعه این قبیل کشور ها از جمله بحران های متعدد و به طور اخص بحران مشروعیت و کارآمدی برای توسعه کشور وجود دارد رنج می برد اما برخی مسائل دیگر از جمله استبداد تاریخی ایرانیان، حکومتی انقلابی،نبود سیستم مشخص اقتصادی حاکمان تهران را وادار به گزینش رفتارهای غیر عقلایی در فضای بین المللی می کند.

در سال 1979 در ایران حکومتی انقلابی با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بر سر کار آمد؛ شعاری که دقیقا منطبق با خواست و نیاز جامعه آن روز ایرانیان بود. باوری که ایرانیان نسبت به عدم استقلال خود در برابر شرکای غربی شاه داشتند، نبود فضای باز سیاسی که آزادی بیان اندیشه را در ایران تبدیل به آرزویی دست نیافتنی کرده بود، عدم اجازه حضور مردم در تعیین سرنوشت خود و از همه مهم تر احساسی که به ایرانیان در برابر سیاست های فرهنگی شاه القا شده بود و آن گرفتن دین و آخرت مردم بود، از جمله دلایلی بود که استقلال آزادی جمهوری اسلامی را به اصلی ترین شعار انقلاب اسلامی تبدیل کدد. اما این شعار محکوم به سرنوشت تمامی شعارهای انقلابی ای شد که در انقلاب ها رخ میدهد. به این معنا که ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و خلع ید از شاه، و از فردای پیروزی اولین قربانی همین شعار بود. البته به طور طبیعی برخورد خشونت آمیز رهبران جدید ایران به نام پاسداری از ارزش های انقلاب صورت می پذیرفت، اما واقعیت های تاریخی کشور در پس این انقلاب سر بر آورده بود به این معنی که استبداد هزار ساله ایرانیان با تمام قوا از درون اعتقادات دینی ایرانیان خود را باز تولید کرد و عاقبت استبداد دینی حاکم بلامنازع ایران شد. به دلیل طی نکردن فرایند ملت سازی، نیروهای گریز از مرکز از حالت بالقوه به بالفعل تغییر پیدا کردند و ایران به سرعت به سمت چند پارچه شدن حرکت کرد.

از سوی دیگر جامعه ایران سر مست و ملتهب از پیروزی و مشروعیت انقلاب ایران به کاریزمای آیت الله خمینی گره خورده بود و توده ها تنها نقش سرباز و بله قربان گو را بر عهده داشتند. در نتیجه سرکوب و حذف گروه هایی که در پیروزی نقش عمده را داشتند از همان ابتدا آغاز شد. به این ترتیب حکومت جدید تهران با توجه به شرایط موجود و ساخت های هزار ساله استبدادی و نیز ساخت های دولت مدرن پهلوی مجبور به مطلقه تر شدن و مرکزیت بیش از پیش تهران شد.اما بعد از حذف سریع و شدید ضد انقلاب ها آنچه که به نوعی حکومت انقلابی ایران را بیمه کرد ظهور دشمن خارجی به طور عملی بود.آغاز جنگ عراق علیه ایران این بهانه را به دست رهبران انقلابی داد که برای رفع بحران های داخلی خود دست به سرکوب شدید بزنند. به این ترتیب جنگی که به اعتقاد برخی از کارشناسان می توانست در سال اول تمام شود 8 سال به درازا کشید و اوج سرکوب های داخلی رژیم ایران در سال 67 با اعدام شمار زیادی از زندانیان عقیدتی و دگر اندیش رخ داد.

نتیجه ای که در این قسمت نگارنده در نظر دارد این است که حکومت جدید تهران از دل بحران های متعدد ظهور کرده و به نوعی حیات جمهوری اسلامی در گرو بحران است.

اما پس از پایان جنگ ایران و عراق و مرگ رهبر کاریزما و از بین رفتن تمامی بهانه های حکومت انقلابی، از جمله شرایط انقلابی و جنگی، برای عملی نشدن وعده های انقلاب، جمهوری اسلامی برای فرار از بحران مشروعیت دست به بحران آفرینی های جدیدی زد از جمله ترورهایی که در خارج از مرزهای ایران انجام داد.با یکدست سازی جامعه به نفع اسلام گرایان دشمن خارجی اهمیت بسزایی پیدا کردو در سیاست های داخلی و خارجی ایران اولویت شماره یک گردید. در این زمینه پارانویید اجتماعی ایرانیان و توهم توطئه ای هم که دست به گریبان ایرانیان نسبت به دستان پشت پرده خارجی وجود دارد مزید بر علت شد تا رهبران ایران پایه های حکومتی خود را در آغاز دهه دوم انقلاب محکم تر کنند. اما با رویارویی ای که ایران در دوران ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی با غرب بخصوص اروپا پیدا کرد و تهران خالی از سفرای اروپایی در جریان ترور رستوران میکونوس گردید، ایران در بعد داخلی با بحران کارآمدی فزاینده ای روبرو شد که اعتراضات پراکنده اجتماعی از دل خود انقلابیون و حتی جانبازان و سربازان جنگ را در پی داشت.این وقایع تهران را متقاعد کرد که باید به دنبال همگرایی با دنیا برود،پس شعارهای تند انقلابی دهه اول را کم رنگ کرد و به این ترتیب سیاست تنش زدایی با غرب در دستور کار دولت آقای خاتمی قرار گرفت.

اما در اینجا به طور خلاصه توضیح داده خواهد شد که چرا پس از تنش زدایی دوران خاتمی و با آمدن احمدی نژاد، آیت الله خامنه ای که سیاست های کلی نظام و بخصوص سیاست خارجی ایران زیر نظر مستقیم ایشان اداره میشود با سرعت به سمت درگیری با غرب کشیده شد.

1.     تغییر سیاست خارجی ایالات متحده و آغاز جنگ افغانستان و عراق و محورشرارت شدن ایران این ترس و دلهره را در دل حاکمان مستبد ایران ایجاد کرد که ممکن است هدف بعدی آمریکا، ایران باشد. این نوع عملکرد آمریکا رهبران ایران را به شیوه حاکمان مستبد به این نتیجه رساند که بهترین دفاع، حمله است.

2.     موفقیت آیت الله خامنه ای در حذف نیروهای مخالف خود طی دو دهه و معرفی خود به عنوان یک دیکتاتور بلامنازع و ایجاد سیستم توتالیتر حاکمیتی خود که همواره دشمن و به طور اخص دشمن خارجی جز جدایی نشدنی آن است.

3.     ظهور فاشیسم احمدی نژادی که در ذیل سیستم مدیریتی آیت الله خامنه ای رشد کرده است. فاشیسم احمدی نژادی از همان ابتدا نه تنها به دنبال حاکم کردن چکمه پوشان در خیابان ها بود بلکه به دنبال درگیری با نظام حاکم بر روابط بین الملل است.

4.     به وجود آمدن بحران شدید مشروعیت برای تهران پس از انتخابات 88.حکومت انقلابی ایران اگر از همان ابتدا با بحران کارآمدی به عنوان یکی از ستون های نظام روبرو بود اما با مشروعیتی که از شرایط انقلابی به دست آورده بود تلاش می کرد بحران کار آمدی را کم رنگ جلوه دهد. اما با ظهور احمدی نژاد و پس از آن با بازی غلط آیت الله خامنه ای در جریان انتخاباب 88 نه تنها عدم کارآمدی رژیم پررنگ شد بلکه مشروعیت کل رژیم بخصوص جایگاه رهبری آیت الله خامنه ای به عنوان ستون دیگر رژیم از بین رفت.سرکوب ها و کشتارهایی هم که به دستور آیت الله خامنه ای صورت گرفت نه تنها جلو این شکاف و بحران ها را نگرفت بلکه عمیق تر کرد به طوری که با گذشت بیش از دوسال از آن وقایع، جامعه ایرانی ملتهب است و این شکاف ها دامن گیر حلقه های نزدیک به رهبری ایران هم شده است.

اکنون در شرایطی که حکومت ایران در شرایط داخلی در بدترین و ضعیف ترین دوران خود به سر می برد و دیگر چیزی از مشروعیت خود باقی نگذاشته وتمامی زندان ها از زندانیان سیاسی و دگر اندیش و فعالین حقوق بشر پر شده است، احزاب بسته شده و مطبوعات آزاد بی معنی گشته اند و با اندک انتقادی تعطیل می گردند، قدرت تصمیم گیری از دست دیکتاتور تهران خارج گشته و به تجریه تاریخ دیکتاتور ها در این شرایط فاقد قابلیت تصمیم گیری عقلایی می شوند. سیستم توتالیتر و دیکتاتوری آیت الله خامنه ای دوشادوش فاشیسم احمدی نژادی برای فرار از بحران های داخلی اکنون که فضا اینچنین بسته شده است و زندان ها را از مخالفین خود پر کرده اند به دنبال بازتولید شرایط سال 67 هستند که تسویه ای جنایت بار انجام دهند. برای این منظور تنها ناجی را در درگیری با دشمن سی ساله خارجی میدانند که بهانه لازم را برای نهایت سرکوب داخلی و نجات دیکتاتوری خود را داشته باشند.