یاد یاران

نویسنده
میترا سلطانی

یادی از اسفندیار احمدیه

دلم می خواست نجار شوم…

 

 

اسفندیار احمدیه را بیشینه ی هنردوستان ایرانی می شناسند…مردی که هنر ذهن و روح و جانش در پس خطوط خلاقه ی متحرک نقش می بندد و وصف لحظات را بر دیده ی دل و چشم می پروراند…پدر انیمیشن ایرانی…متولد 1307 در محله پامنار…فرزند خاک و نام و جان…شاگرد مکتب خانه کمال الملک…آوردگاه هر آنچه دل می گوید و جان می ستاید…

سازه های قطعات و تابلوهای این هنرمند سرشار ازثبت لحظات روزمره زندگی ، کار، معیشت، آداب و سنن و فرهنگ جامعه ایرانی دهه های ۳۰ و ۴۰ است. آثار او، همچون پنجره ای به اعماق زندگی، اسناد کم نظیری در مطالعه و شناخت جامعه ایرانی در طول یک سده گذشته است.وی با ثبت تصاویری روشن و صادقانه از محله های تهران، از قنات حاجی علی رضا در سرچشمه گرفته تا تصویر سقا در سبزه میدان، از کوچه پس کوچه های پس قلعه گرفته تا معابر آشنای سرچشمه و از میدان مخبرالدوله گرفته تا آب انبار قدیمی نوعی حس نوستالوژیک را نیز به سایر ویژگی های بارز آثارش می افزاید. بازدید از آثار احمدیه آشنایی دنیایی جذابی را برای هر مخاطب به همراه می آورد.تلاطم دنیایی از رنگ، شور، تنوع، حرکت، زندگی ، شعف و مهر.

احمدیه را در واقع بانی انیمیشن ایرانی و پویانمایی می دانند. سال 1336 بود که وی با تولید دو فیلم «ملانصرالدین » و «قمر مصنوعی » نام خود را به عنوان بنیانگذار نقاشی متحرک در ایران به ثبت رسانید. احمدیه این دو فیلم را با مداد طراحی کرده و به مدت ۲ دقیقه به حرکت در آورده بود. از دیگر آثارش می توان به “فمرمصنوعی”، “خوشه گندم”، “اردک جسور”، “رستم و سهراب” و “تولد زال” نام برد

پدر انیمیشن ایران در گفتگویی درباره حضورش در دنیای نقاشی می گوید:

” واقعیتش من ابتدا قصد ورود به دنیای نقاشی را هم نداشتم و بیشتر دلم می‌خواست نجار شوم. از کودکی چون کمی ‌ناشنوا بودم، پدرم با حساسیت بیشتر روی تحصیل من نظارت داشت. او مرا به مدرسه باغچه‌بان برد تا آنجا ثبت نام کنم، اما چون کمی‌ می‌شنیدم، مدیر مدرسه باغچه‌بان مرا نپذیرفت. آنها به پدرم گفته بودند، پسر شما صدا دارد، کمی می‌تواند حرف بزند به همین دلیل ما نمی‌پذیریمش.  اما از سوی دیگر، دبستان‌های معمولی هم قبولم نمی‌کردند تا این که یکی از دوستان پدر پادرمیانی کرد و بالاخره مدرسه‌ای حاضر شد مرا ثبت‌نام کند. در مدرسه مشکل داشتم، لب‌خوانی می‌کردم به همین دلیل وقتی معلم از ته کلاس دیکته می‌گفت، نمی‌توانستم بنویسم. اول کار ناراحت و عصبانی بودم، اما بالاخره تا ششم ابتدایی خواندم. اما پدرم می‌ترسید که نتوانم دبیرستان را تحمل کنم این شد که مرا به کلاس نقاشی فرستاد تا حرفه‌ای بیاموزم. این جوری بود که وارد عالم هنر شدم… “

احمدیه در روز 17 بهمن ماه ودر سن ۸۳ سالگی بر اثر یک بیماری خونی ، بیمارستان سجاد تهران از دنیا رفت.