خرده شیشه

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

و محمد خاتمی، دراین روزهای تلخ و خونین بهاری، معلوم نیست روضه ای می خواندبرای گریه، یامزاح می فرماید برای خنده: “انقلاب با آن عظمتش مبدأ هویت تاریخی ماست. رهبری انقلاب از متن مردم است.”

جهان درمقدم اردیبهشت ازگابریل گارسیا مارکزتجلیل می کند، “نظام” در فقدان نویسنده بزرگ جهان مهر سکوت بردهان، بند ۳۵۰ را به خون می کشد. رئیس دولت اسبق “اصلاحات” جنایات دهه شصت رابه نام قربانیان می نویسد، رئیس جمهوردولت سابق “تندرو” به اذن “مقام معظم رهبری” که برای زنان شمشیرازرو بسته است به میدان می آید. رئیس جمهور فعلی کارت زرد اخطار رامی نگرد که فرمانده سپاه دارد ازجیب بیرون می کشد؛ و به مردم وعده می دهد: “افزایش نرخ بنزین ملایم خواهد بود.” می ماند یک رئیس دیگرکه ازمنبر مجمع تشخیص مصلحت از نانی بگوید که باخرده شیشه نصیب ملت شده است.

هفته و اردیبهشت ماه جلالی، درجهان با تجلیل مارکزآغازمی شود ودرایران با اسم زندان مخوف امنیتی: بند ۳۵۰ اوین. حکومت شاگرد کوچک اسدالله لاجوردی براوین، سال نورا خونین می کند. زندانیان سیاسی پیش ازانقلاب حادثه ای مشابه را در بهاری دیگر به یاد تاریخ فراموشکار می آورند: “درست ۴۱ سال پیش در فروردین ۱۳۵۲ بیش از ۱۲۰ نفر از زندانیان سیاسی تبعیدی از تهران به زندان عادل آباد شیراز حین بازرسی اطاق ها مورد هجوم چکمه پوشان استبداد شاهی قرار گرفتند. ده ها نفر مجروح شدند، عده بیشتری به سلول های انفرادی فرستاده شدند و بقیه هم دست به اعتصاب غذای نامحدود زدند با خواست بازگردانیدن اوضاع به حال اول و تنبیه ماموران متخلف. پاسخ سروان ادیب پور مدیر داخلی زندان به خواست های برحق اعتصاب غذا کنندگان، شکنجه دهشتناک آنان با شلاق و خورانیدن غذا از طریق قیف و لوله، بود.”

برای مصطفی پورمحمدی، که درتابستان ۱۳۶۷در همین زندان ازامضاء کنندگان حکم اعدام چندهزار نفربوده است، تکرار جنایت ستمشاهی در۴۱ سال پیش، به روزگاراستقرار “عدل علی” البته بیش از “تلنگر”ی نیست. برادرحسین همکاروهمفکرش درکیهان زیر نظر ولی فقیه، زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین را متهم می کند که “از طریق تیزی ساخته‌شده از اجزای تختخواب‌ها بنا داشتند به ماموران حمله کنند تا آنها را وادار به واکنش کرده و اهداف خود را پیاده کنند.” سایت امنیتی بولتن نیوز ازنقشه های برباد رفته ضدانقلاب در بند ۳۵۰ اوین، خبرمی دهد.

فاجعه بند ۳۵۰ اوین، دربن بست وزیر دادگستری “دولت تدبیر وامید” و جانشینان اسدالله لاجوری نمی ماند، از سیم خاردار و حیله های گوناگون امنیتی می گذردو به فریاد خانواده زندانیان سیاسی در برابر نهاد ریاست جمهوری تبدیل می شود: “ایران شده فلسطین”. پژواک این فریاد جهان را در می نوردد.

شامگاه چهارشنبه، غلامحسین اسماعیلی، رئیس سازمان زندان‌ها، با حکم صادق لاریجانی، “ارتقاء” می یابد و به سمت رئیس کل دادگستری استان تهران و رئیس شعبه اول دادگاه تجدیدنظرتعیین می شود.

رئیس قوه قضائیه برای برخوردبا “فتنه‌گران” پس از حوادث زندان اوین به میدان می آیدو به دادستان‌های کل کشور دستورمی دهد با “اخلال‌گران” امنیت ملی با “قاطعیت” برخورد کنند.

عموم تحلیلگران سیاسی معتقدند صحنه سیاسی ایران وارد مرحله تازه ای می شودو به رویدادهای کلیدی زیر اشاره می کنندکه با حادثه بند ۳۵۰ پیوند دارد:

 - حمله شدید روح‌الله حسینیان به حسن روحانی: “آقای رئیس جمهور قرار بود هم چرخ زندگی مردم بچرخد و هم چرخ سانتریفیوژ البته چرخ زندگی می‌چرخد اما نه بهتر از قبل بلکه بدتر یا لااقل مطابق گذشته می‌چرخد ولی آنچه لنگ لنگان می‌چرخد و منتظر فرمان توقف است، چرخ سانتریفیوژ است و آنچه کمتر می‌چرخد لبنیات و مایحتاج اولیه مردم بر سر سفره مستضعفان است.”

هفته ایست که محمد رضاباهنر اعتراف می کند: “متأسفانه علی‌رغم وجود قابلیت‌های فراوان مانند موقعیت جغرافیایی منابع عظیم معدنی و نفت و گاز جمهوری اسلامی نتوانسته مدل اقتصادی موفق را به خود و دنیا عرضه کند.”

 بیژن زنگنه، وزیر نفت، مردم را مطمئن می کند: “قیمت بنزین قطعاً تک‌نرخی نمی‌شود.”

وهمه چیز با” شیب ملایم” به روزگار نکبتی برکشیدن محمود احمدی نژاد بر می گردد که هاشمی رفسنجانی چنین توصیفش می کند: “این دزدی های سالهای گذشته این فسادها، این شانه خالی کردن از مسئولیت ها در دولت گذشته، این دروغ ها، این غیبت‌ها، این تجسس‌های بی جایی که زندگی مردم را در این سالها ناامن کرده چه؟ اینکه مردم زندگی شان را مثل نانی ببینند که وقتی می خورند عده ای از همین آقایان مدعی فرهنگ شیشه خرده در آن ریخته اند، اینها حرام است.”

خانم ها!آقایان!

ومحمد خاتمی، دراین روزهای تلخ و خونین بهاری، معلوم نیست روضه ای می خواندبرای گریه، یامزاح می فرماید برای خنده: “ انقلاب با آن عظمتش مبدأ هویت تاریخی ماست. رهبری انقلاب از متن مردم است و از این رو پیشوا و پیشتاز مردم هست نه ارباب مردم…”

شیما مولایی فرد شاعر جوان، - بهار و روزگار را چنین می بییند:

آقای گلم بیا جهان بد شده است

 و راه به سمت قبله هم سد شده است

اینجا همه ی فرشته ها بیمارند

وقتی صلوات هم در آمد شده است

برگرد عقب دل مرا راضی کن

این فعل «مضارع» را بیا ماضی کن

یاد آر تمام گفته های من را

یک بار کلاه خویش را قاضی کن

تقیر چنین بود که شاعر باشم

و در حرم چشم تو زایر باشم

کم بود تو را وصف کنم بااین شعر

لال است زبان اگر که قادر باشم

معصوم تر از نگاه باران هستی

آرامش امن روزگاران هستی

 درد است تورا نداشتن وقتی که

 راوی ی حکایت بهاران هستی