نگاه دیگران

نویسنده
مرضیه حسینی

یادواره هایی از  ”سهراب “ سینمای ایران

او که به هیچ کس باج نداد و کوتاه نیامد..

اشاره:

گفته های شیرین و ذکر خاطرات اهل فرهنگ از شخصیت فردی و اجتماعی شهید ثالث؛ مطلب ستون نگاه دیگران در پرونده ی این هفته ی هنر روز است. همکارانمان در تحریریه ی هنر روز؛ این گفته ها را از میان یادنامه ها و نوشته ها و گفت و گوهای فراون جمع آوری و برای انتشار در این صفحه بر گزیده اند. با این نوشته ها همراه شوید برای مرور دوباره ی خاطرات روزهای نه چندان دور..

 

پرویز دوایی:

شخصیت خیلی جذابی بود؛ هم سر و ریخت و رفتارش و هم حرف‌هایش. قدباریک و بلند، لاغر مثل دوک، خوش‌خنده و شیرین، صدای خیلی گرم، و یادم هست که کت و شلوار مخمل سیاه می‌پوشید، موها و چشم‌ها هم مثل زغال سیاه، و زیر کت‌اش پیراهنِ سفیدی داشت، و گاهی کت را روی دست می‌انداخت و این پیراهن انگار که یکی دو نمره بزرگ ‌تر از سایز او بود که به تن لاغرش لق می‌خورد، و برای ما یک‌جوری یادآور لباس‌های آرتیست‌های فیلم‌های شمشیربازیِ قدیم بود که شلوار سیاه داشتند با پاچه‌های باریک، و پیراهنِ سفید با آستین‌های گشاد پف‌کرده و مُچ‌های بسته؛ پیراهن‌هائی که مثلاً “ارول فلین” توی فیلم “کاپیتان بلاد یا شاهینِ دریا” تن‌اش بود؛ و روی این شباهت (که به خودش هم گفته بودیم) در کنار اسم “سوخراب” گاهی بهش می‌گفتیم: “ارول، ارولِ عزیز”، و این اسم انگار که به دلش چسبیده بود که بعدها، خیلی‌وقت بعدش، توی یک نامه‌ای به‌یادم آورد. خودم یادم رفته بود.

 

احمد رضا احمدی:

در همه ی دوران زندگی جسورانه ترین روزها را در او دیدم، زندگی و بلاغت خلاقیت و بدعت چندان زمانی شعله می زند و می سوزد و خاکستر می شود و سپس سکوت و مرگ، اما “سهراب” با چنان وضوحی آتش افروخت که آتش هنوز برجان می تازد و جرقه می زند و آتش هنوز خاکستر نیست، این اقبال سهراب، را در نسل ما باید در این استعاره جست و جو کرد که چشمان ما و گوشهای ما در جست و جوی شاخه ای ست که عمر طولانی می خواهد. همه ی عمر ما در آن سپری شد که این شاخه میوه دهد. سهراب این شاخه را صدا کرد و شاخه سرانجام میوه داد. هنگام که رنج باشد، نیستی نیست، هستی هست. با رنج است که به زبان تازه ای می رسیم برای درک رنج و عقوبت انسان بر روی زمین “سهراب” زبان می آفریند که طعم جراحت روح دارد. با “سهراب” بینا شدیم، دیدیم.

 

آیدین آغداشلو :

بخشی سترگ از آبرو و اعتبار سینمای ایران مدیون راه شهیدثالث است. راهی که آن را به تنهایی آغازید و در آن به هیچ‏کس باج نداد و کوتاه نیامد..

ﺳﻬﺮاب ﻫﻤﯿﺸﻪ در ﮐﺎرﻫﺎﯾﺶ ﺣﺪﯾﺚ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. او از ﺷﻌﺎر، ﺳﺎﻧﺘﯽ ﻣﺎﻧﺘﺎﻟﯿﺰم و اﺣﺴﺎﺳﺎت گراﯾﯽ ﻧﻔﺮت ﺑﺴﯿﺎر داﺷﺖ و ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﻧﺤﯿﻒ و ﭘﯿﺶ ﭘﺎاﻓﺘﺎده ای او را رﻧﺞ ﻣﯽ داد. او ﻣﻬﺮ ﺳﺮﺷﺎری ﻧﺴﺒﺖ به هر ﻣﻮﺟﻮدی داﺷﺖ ﮐﻪ در ﻣﻌﺮض ﻣﺨﺎﻃﺮه ﻗﺮار ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ. او ﻣﺮدم ﮔﺮﯾﺰی ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮدم را تحقیر نکرد. ﺳﻬﺮاب ﺷﻬﯿﺪ ﺛﺎﻟﺚ رﻓﻘﺎی اﻧﺪﮐﯽ داﺷﺖ و ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﻨﺎﻗﺾ ﻫﺮ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ از طریق اثرش حل می شود. سهراب بی جایگزین بود و شیوه اش را در دورانش کسی تکثیر نکرد. حرف تلخی به کسی نمی زد و با کسی تندی نمی کرد.انسان شریفی به تمام معنا بود و وقتی سهراب در گذشت، جهان جای تنگ تری شد.

 

محمد حقیقت:

به‌نظر من، در یک کلام می‏شود سهراب شهید ثالث را با نیما در شعر مقایسه کرد. سهراب به‌نوعی نیما یوشیج سینمای ایران است. یعنی نوآوری‏ها و کارهای جدیدی انجام داد که دیگران از ایشان الهام گرفتند. نوآوری‏هایی از قبیل خیلی ساده‏ به زندگی آدم‏ها نگاه کردن، حالت شعرگونه را از زندگی عادی روزانه‏ی مردم گرفتن و در فیلم تصویر کردن و هم‏چنین استفاده از صداهای خارج کادر برای نشان دادن آن‏چه تماشاگر روی پرده نمی‏بیند، یعنی صداهای اضافی خارج کادر.

سینما به‌قول شهیدثالث، حالتی چندضلعی دارد. یک ضلع آن همان است که شما روی پرده‏ی سینما می‏بینید و حالت تصویری دارد. اضلاع دیگر آن بیرون از این کادر هستند. او حتی در اولین فیلم‏ کوتاهش [قفس] هم از همین مسئله استفاده کرده است.

سهراب شهیدثالث از نظر شخصیتی، به‏نظر من، شخصیت بسیار والای انسانی داشت. با‏وجود این‏که درآمد آن‏چنانی نداشت، ولی همواره همان مقدار درآمد را با دوستانش و یا بچه‏هایی که بی‏پول بودند تقسیم می‏کرد و دائم به آنها کمک می‏کرد.

یادم هست و شخصا دیدم که ایشان به بچه‏های ایرانی‏ای که در خارج بودند و محدودیت مالی شدید داشتند، کمک‏های فوق‏العاده‏ای می‏کرد و خیلی انسان بود. به‏نظر من، انسان‏گرایی‏ای که در فیلم‏هایش هست، با شخصیت خود ایشان هم کاملاً چفت است.

 

ایواساکی” فیلمساز ژاپنی

“کارگردانِ جوان طبیعت بی‏جان بگونه‏یی شوربرانگیز، حتی جزئیاتِ فیلم‏اش را به دقت بررسی کرده بود. این کارگران ایرانی مرا به یاد “یاسوجیرو اوزو” می‏اندازد. کار شهیدثالث اما بسی محکم‏تر و استوارتر از هنر اوزو است.”

 

بنگت فورسلند “،منتقد سوئدیِ

“سینمای شهیدثالث برای یک سوئدی، یادآور عکس‏های سون جانسون از کارگران و کشاورزان است. با همان صمیمیت و نزدیکی.. و بی‏‏هیچ تظاهر.. نماهای مدرسه در یک اتفاق ساده از برخی دیدگاه‏ها یادآور چهارصد ضربه‏ی “فرانسوا تروفو” (فیلم‏ساز فرانسوی) است. واپسین فیلم او طبیعت بی‏جان، به نئورئالیسم ایتالیایی و به ویژه به فیلم اومبرتود نزدیک است..”